۱۳۸۵ مرداد ۲۹, یکشنبه

چاکرا درمانی


خدا نگهداره این مدهای رنگ و وارنگ و کلاس‌های هفتاد و هفت رنگ
زمان ما اگه می خواستی خیلی فیس بیای مامان جون علاوه بر دیپلم متوسطه، دیپلم خونه داری هم داشت.
خانوم گلی تشریف می‌برن، کلاس چاکرا شناسی.
فکر کن؛ نه که همه مشکلات زندگی ما حل بود، فقط خداد تومان تو جیب این کلاس‌های مد روز ریختنم واجب بود که ریختم.
که مبادا زبونم لال، یک وقت گلی عقده‌ای بشه
روز اول وقتی اومدم خونه یه ظرف آب به چه گندگی که خودش چند تای گلی می‌شد وسط اتاق گذاشت تا پاهاش رو در آب
و نمک بذاره نمی دونم چاکرای چی چیش گرفته بود بلکه این‌طوری باز بشه
گفتم: گلی این چاکرا درمانی آتش سوزی که نداره انشالله؟
اومدم بیرون دیدم کلی سبزی خشک و چمی‌دونم عود و کندر و از این اسباب آسایش هم خریده روی میز آشپزخونه قطار شده بود
وای که چقدر خوش می گذره
فکر کن ما تو خونه آهسته راه می‌ریم،‌ آهسته حرف می‌زنیم
بلند نمی خندیم و خلاصه همه اش اسباب خنده. راه به راه جوشونده‌های مختلف می‌خوره و سنگ‌های جور واجور رو سر و کله‌اش می ذاره تا چاکراهاش باز بشه
یک روز گفتم گلی اون‌وقت این چاکراهایی که می‌گی کجا هستند ؟؟
مثل بز نگاهم کرد و گفت « سر جاشون »
گفتم مثلا یکی‌ش رو بگو
گلی : یکی رو گلو . تازشم استادمون گفت: من باهاس رو این چاکرام کار کنم
چند روزی خونه‌مون کمدی کلاسیک
بود
دل آرام هم که از بازی عقب نبود مثل گلی عو د روشن می‌کرد و نفس عمیق می کشیدند.
یک ربع بعد از نفس تنگه به حال مرگ می افتادند خلاصه فیلمی بود این چاکرا بازی گلی
خلاصه که هرچی چاکرا ماکرای بسته و نیمه بسته داشتیم باز شد






