۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

گلی خانوم در بهشت

طبق معمول باز ما خواستیم یه غلطی بکنیم، گلی خواب نما شد
داشتم در گندم پست باباعزیز را می‌نوشتم که نمی‌دونم چی بیدارش کرد و زد زیر گریه. مگه لاکردار بی‌خیال می‌شد
از من اصرار و از گلی انکار. خب پدر بیامرز یه کلام بگو دردت چیه؟
گلی: نمی‌بینی خودم این‌قده ترسیدم؟
تونم سرم داد می‌زنی؟ نمی‌فهمی خواب بودم که
دیگه یا تو خواب ببینم چیزان خوب رو
یا اصن یادم نیاد که چه چیزان خوبی هست که نباید بهش فکر کنم یا دلم بخواد
تازشم رفته بودم بهشت بی‌بی‌جهان ایناها.
اون‌جا که هر چی می‌پرسن باید راستکی جواب بدی ها.
همون‌جا که مثل شمال خودمون تا دلت بخواد درخت و آسمون و کوه داره. ها
- حتما توهم مثل وقتی که اعراب به اورومیه رسیدن، سجده کردن. خواب دیدی رفتی شمال، فکر کردی بهشته. برو خدا رو شکر کن که بیدار شدی و همه‌اش خواب بوده. بلندشو این روز دوم عیدی فقط گریه‌های تو رو کم داشتم؟
می‌خواهیم بریم تفرش. خوبه؟
وای انگار با لوله خودکار بهش ماش زده باشن، جیغ بنفشه رو ول داد. که:
گلی: اصن از اولش پیدابود یه خوابان بدی دیدی که من رفته بودم بهشت.
تازشم اون‌جا یه ناظم داشت که هر کی دروغ می‌گفت اسمش و می‌نوشت تو بدا.
اون‌وقتی به‌من گفت: تو کی‌سی؟
خب گلی خانومم دیگه.
گفت: تو بهشتم دروغ؟ تو گلی یا شهرزاد؟
منم زدم زیر گریه. تازه تو بهشتم کسی منو نمی‌خواد. چون نه شماره دارم و نه جایی اسمم نوشته شده بود.
اون‌جام فقط تو رو می‌شناسن.
- اوه عزیزم. تو زیادی به قصه‌های جهنم و بهشت بی‌بی گوش دادی. خودت هم گم کردی؟
گلی: که چی؟ یعنی ایی تعبیر خواب بود؟
پس اون چی که می‌پرسید: دختر خوبی‌ام یا بد؟ گفتم: خودم که می‌گم خوبم رو بگم ؟ یا اونی که کیمیان می‌گه؟
خیلی‌ام خانومم ، اما کیمیان می‌گه بدم.
تقصیره منه که انقده هی بهم گفتی نکن، بکن، بشین، نشین، بخور، نخور، .......... بمیر، نمیر.......... دیگه نه من می‌دونم کی‌سم؟
نه خودت نه فرشته‌های آسمونی.
تازشم هر کی اون بالا بود اسمای غلطی می‌گفت. اونا هیشکی رو قبول ندارن. همه چیزانی ام که تو یادم دادی غلط بود خانوم و هی ازم نمره کم می‌کردن.
تازه.
ایی فامیلان علی اینام که اینجا گریه می‌کنند، اون‌جام داشتن بازم گریه می‌کردن.
حالا تو هی به من بگو از ایی کاران بکنم که برم بهشت. خود اونارم راه نمی‌دادن.
روی کاناپه ایستاد تا بهتر به صورتم زل بزنه و دستش به کمر زد که.:
- نکنه یادت رفته منو درآورده بودی و من خودم از زوری موندم ها؟ تازه این رو چی می‌گی؟ ازم پرسید :« برای چی اون پایین بودی؟ »
گفتم واسته اینکه خانوم نباشم، نه یعنی باشم
بعد گوشم رو پیچوند و گفت: تو بهشتم چاخان می‌کنی؟ اونوقتی گفتم:
خانوم رو. اگه روزی چندتا از اینا نگم که کیمیان زنده نمی ذارتم. تازشم بی‌بی گفته، مصلحتی عیب نیست.
گفتم: گلی مگه هر چی به نظرت صلاح بود، باید انجام بدی؟
گلی: پس چرا منو از سینه‌ات در آوردی؟
هان؟ نگفتی همه کارانی که می‌کنه به صلاحته؟
هان؟
چرا تا هر جا پای من می‌آد وسط، همه صلاحا میره؟
آقاهه خندید. خیالم راحت شد. نگو می‌خواست بعدش دعوام کنه.
منم اینقده گریه کردم
انقده گریه کردم که ازخواب پریدم

اوه
خاک به سرم
عید شوما مبارک
مگه ایی کیمیان می‌ذاره آدم حواسش جمع باشه که عید شده؟
تازشم به ما چه که عید شده.
نه شمال رفتیم نه مهمونی.
می‌خواد شده باشه یا نه
ولی
خوش بحال شما که واستون عید شده.
خب نوش جونتون .
از اون شیرینی شوکولاتان خوشمزه هم بخورید
عیب نداره من تنهام
شما نوش جونتون

