۱۳۸۶ فروردین ۲۸, سه‌شنبه

خدا هست ؟






گلي خدا هست ؟

يك روز از روزهاي سال كه البته عدد و رقم آن در لابه‌لاي كاغذهای باطله روي ميز گم كردم.از صبح صدايي از گلي در نيامده بود و از كنار پنجره اتاق تكان نمی‌خورد
مي شد به راحتي فهميد، طبق معمول در حال خلق ماجرايي جديد است

رفتم پشت پنجره، مشغول تماشاي خيابان شلوغ هر روزي بود
به نظر كمي عجيب بود. چه منظره تازه‌اي می‌تونه اين‌طور اينجا نگهش داشته باشه؟
رد نگاهش را که به آسمان خيره بود و چشم از آن بر نمي‌داشت، گرفتم؟
در رویا بود. چشماش سرگردون گوشه‌اي از آسمان مونده بود آويزان. آهي كشيد و گفت
گلي: كيميان! خدا اون بالاها توي آسمون زندگي مي كنه؟
خدا، همه جا هست.اون بالا، اينجا، درتو، درهر نفس ت.و در آسمون و جنگل، حتي در رنگين كمان
گلي : اون‌وقت ایی خدا یعني چي؟

راستش نميشه با كلمه خدا را توضیح داد.
كلمات رو سواد ما مي‌سازه. ما كه خدا رو درست نفهميديم، نمي تونيم با كلمه‌اي مناسب توضيحش بديم! اما تو فكر كن زندگي. چيزي كه به تو زندگي داده. تا وقتي هم كه در تو زندگي مي كنه تو زنده‌اي
گلي : اگه چيكار كني ميره و ما ديگه زندگي نمي كنيم؟
فقط به كارهاي ما نيست گلي. يك روزي اومديم يك روز هم بايد بريم
از اين بخش حرفم زياد خوشش نيامد و دوباره نگاهش رو به پنجره داد
گلي: يعني حتي توي درياها هم، خدا هست؟
همه جا و در همه چيز وجود داره
گلي: توي
اون آقا پليس ِ هم هست ؟
بله توي آقا پليس هم هست
گلي : توي اون آقا دزده هم هست كه با تفنگ ميره دزدي؟
بله توي اون هم هست
گلي : يعني توي اصغر آقا هم كه تا منو مي بينه اين شلكي مي‌شه و هي مي‌گه « بچه جون انقده ندو.يواش برو» بعدش ازش هي مي‌ترسم هم، خدا هست؟
چرا كه نه ؟ البته گو اينكه خدا هرجا كه باشه با خودش عشق، مهربوني و زيبايي
مياره. شايد اصغر آقا قيافه‌اش عصباني باشه، اما تو كه از قلبش خبر نداري؟
گلي : يعني توي اون خانوم گداهه كه الاني اونجا سر كوچه وايستاده گدايي مي‌كنه هم هست؟
با انگشت زن كولي را نشانم داد كه سر چهاراه ظرف اسفند در دست وبچه‌اي هم به پشتش بسته و مشغول گدايي بود
قلبم فشرده شد و به درد آمد , اما مگر مي‌شد منكر وجود خدا در او شد؟ آنجاايستاده، نفس مي‌كشه و زنده است!چطور می‌شد منکر روح خدا در او شد؟
دلم ازديدن خدايي كه فراموش شده و دهانش را دوخته‌اند غمگين شدم. با افسردگي گفتم:بله گلي متاسف؛ ولي اونجا هم هست
گلي : واي مگه مي‌شه خدا گدايي كنه؟
مي بيني كه داره مي‌كنه. ولي خدا گدا نيست.از روح خدا الان در روح گدا هم هست، چي مي‌شه گفت جز تاسف؟
گلي : خب چرا خدا بهش نميگه، من اينجانم و تو نباهاس گدایی كني؟
خدا مي‌گه ،‌اون صداش رو نمي شنوه
گلي : خب نمي‌شه يه جوري يگه كه اون خانومه بشنوه؟
نه گلي ! اگه بشنوه هم به روي خودش نمياره. چون خودش باور نداره خدا باشه. اگه بشنوه فكر مي كنه ديوونه شده