چرا عشق نه ؟

کیمیان! ا
چیرا می ترسی من یه وقتی عاشیق بشم ؟ مگه عشق از کاران خطرناکه , مثل قیامت و اینا گناه داره ؟
نه عزیز دلم کی چنین چیزی گفته . عشق اگه عشق باشه مقدس , مقدس
گلی : پس چرا من نباهس داشته باشم ؟
هیچ وقت نمی گم عاشق نشو فقط مواظب خودت باش . من که نمی تونم برای همه تعریف کنم چه خون دلی خوردم تا تو شدی این
اون ها مثل گل هایی که تو مراسم و جشن ها زیر پا له می کنند تو رو هم له خواهند کرد
گلی : پس چیور میشه یه ادم له بکن و دوست داشت ؟
یاد بگیر مردم اول خودشون , منافع خودشون رو دوست دارند . مثل همه ما
ولی ما نژادمون یه کم نازک نارنجی از آب دراومده تا هر کی هر چی میگه زودی باور می کنیم
برای خودمون خواب و خیال یک سفر رنگین کمونی رو می بینیم
ولی عزیزم رنگین کمون فقط دقایقی بعد از بارون می مونه. عمرش مثل عشق کوتاهه
گلی : خب نباهس منم میث اونای دیگه یه بار ایمتحانش کنم ؟
ا-چه قیمتی رو حاضری براش بدی ؟
گلی : چی بامزه ؟؟ مگه بقالیه ؟ خب شاید هر چی دارم
این هر چی داری یعنی چیزهایی که وقتی ترکت کرد از دادنشون هیچ وقت پشیمون نشی؟-
گلی : حالا کی گفته همه عشقا باید یه روزی برن ؟
شاهدم نرفتن ؟
میرن گلی
عشق گل شب بویی است که شب ها مستت می کنه ولی عمرش خیلی کوتاهه
اصلا معنی عشق همینه
بیمه عمر که نیست !یه روز حادث میشه یک روز هم آخرشه . ولی دعا کن به آخرش برسی که یه جوری ازش دل بکنی . وای به حالت اگه وسط رویا بین زمین و هوا ببینی
همه چیز یک خواب کوتاه بود که به خاطرش بهترین هات رو دادی
هروقت یکی بود که حاضر بودی براش این طور باشی بسم الله
گلی : یعنی اینا که همه هم دیگرو هی دوس دارن با هم پارک و سینما میرن و فکر می کنن واسته هم می میرن الکی پلکیه ؟
نه گلی این اول فیلم
دو تا ادم که با فاصله تو خیابون راه میرن ,نگاه کردن نداره که تو ببینی ؟
ولی چون اون ها چسبیدن به هم و کوپن های عقب مونده رو جبران می کنند نه تنها تو همه می بینند
هیچ معلوم نیست یک هفته بعد هر کدوم کجا باشند
ولی تو دختری و نباید اجازه بدی کسی به شعورت بی احترامی بکنه و احمق فرضت کنه
باید همیشه یادت باشه این مردها در آن واحد می تونن دو حس متفاوت پیدا کنند
زمانی مجنون و خالی بندی ها که دیگه تکراری میشه و شکل دوم الفرار , دیگه زیر سنگم نمی تونی پیداشون کنی
گلی پس طیفلی ما دختر خانوم ها
البته قربونت دخترای این دوره هم از نیش همین ها
دیگه از کلاس پنجم افعی میشن



۱۳۸۵ تیر ۲۶, دوشنبه

من كيميا







سلامي با طعم شاه توت وحشي :ا
به مهرباني و كودكي , كه جهان آزادي است و رهايي از , قيد و بند الفاظ و ما و مني !ا
من , كيميا هستم .ا
فرزند عصر و دوره شب هاي هزار و يك شب و فرو رفته در روياي فيلم هاي هندي , هميشه ناتمام !ا
زماني كه شروع به شناخت خود و جهانم كردم ,‌دوره ي سينماي داغ فارسي و هندي بود كه :ا
همه را به را ,عاشق مي شدند و به هم مي رسيدند , يا مد فرار و از خونه و جيم فنگ كه از آرتيست اول فيلم هاي روز چيزي كم نداشته باشيم !ا
گاهي هم به سبك همون فيلم ها دور درختهاي پارك چرخي مي زدند و به هر شكل جماعت جوان جامعه ي من, از مد عقب نبودند .ا
در مرحله ي بلوغ دخترها ,يكي يكي روانه ي خانه ي بخت و مادرها در تدارك جهيزيه دم بخت ها , من هم مثل همه دخترهاي هم سن و سالم , به انتظار آقاي شوهر فكر و ذكرم از درس بر دفتر مشق آقاي شوهر نشست .ا
البته به سبك فيلم هندي : ا

يا بايد يك شاهزاده با اسب سفيد پيدا مي شد , يا من شاهزاده مي شدم كه عاشق پسر فقير باشم . به فراخور حال يكي از اين سناريوها انتخاب شد و بعد از كلي مصيبت هاي تلخ و شيرين من زن , شوهرم شدم .ا