۱۳۸۸ دی ۲۳, چهارشنبه

یکی بود، یکی نبود





ساعت دوازده و گلي همچین نیم بند تو مایه های چرت و اصرار داشت
تا ته فیلم سینمایی رو ببینه، گفتم
این چه ستم‌یه به خودت روا داری؟
برو مثل بچه آدم بگیر سر جات بخواب و این وامونده رو خاموش کن
گلی : مگه نمیبنی هی چشمام رو به‌زور می‌بندم. هی باز دوباره خودش باز می‌شه؟
- این بیچاره‌ها به‌زور باز موندن
تی ـ وی* را خاموش کردم و فرستادم بره بخوابه.
چه سکوتی! گاهی مزه سکوت از یادم می‌ره. دو دقیقه نشد که از همه وجود فریاد زد : « کیمیان » طبق معمول از هول نفهميدم كي به اتاق رسيدم. خانم فرمودند
گلي : بيا واسه‌ام قصه بگو خوابم ببره
مگه هر شب با قصه مي‌خوابی؟
گلي : خانم همساده از اون حرفای خطرناك زد، خب منم از ترس خوابم نمي‌بره
- چي دوست داري تعريف كنم؟
گلي : يه چيزایي كه شيطون و جهندم نداشته باشه
خب، يكي بود يكي نبود
گلي : اون یکی كجا بود كه نبود؟
اصلا نبود. ماجرا سر اينه كه فقط يكي بوده. که قصه شده. حالا اجازه ميدي بگم؟
گلی: خودت گفتی نبوده. اونی که اصلا نیست که دیگه نمیگن نبود؟
- غير از خدا هيچ كس نبود
این د‌‌فعه كفري و كلافه نشست كه
گلي : تو كه همي الاني گفتي يكي بود؟
چرا هي قصه رو عوض مي‌كني؟
- قصه يعني، قصه.
قصه ها عوض نمي‌شن، فقط زيادند. تو هم مي‌توني قصة خودت رو بسازی . قصه‌ايي كه
كسي تا حالا نساخته باشه
يكي بود يكي نبود
غير از خدا هيچ كس نبود
گلي : يعني تو هم نبودي؟
منم نبودم
گلي : يعني نازيلا اينام نبودن؟
نه گلي وقتي مي‌گم هيچ كس، يعني صفر مطلق
گلي : پس اگه هيچ چيزاني نبوده از كجا فهميدي اون روزي خدا هم بوده؟
هنوز که چیزی نساخته که خدا بشه؟
شايد هنوز اون‌وقتا خدا نشده بوده، هان؟
سرش را بالاگرفت و نگاهي معصوم و پر از سوال كرد. بايد كنترل نقطه جوشم را حفظ مي‌كردم . گفتم :
- خدا، هميشه خدا بوده
گلی: پس يكي ديگه هم بوده كه فهميده خداس ؟ وگرنه كه كسي تهنايي خدا نمي‌شه؟
تازشم خدا باهاس بنده داشته باشه تا هي براش نماز بخونن که خدا بشه؟
تا وقتي بنده نداشته كه نمي تونسته خدا شده باشه که اون وقت همه به هم بگن : نيگا كن خداس‌ها
- خدا جهان رو از هيچ ايجاد كرد
گلي : چطور هيچ كه، ازش چيز دراومده؟
- كفر نگو. تا اين وقت شبي به قول خانوم جون سوسك‌مون نكردي بخواب
گلي : يعني ايي گناس كه من بگم خدا ما رو ساخت كه هي بگيم به به چه خدای خوبي؟
یا اییکه می‌گم اونی که بود کی بود؟
اونی که نبود کی بود؟
کی فهمید یکی نیست؟
پس یعنی دوتا بودن که یکی فهمیده اون یکی نیست
- راجع به چيزهايي حرف بزن كه مي‌دوني. اين حرف‌ها به من و تو نيومده
گلي : خب اگه مي‌دونستم كه از تو نمي‌پرسيدم؟ حالا اگه اينم از او حرف خطرناكاس بگو تا نگم؟
هر چي دوست داري بپرس. فقط از خودت تخيل به خرج نده
گلي : يني‌، اون روزی، آدم و حوام نبودن؟
- نه نبودن
گلي : يعني آسمون و ستاره‌ها هم نبود؟
چرا اون‌ها بود. فقط آدم ديگري نبود
گلي : يني شيطونم نبود؟
نمي دونم گلي از بس تو اصول دين پرسيدي هنوز يك خط قصه رو نگفتم.
گلي : پس يعني حتمني، مي‌خواي بگي: منم نبودم؟
اون كه ديگه شك نكن
گلي : پس اگه اونجا نبودم كجا بودم؟
من كه هميشه بودم . تازشم اون روزي هي زور زدم فكر كردم كه قبل از گلي كجا بودم؟
ولي زورم نرسيد و يادم نيومد
مگه نمي‌گي خدا تو ماست؟ يعني از هميشه كه اون بوده منم بودم ديگه؟
داستان ما از وقتي شروع شده كه آدم خلق شد. هميشه كه نبوديم
گلی:‌ ولي من يادمه هميشه بودم. فقط شكلاش يادم نیس
چطور سيب اون‌موقع به ما مربوطه؟
ولي موقع بودن كه مي‌شه،‌ ما نبوديم و مال ما نيست؟
نكنه ايي بهشت و
جهندم‌هم همين‌طوري الكي پلكيه؟