گلي : واي اينكه خيلي ترسناكه يه صدايي تو آدم يهويي حرف بزنه!  خدا كنه با من حرف نزنه كه مي ترسم.اگه يهو بگه‌: یوهه، هه، هه. گلي . من كه از ترس مردم ديگه؟
مگه خدا كارتون والت ديسني كه با تو شوخي داشته باشه؟ نگفتم شيطون كه! گفتم: خدا
دوباره سكوت كرد و نگاهش را به خيابان پس داد . پيكان سفيدي گلگير پژو را داغون كرد و آمدن پايين. طبق معمول، دعوا شروع شد و تا مي شد از هم پذيرايي شاهانه كردند و گلاويز شدن.از هم آويزان بودند و خودخواهانه فرياد ناسزا سر دادند !ا چشم هاي گلي از تعجب گرد شده بود با لكنت گفت
گلي : چرا نميري بهشون بگي كه خداها با هم دعوا نمي كنن؟
گلي جان , يك خدا بيشتر نداريم! خداها كجا بوده؟
گلي : اه! ولي اونا كه چند تا هستن! پس چند تا خداست ديگه
ببين گلي خدا ما را به‌وجود آورد و از روحش در ما دمید، تا بتونیم در زمین جانشین او باشیم. خودش گفته: من سلطنت زمین را به انسان دادم.
گلي : اوه چه بازي جالبي؟ مي‌خواستم بهش بگم برام يه موفال بخره! حالا پس باهاس از کی بخوام؟
هر چیز را فقط باید درون خودت جستجو کنی. انرژی بالاترین سرمایهء کائناته. باید با انرژی بالا بتونی خودت خدایی کنی. و محتاج کسی بیرون از خودت نباشی
تو چيرا به من انرژي نميدي؟ وقتي هر كاري مي‌كنم منو مخسره مي‌كني و ميگي اشتبایی كردي. مي‌خوره توي ذوقم و ديگه دلم نمي خواد برات كار خوبي بکنم . تو اصلا از اين چيزا بلد نيستي؟
جوابي نداشتم . رفتم كمي آب آوردم تا به گلدان پشت پنجره بدم بلكه به اين بهانه از دست گلي خلاص بشم.كتك كاري آقايون بالا گرفته بود و كار به مامورين انتظامي كشید. در همين حال زن كولي از بازار داغ تجمع كمال استفاده را مي برد
گلي : آخه چطور خدا مي‌تونه بزن بزن كنه و حرفاي زشت بزنه. هان؟يعني اينا خداهاي بدي هستن مثل شيطون ؟
شيطون كه خدا نيست گلي؟
گلي : اه مگه خوديت نگفتي خدا توي همه چيزان هست؟ خب شيطونم از اون چيزايه كه خدا توشونه ديگه؟ ولي باهاس اسمش شده باشه خداي زشتي
يك خدا بيشتر نداريم
گلي : فهميدم هموني كه تو گفتي. اينا از اون بدهاشن؟
نه گلي يا خدا نيست.يا خداي بد، نداريم. هر كي بدي كنه تنبيه مي‌شه
گلي : واي يعني اون روزي بود كه اون خانومه مي گفت: چي چي بود اسمش؟ كه می‌گفت اون آقاهه مياد تا پدر همه رو در بياره بعدش بيچارمون كنه و بندازه جهندم‌ها ؟
روز قيامت؟
گلي : همون كه گفتي.
بعد خودش رو چطوري دعوا مي‌كنه ؟
كمي گير كرده بودم و با من و من گفتم :نه گلي ! كسي خدا رو دعوا نمي كنه
نگاهش دوباره به خيابون برگشت و بعد از تماشاي انواع بي حرمتي و وحشي گري دوباره گفت
گلي : خدا دردش نمياد اينا می‌زننش؟
خدا كه جسم نداره با كتك دردش بگيره
گلی:خب اگه همه جا هست، عیب نداره که
اون روزي اون خانومه رو ماچ كرد؟من خودم ديدم از پنجره شون كه :آقا خداهه‌ها كه توگفتي همه خدا هستن. داشت اون خانوم خداهه رو،ماچ مي كرد

