تا وقتی هنوزی قلب کیمیان بودم و هی تهنا بودم،
گفتم: نه که هست و ایی کیمیان چشاش چپ شده نمیبینه
تا که درآوردمون و شدیم آستر سر خودی
گفتیم دیگه خودمون تهنایی پیداش میکنیم.
ولی نیست.
هی نشستیم دم پنجره
سر دیفال، دم فیسبوک ... هی نیومد
نگو اصن خدا از اولشم نساخته
ما رو گذاشتن سرکار
اون روزی بودها که هی اراده کردی گفتی باش ها، که مام شدیم هاااا
همه چیزان و گفتی جز عشق که خودتم
نه بلدش بودی نه تا آخر عمر خداییتون یادش میگیری
چون که فقط یه دونه و تهنایی
ما چه خر بودیم گفتیم نه که شما خدایی،
لابد اینم بی امتحان عشق رو بلدی
ما موندیم خماری