الظهرومن الشمس كه نتيجه مساوي بود با , افتضاح به توان دو,كه به يكش كه من باشم , ده بريك . بعد از جدايي از اولي آستين ها رو زدم بالا براي پيدا كردن دومي البته , با اجازه ي عمه پري !ا
والبته در كمال شرمندگي باز به همون , سبك فيلم هاي هندي. عجب رويي داشتم به خدا !!! ا
معادله و فرمول قديمي يك بار جواب نداد , ولي من اصرار داشتم فقط از همون راهي به نتيجه برسم كه دخترهاي شمسي خانم و نوه بانو ملاحت رسيده بودند !ا
اما اگر كسي من رو با يكي از آنها مقايسه مي كرد , بي شك چشمش را در مي آوردم كه, چه طور تونسته بين من با هر كدام از آنها قياسي قائل بشه ؟ !ا
در حاليكه در همين نقطه اشتراك ما معلوم بود ! من جز راه حل هاي آن ها راه دومي در ذهن نداشتم و بهتره بگم بلد نبودم .ا
باور داش
تم بايد حتما مردي وجود داشته باشه تا من رسميت پيدا كنم و ! به خودم بگم ( من ) هستم .ا
شايد به اين دليل بود كه شكست اول , باور جمعي رو از من گرفت و من دوباره در پي باور هايم بودم!ا
من هم تنها تر مي شدم ! در نتيجه بايد از غافله عقب نمي ماندم و خود را به آنهايي مي رساندم كه قرار نبود هيچ شباهتي در شعارهاي ( من ) با ( من ) داشته باشند و اصولا هميشه استاد خود فريبي بودم

در فاصله آن زمان تا اينك كانديداها يا لايقم
نبودند و من نمي خواستم, يا بهتر بگم كسي كه ( من) انتظارش رو مي كشيدم , بايد
از سياره اي دور دست مي آمد و حتما سر راه پنچر كرده بود كه نمي رسيد , وگرنه
من كه ماه بودم و بايد از خداش هم بود . ا
يا اينكه اسب سفيد شاهزاده , پشت چراغ قرمز پارك وي گير كرده !ا
با تمام پر رويي مي خواستم به همه ثابت كنم , من هنري از زناشويي مي دانم كه هيچ كدام از دختران شمسي خانم از آن خبر نداشتند !ا
هر روز به كلاس و شخصيت ظاهريم اضافه مي شد و از مد روز چيزي عقب نبودم اما كار از داخل ويران و خراب بود
انتخاب محدود به چند مد روز براي امثال من بود و بايد در اولين فرصت يكي را برمي گزيدم تا بعد از تلاق هويت جديدم را با آن پوشش بدم :ا
يا بايد عارف م
ي شدم , مولانا و شمس مي خوندم و حافظ بغل مي كردم و شمع هاي زيادي دورم بچينم كه شكل عرفاني پيدا كنم كه اسباب روشنفكري بود .ا
يا به يكي از اين كلاس هاي موسيقي مي رفتم و يك سه تار در بغل بگيرم و يا سفالگري كه خيلي هم مد روز بود !ا
يا اين كه مثل سيگار آتيش به آتيش , كتاب به كتاب غرق مطالعه بشم و دنيا را از نو تجربه كنم كه البته اين كمي زحمتش بيشتر و هزينه بر هم ,مي شد . ا
اما همه چيز فداي روشنفكري زن امروزي ازبند استثمار مرد عقب افتاده عصر قجري, كه در نهايت هميشه دنبال يكيش بودم تا به ظاهر خودم را نجات بدم .ا
تص
ميم داشتم جوهر ذاتيم رو پيدا كنم , تا به جناح رغيب نشان بدم , چي بودم وچي شدم !!! البته بيشتر از همه به خودم ثابت كنم كه ازسر راحت طلبي تصميم به تلاق نگرفتم , چون خواستار رشد , كمال و اثبات خودم به خودم بودم .ا
تا اينكه بعد از مدتها برآورد وتصميم گيري متوجه شدم من ديگه آدم قبلي نيستم كه با مدل هندي خوشحال بشم !ا
زمان, دوره فيلم هاي مرحوم حاتمي بود وخانم درخشنده , مد روز مدل روشنفكرانه زن با حقوق مساوي مردان و جدال حقيقي او در بودن و زندگي كردن اما , با حفظ شمعداني هاي كنار حوض لاجوردي و ترمه سوزن دوزي مادر بزرگ لب طاقچه گچبري خانه ي مادري .ا
كم كم فهميدم ديگه نبايد منتظر آقاي شوهري باشم كه از راه برسه و به سبك آقاي ملك مطيعي چتر امنيت و حمايتش را روي سرم باز كنه !ا
بلكه ديگه به آقاي شوهري نيازداشتم كه , هم بتواند من را درك و هم پا به پاي من آواره ي خانقاه و موزه , يا در سفر باشيم و من در كنار او به رشد ادامه دهم كه لابد بايد يك ارثيه ي هنگفت پدري مي داشت تا هزينه ي سفرهاي اكتشافي را بپردازه.ا
بعد از مدتي فهميدم ,بايد دنبال رستم بگردم كه جرات كنه به من بگه :ا
ا« كجا ميري ؟ يا , شام چي داريم ؟يا , حتي بگه خسته ام ! »
تقريبا پروژه آقاي شوهر باطل شد و تصميم گرفتم خيلي جدي زندگي كنم واجازه بدم چيزي كه لازمه رشد من است پيش بياد
از اينجا عصر الهه آناهيتا و زئوس به پايان رسيده و دوره جديدي شروع شد
بايد آرام به كار وزندگيم مي رسيدم و انتظار رشدمقدس را ياد مي گرفتم به عبارتي ُلنگ را انداختم و گفتم تسليم هنوز هيچي نمي دانم !ا
اما اين دل همه اش بهونه مي گرفت و يكي را مي خواست تا پرش كنه ,چون در لغتنامه اش تنهايي تعريف نشده بود !ا
درواقع تصور تنها و بي يار بودن را در باورم جاي نداده بودم ! دل من موجودي وابسته به بيرون از خود بود كه براي زندگي در خود هنر سراغ نداشت !ا
معمولا به خاطر وجود حجم فشرده كار , زمان براي فكر كردن به تنهايي را نداشتم . ولي اين دل احساساتي بي وقفه به گوشم مي خواند كه :ا
آخي طفلكي ! اچقدر زحمت مي كشي ! ا
چقده ماه شدي !!ا
آخه حيف تو نيست كه تنها بموني ؟
واقعا بي انصافي است يكي مثل تو ماه شب چهارده كه با همه هم فرق داره تنها بمونه !ا