نه گلي اشتباهي ديدي
گلي : به خدا راست ميگم! با همي چشاي خودم ديدم به خدا. من كه خودم ديدم بهتر مي دونم يا تو كه ميگي:‌ نديدم ؟
حالا كارت به جايي رسيده كه مي‌شيني و به خونه‌هاي مردم رو دید می‌زنی؟
گلي : نه به خدا! اون روزي بود كه تو رفته بودي دكتر و دير كردي‌ها. من اينجا هي نگاه مي‌كردم تا تو زودتر بيايي‌ها؟ ؟
اون روزي يهو چشمم افتاد به اون پنجره هه كه الاني پرده زرد داره‌ها ؟
شروع كرد با انگشت اشاره خانه مردم را نشان دادن گفتم
بنداز دستت رو آبروم رفت. کار بد کردی حسابی عصبانی شدم

گلي : خيلي خب ميگم چشمم افتاده.ولي نگفتي آخرش عيب داره يا نداره؟
هميشه كه همه بوسه ها عيب نداره؟ من هم تو را مي بوسم ! برادرم هم مي بوسم
گلي : اونو كه مي دون.ولي مثل تو كه نادر و بوس مي كني نبود
خب ديگه بسه نمي خواد توضيح بدي.
بهترين راه فرار درست كردن داستان جديد بود. اين طور كه پيگير شده تا به جواب قانع كننده نرسه ول كن نبود
گفتم : عيب نداره حتما اون خانوم حوا بوده اون آقا هم آدم
گلي: يعني فقط آدم و حوا مي تونن همديگه رو ماچ كنن ؟
هم بله، هم نه. ولي پيغمبر ها كه كار بد نمي كنند
گلي : يعني اون‌ها پيغمبر خداها هستن؟
چه چيزها مي پرسي ! من چه مي دونم؟ اون ها اولين آدم ها بودند.آدم و حوا. پدر و مادر همه ما آدم ها بودند
گلي : اه پس تونم خواهر اصغر آقا مي‌شي؟
همه از نظر روحي به هم وصليم
گلي : يعني تونم خواهر شوهر خوديت بودي؟
نه اين چه حرف احمقانه ايه كه ميزني؟ معلومه كه نبودم ! مگه آدم خواهر شوهرش هم مي تونه باشه ؟
گلي : خوت گفتی همه خواهر و برادريم ! خب وقتي شوورت و حوا درس كرده مادر تونم كه هس، پس همه خواهر و برادر مي‌شيم كه
نه همه مايي كه، الان هستیم. چمي‌دونم چقدر سال پيش اين‌ها یه کاری کردن. نه حالا ديگه گلي ؟ بچه تو چكار به اين چيزها داری ؟
خيابونت رو نگاه كن. فقط يكبار ديگه ببينم داري به خونه مردم نگاه مي‌كني، من مي‌دونم و تو . فقط همين مونده بود از آبروي من اونم تو بريز
گلي : اه من چيكار به آبرون تو دارم ؟ گفتم كه يهويي چشمم افتاد
لطف كن مواظب چشم هات باش كه ديگه اينجوري جايي نيفتن
گلي : اه خوب اگه هيچي و نيگا نکنم پس چيكار كنم ؟
نگفتم هيچي نبين، گفتم مواظب چشمات باش
گلي : اه خب تا نبينم كه نمي‌فمم اونجا يه چيزاني هست كه من نباهس ببينم؟
خب پس باهاس اصلا هيچ جا رو نيگا نكنم.چون ممكنه يه چيزاني باشه كه من نباهس ببينم ؟
ببين اين همه وقت خودت و من رو حروم كردي ولي اين كوليه تو اين مدت چه كاسبي كرد ؟ تو هم به جاي حرف‌هاي بي‌خودي برو يه كاري بكن كه چيز جديد ياد بگيري . يك كتاب بخون
گلي : مگه با اين همه بگير و ببند تو من قراره چي كاره بشم كه اين همه كيتاب بخونم ؟ تا جواب نداري بدي ميگي گلي برو، کتاب بخون گلي . برو، نقاشي بكش؟
آخريش نگفتي كه :خدا توي منم هست ؟
بله هست. خدا در قلب انسان زندگي مي كنه
گلي : اه من كه خودم قلب تونم ! پس من ديگه قلب از كجا بيارم واسه خودم؟ هان؟ هان؟
صرف نداشت جواب بدم و به روي خودم نياوردم چي پرسيد . بعد از پنج دقيقه سكوت رو شكست و گفت
گلي : خوب اگه خدا دلش بخواد عاشق بشه يا حتي پسر همساده رو ماچ كنه ، عيبي داره ؟ خدا دلش خواسته ديگه
تو چرا نمي ذاري من با پسر همساده بازي كنم ؟هان ؟؟ هان ؟؟

تو هنوز بچه اي گلي و بچه خداها كسي رو ماچ نمي كنن !به نظرم تو اصلا طرف اين چيزها نگردي بهتره. همه كه مثل تو خبر ندارن خدا در قلبشون زندگي مي كنه . ممكنه شيطون بياد گولشون بزنه كه يه جور ديگه ماچت كنند كه مي‌شه دردسر
كمي خم شد و توي صورتم نگاه كرد و گفت
گلي : اه پس ماچ جوراي ديگه هم داره كه اسمش درد سره ؟
بله همه چيز همه جور هست. ولي تو نمي دوني كه اون داره به تو چه جوري نگاه مي‌كنه
گلي : حتي تو ستاره‌ها هم خدا هست ؟
خدا خود زندگي و حيات است
گلي : اه يعني توي حياط ما هم خدا هست ؟
نه عزيزم حيات به معني زندگي منظورم بود نه حياط و باغچه

گلي : اه تونم كه اصلن نميذاري من زندگي كنم ! پس چيرا ميگي زندگي يعني خدا؟ 
نكنه تو از فاميلان شيطوني كيميان؟
نه گلي زندگي كه تو اسمش رو گذاشتي زندگي به نظر من فقط دردسره نه بيشتر.تو فقط عشق مي‌خواي و بس. من هم كه باور ندارم پس اين احساسات زود گذر و آني دو سه روزه عشقي متولد بشه .پس شر به پا نكن و آروم زندگيت را بكن
گلي : پس چرا بیخودي ميگي خدا توي همه چيزا هس؟ هان ؟؟ هان ؟؟
بله توي هر چيز كه زنده و آگاه باشه خدا هست
گلي خدا يعني دليل زنده بودن و هر موجودي تا زماني زنده است كه، خدا در وجودش زندگي كنه
گلی: اگه همه چيز خداست پس چرا از بهشت بيرونمون كرد؟
اگه خداها نباهس سيب مي‌خوردن، پس چرا سيب درست كرد؟
بچه تو چكار به اين چيزها داري برو بشين يه گوشه نقاشی كن بذار من هم به كارم برسم. چقدر چيز مي‌پرسي سرم رفت
گلي : اه پس چرا اگه توي قلب ما زندگي مي كنه از بهشت بيرونمون كرد ؟ هان ؟؟
من نمي‌دونم از خودت بپرس تو چي فكر مي كني ؟
گلی : فهميدم چي شده ! چون خانوم حوا ميثل من زياد حرف ميزده، خداهم سرش مثل تو درد گرفت و از بهشت انداختمون بيرون
وگرنه يه سيب كه خدا رو گدا نمي كرد كه به خاطرش همه رو از بهشت انداخت رو زمين؟
اين حكمت خداوندي بوده به من و تو هم مربوط نمي شه گلي جون

گلی : توهم كه هر جا كم مياري زودي ميگي حكمت خدا. مگه الان خودت نگفتي خدا توي همه چيزا هست توي من هم هست پس چرا اينجاش به من مربوط نيست؟
نكنه خوديتم نمي دوني , كلك ؟







۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه

گلي و سيب سرخ حوا




آخر هفته ديگري رسيد و باز مي‌شه يك نفسي به راحت كشيد
جمعه دعوت بوديم
، باغ عزيزه جون. البته به جز من و گلي، شري و شيوا جون هم بودند. باغ با صفايي در بومهن
باغ سيب بسيار زيبا و بزرگي است كه من عاشقش هستم، تا چشم كار مي‌كنه درخت سيب مي‌بيني و بس
زير يكي از زيباترين آن ها كه سيب‌هاي سرخش در همه منطقه معروفه، تخت بزرگي قرار داره كه در زير سايه درخت تو را مجالي است براي دمي آسايش
گلي از وقتي رسيديم پريد توي استخر و تا مي تونست آب تني كرد نگاهش مي كردم و به اين فكر بودم كه , چقدر كودكي همه چيزش با بزرگي متفاوته ؟
حتي ابعاد هم با رشد ما تغيير مي كنه
احساس مي كردم گلي در تصوراتش ميان درياچه اي عظيم شناور است و ايكاش جاي گلي بودم
آفتاب زيادي پوستش رو قرمز كرده بود و بايد صداش مي كردم، كمي در سايه بشينه . گفتم
گلي بيا هندونه بخور. داري شكل بلال مي‌شي‌ها
گلي : بذار يه شيرجه ديگه بزنم اون‌وقتي مي‌آم
مي‌شه گفت،
با آمدن گلي : كمي نيشم كش آمد حرف‌هاي زنونه هميشه برام كسل كننده بوده. داشت حوصله‌ام از رنگ مو و آخرين مد پاريس سر مي‌رفت . گفتم :گلي حساب ي سوختي‌ها ! ياد شب هم باش كه از سوزش پوست گريه مي‌كني و من حوصله ضر ضر ندارم
گلي : عيب نداره بذار آفتاب بدنم و بسوزونه، ولي آدم دلش نسوزه
همين طور كه حرف مي‌زد آمد و كنارم روي تخت نشست. گفتم
ببين چه سيب هاي خوشگلي! مي‌خواي يكي براي خودت از شاخه بچين بده بشورم. ميوه‌اي كه خودت مي‌چيني، مزه‌اش با هميشه فرق داره
گلي : من كه اصلا سيب دوست ندارم
چرا! تو كه هميشه دوست داشتي ؟
گلي : آخه اون رو تو از بازار مي‌خري‌. سيبای اينجا رو باهاس چي. منم نمي‌خوام
مگه سيب روي درخت با سيب ظرف فرق داره؟
گلي : حتمني بعدشم عزيزه جون مي‌خواد سرم داد بزنه، چرا از درخت
سيب كندي؟ اون وقتم بندازتم بيرون؟ تازه دارم شنا مي‌كنم
عزيزه كه حرف‌هاي گلي رو مي‌شنيد گفت :شيرينك! من تو رو براي چيدن يك سيب بندازم بيرون؟
اين ها چيه مي‌گي گلي؟
گلي : خدا به اون گندگيش آدم رو انداخت بيرون! مي‌خواي تو نندازي؟