خلاصه انواع و اقسام دل سوزي براي من بيچاره رايج بود وتدريجا كم مي آوردم .ا
ولي نمي شد هم به كارم برسم ,هم تا صبح به غرغرهاي دلم گوش بدم كه , دلش براي عادت هاي قديمي اش تنگ شده بود و ازمن هر طور كه هست عشق مي خواست اما نه به سبك من ! هنوز همچنان به دنبال مدل هايي كه در اين و آن ديده بود مي گشت !ا
يك دم صبح , در نبردي تنگا تنگ من به دل چيره شدم و تصميم گرفتم اين دل را از ريشه و بن كنده و خودم ر

راحت كنم .ا
رفتم پيش يكي ازاين جراحان لوس آنجلسي و دادم اين غده سرطاني را درآورد به جاش يك باطري شيك,بر اساس آخرين مد روز گذاشت .ا
دل به جا مانده از عصر رمانتيك , سيندرلا و سنگام را كه حيف بود دور بي اندازم, با تشريفات خاص به خانه آوردم و در گلداني گوشه اتاق كاشتم .ا
هر روز همه عشقي كه دلم مي خواست به معبود غايب بدم به گلدان مي دادم .ا
پشت پنجره , نور مناسب , آب و كود كافي خلاصه دردسرت ندم كه يك نيمه شب از سر و صداي مشكوكي كه در خانه بود بيدار شدم و ديدم يك دختر بچه بامزه و شيطون , لخت و عور به سبك ننه حوا
وسط اتاق ايستاده و زل زده بود توي چشمام . غلط نكنم اون از من بيشتر ترسيده بود تا من از او , البته ترس گلي رو
خيلي جدي نگير خدمتت ميگم .ا

۱۳۸۵ خرداد ۳, چهارشنبه

تولد گلي






اول يك بسم الله گفتم و گمان كردم جني , ملكي , يا شايد پري زاده اي باشد !ا
هنوز زنجير شب بند بسته بود و راه ديگري براي ورود به خانه وجود نداشت ! پس , از آسمان رسيده و از پنجره وارد اتاق شده .ا
اما تا چشمم به گلدان كنار اتاق افتاد , دو ريالي خانم جانم كه يادگار عصر زنديه بود و نسل به نسل گشته و اين خنگيش به من رسيده , افتاد !ا
خاك گلدون پخش بود وسط اتاق و ستاره هاي كوچكي هم در هوا چشمك مي زد و عطر خوشي در فضا پيچيده بود ! ا
دختر كوچولو, بروبر, طوري نگاهم مي كرد كه انگار سارق اموال موروثي اجدادي پدرش هستم !ا
ايشون هستم ! فقط گفت :ا
من گلي نم تو كيسي ؟
البته گلي نگو يه پارچه آتيش كه روز اول فكر كردم خدا فرشته ي رحمت برام فرستاده نگو اسباب زحمت بهم داده , دور از جون آتيش و زلزله !ا
زندگي مشترك من و گلي از آن روز شروع شد مثل همه ي داستان ها آغازش خوب بود .ا
تا چشم به هم زدم اتاق و زندگي هيچي از من كم نداشت و بعد از مدت كمي هم خيلي شيك و امروزي , اعلام خود مختاري كرد ! عادت هاي درست و غلط موروثي باز به خانه ام برگشت .ا
اما صد رحمت به مامور تفتيش و استنطاق امنيه ! وروجك شايد هم شيطونك, راه به راه مچم دستم در دست گلي خانم بود و دادگاه صحرايي در هر نقطه جغرافيايي كه مي شد برقرارمي گشت .ا
از قديم گفتن :ا
لاف زياده امتحان فشرده هم مياره ..!ا
غلط نكنم گلي هم تست كنكوري بود كه زندگي گذاشت توي دامنم . فكر نكرده بودم كه اگر قرار بود دل نداشته باشم , خدا چه نيازي به خلق دل درون سينه ام داشته ؟البته بماند كه بعد ها فهميدم اين دل با دلي كه روز اول در سينه ام جا گرفت خيلي فرق كرده و متفاوت شده بود !ا
در واقع دل اسير ذهني بود كه بايد تازه ذهن كهنه رو از دل جدا مي كردم و از من به ما مي رسيدم !ا
گلي : قلب و احساس كودك درون من كه از كودكي دور شده بود و افكار عجيبي داشت كه متعلق به من نبود ! ا
هميشه در حال مشاجره و اثبات حقانيت حضور عشق و كودك درون در زندگي است و من در حال برداشتن تاثيرات بيروني متاثر از ذهن از روي او بودم تا دوباره به كودك درون برسم و صادقانه گاهي كودكي كنم , گاه بر چمني خيس پا برهنه راه بروم و به افكار و نظرات بيگانه كاري نداشته باشم !ا

گلي دختري كنجكاو , زيرك و در عين كودكي و سادگي , زيادي آگاه !ا
آگاهي گلي كه از ذات دل بود و گردن كشي ها از باب ذهن !ا
بچه اي مثل تمام بچه هاي عالم كه به تازگي تصميم به شناخت اطراف و جهان پيرامون خودش و من كرده است
گلي به من ميگه :ا
تو از عيشق مي ترسي چون بيخاطرش مجبور ميشي خوديتو درست كني و آدم بهتري باشي .ا
تونم چون نيمي توني خوديت وعوض كني چاخاني مد كردي كه :ا
- من باهاس نيمه گومشده خودم و پيدا كنم تا بيتونم خوشبخت بيشم .ا
تازشم من مي دونم كه تو هيچكي رو به بد اخلاقي خودت پيدا نمي كوني ,ا
پس ,تناي تنا مي موني .ا
كسي نذر نداره كه تونه بداخلاق و دوست داشته باشه !ا
پس هي چاخاني نگو : ((من منتظر نيمه گمشدمم))ا
اگه من به خيال تو بيشينم باهاس صبر كونم وقتي كه مردم , از آدماي اون دنيا بيپرسم كه عيشق چه شلكينه ؟
تازشم چي فكر كردي ,اونجا كه بيرم تازه مي فهمم كه اونام نتونيستن روي زمين ياد بيگيرن كه , عيشق چه شلكيني بود؟؟
بعديش ديگه تو رو بكوشمم فايده نداره! چون خوديتم با من مردي !ا
پس حالا كه خودم عقلم ميرسه باهاس بيگردم و عيشق راسي راستيو پيدا كونم , كه اگه مردم, ديلم نخواد يه بار ديگه برگردم كه دنبالي عيشق بي گردم ! باهاس تا هستم بيفهمم عيشق چه مزه اي بود ؟ بيخودي كه همه هي نميگن عيشق , عيشق كوجاني ؟تازشم خودم خوندم كه اون آقاهه نيبشته كه :ا
آهاي عيشق , آهاي عيشق !ا
چهره آبيت چيرا پيدا نيست ؟
كوجان رفته بودي مگه ,كه نشوني ازت اينجا نيست ؟
- گلي مطمئني كه اين ها واقعا دنباله شعر اون آقاهه بود ؟
گلي :چي ميدونم واسه من دونبالش مي شد اين !ا
اون كه خوديش يه بار شيعرش و گوفته ,اين شيعر منو و اون آقاهه با هم بود .ا

داستان هاي ما حكايت هايي از اين دست كه همچنان ادامه داره .ا
چند روز پيش كه براي مشاوره و گفتار درماني رفته بودم جناب پزشك عاليقدر توصيه كردن كه :ا
من هم تصميم گرفتم براي اينكه مانع از فشار زيادي گلي بر روي روح , روانم بشم قبل از اينكه منجر به انهدام عصبي بشه بهتره از كاغذ و قلم به علاوه يك دوش خنك كمك بگيرم تا بتوانم با نوشتن شرايط و بررسي موقعيت اوضاع را تدريجا به ميل خودم دربيارم .ا
حالا هم كه تو شروع كردي به خواندن پس وارد زندگي شخصي ما دو تا شدي و محرم به حساب مياي خدا را چه ديدي ؟ شايد حتي فاميل هم از آب در اومديم !!ا
دنيا خيلي كوچيكتر از چيزي است كه تو تصور مي كني .ا

پس مواظب باش تو هم روزي به درد من دچار نشي و خوابت نبرده باشه ؟

۱۳۸۵ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

موج گلي


از صبح صد مرتبه پنجره تا من را طی کرده گلی با وزیری چیزی قرار داری كه این طور بی‌تابی؟
گلی: نه! آه........ حالم خوب نیست
می خوای صحبت کنیم ؟
گلی : اه ! خب معلومه دیگه مثل
حالم اصلا خوب نيست
دلم مي‌خواد سر يكي داد بزنم
بعضی روزها مال ماست و بعضی روزها نیست.
وقتی می بینی روی فرم نیستی بهترین کار اینه که اصلا از خونه نری بیرون
گلی : تونم الکی پلکی خرافاتی شدی هان
امواج کیهانی، تداخل اون‌ها با هم باعث نوعی آشفتگی عمومی می‌شه مثل فول مون
هر روز براي يك نژاد موجي خاص خوبه.
همون روز براي يك گروه ديگه گاهي حتي وحشتناك هم مي‌شه
گلي : از صبح كه پاشدم فهميدم حوصله امروز رو ندارم و دنبال بهونه مي‌گشتم
نمي‌شه يه كاري كرد كه همه روزها خوب بشه ؟
مي‌شه تو اگه در نقاط ذهني درگير باشي خيلي از اين دگرگوني هاي طبيعت آسيب مي‌بيني
باور كن همه جهان هستيم
باور كن پر اراده قوي و محكم روز و شب را هم مي‌شه تغيير داد
گلي : حالا با همه ايي نمي‌دونم چي‌ها كه گفتي من باهاس چي‌كار كنم؟
يه دوش بگير
موزيك مورد علاقه ات را بذار .
مثل يه دارو بكن
لباسي كه از همه بيشتر دوست داري بپوش
اتاقت رو مرتب كن
چند تا شاخه گل روي ميز يك عود
دنياي عوض مي‌شه
باور كن زندگي زيباست كافي است تو بخواهي زيبايي‌ها را نظاره كني؟