بمب خنده در جمع منفجر شد. گلي حيرون از اينكه كجاي حرف‌هاش خنده داره؟ عزيزه ميون خنده گفت
ولي گلي جون من عزيزه هستم و اينجا هم بهشت نيست! خدا سيب رو آفريد كه تو بخوري
گلي : اوكي اگه مي خواستش بخوریم كه به اونا نمي گفت از اينا نخوريد؟
بعدشم سيب و باهاس بذاريم تا خودش رو شاخه برسه. مثل عشق
وقتي كه خودش رسيد و افتاد، بخوريم. نه ایی‌که زوری از شاخه بکنیم که دلمون سیب خواسته
وقتی هم گاز ميزني سيب يا ترشه و هنوز نرسيده، يا اصلا كرمو بود که نیوفتاده
وقتش كه بشه خودش از درخت كنده مي‌شه. ما هم نباهس ميوه نرسيده رو هول هولي بكنيم كه دلمون سيب خواسته
تازشم شايد اصلا آدم اينا رو چون سيب نرسيده كنده بودن، انداخت بيرون؟
باهاس صبر مي‌كردن تا خود درخت مي‌انداختش پايين، خانوم
گفتم : حالا شما نمي‌خواد انقدر به سيب گير بدي. خيلي هم معلوم نيست كه حتما سيب بوده باشه ! شايد هم گندم بوده؟
گلی: ديگه بدتر!
باهاسهر روز با غذام نون بخورم
حالا روزي صدبار بايد بگم خدايا ببخشيد كه از اينا خوردم؟
تازشم وقتایي كه كيميان سيب مي‌خره و تو بشقاب مي‌ذ‌‌اره که ديگه به من مربوط نيست كي چيده
خود خدا مي‌دونه و گناه اوني كه چيده. ولي عوضش منو كه سه باره بيرون نمي‌كنه؟
اگه اجازه مي‌دادم مسير از كنترلم خارج بشه مي توانست ماجراي جديدي خلق كنه كه در حال حاضر به خاطر كار زياد در توانم نيست . گفتم
مگه چند بار از بهشت بيرونت كردن گلي؟ از قرار پرونده‌ات سنگينه صداش رو در نمي‌آري، كلك؟
گلي : يه بارش كه حوا رو انداخت بيرون
حوا چه ربطي به تو داره ؟
گلي : مگه نمي‌گي اونا مامان باباي همه هستن؟ خب منم اون روزي توي (آدم و حوا) بودم كه سيب خوردن ديگه؟ وقتي با اوردنگي انداخت شون بيرون، خب منم توي اونا بودم ديگه
يه بارم كه تو از ( سينه ات ) درم آوردي
حالام اگه از اينا بخورم باز عزيزه مي خواد بهونه كنه بگه: قبول نيست، گلي ( چرا ) سيب چيدي؟
راستي كيميان , اگه من خدا هستم يعني اون روزی‌هم م كه توي آدم و حوا بودم، بازم خدا بودم؟
گلي خدا روحش رو در اون ها دميد و ما هم ادامه همون هاييم. مهم اينه ذات روح انسان ذره‌ای از ذات و روح خداست
گلی: اگه از روحش تو ماگذاشته، چطوری تونست خودش و از بهشت بیرون کنه؟
نكنه همه‌اش بازیه؟
اگه ايي طوري باشه، اول باهاس خودش رو دعوا كنه كه چرا حرف خودش رو گوش نداد و سيب خورده
واي پس اصلا شيطون خدا رو هم گول زده؟
نه گلي : مگه چيزي در دنيا وجود داره كه غير از خواست و اراده پروردگار باشه؟
اگه شيطون اين كارها رو كرد، مطمئن باش بيرون از خواست الهي نبوده
گلي : واي، ايي خدا چقده بازي بلده‌ها
اگه راستكي خداست، چرا هي دنباله بهونه مي‌گرده؟
مي‌گه نكن، بعدش به شيطون مي‌گه:گولشون بزن بخورن
گلي شايد اين طوري خواسته انگيزه مبارزه و رشد را براي ما ايجاد كنه؟
اگه قرار باشه همه ما مثل فرشته‌ها باشيم كه ديگه زندگي لطفي نداره ؟
همه جا مي‌شه بهشت
گلي : بيبين خود خدام داستاناي سخت و مهم و دوست داره‌ها! وگرنه چكار داشت بذاره شيطون آدم رو گول بزنه كه بعدش بگه حالا كه سيب خوردي برو بيرون؟
دنيا كه اينقده گنده است! مي‌ذاشت هم سيب باشه، هم ما. چي مي‌شد؟
بايد خودت به همه اينها فكر كني تا بتوني به جواب برسي.وقتي جواب روشن بشه همه راه، معلوم مي‌شه
گلي : واي ! اين يه رازه ؟
كامیپوترgame چقده بامزه است‌ها . مثل
خب حالا سرت گرم حل معما مي‌شه و حوصله ات هم سر نمي‌ره
گلي : اه پس خدام مي‌خواست، حوصله ما سر نره سيب رو درست كرد؟
يا شايدم حوصله خودش و یا شايدم
حوصيله شيطون ؟
اوه فكر كنم فهميدم! شيطون هي اذيت مي‌كرده و غر مي‌زده« حوصيلم سر رفته » خدام سيب رو درست كرد و گفت : بياد ما رو گول بزنه تا حوصله هيشكي سر نره؟
آدما هي بدي مي‌كنن. خدا هي دعواشون مي‌كنه
بعد شيطونم نخودي مي‌خنده. تازشم شايد حوصله خود خدام سر رفته بود كه ما رو ساخته؟
ديگه جماعت نسوان از خنده دل‌ها رو گرفته بودند و گلي هم ذوق زده يك بند حرف مي‌زد. گفتم
گلی، عزيزم برو شنات رو بكن. نمي خواد سيب بخوري. بعد مي‌ري توي آب دل درد مي‌شي من حوصله ندارم
گلي : ها ديدي ؟ به من گفتي
گلي بيا سيب از درخت بچين. بعدش كه سيب نشسته مي‌خوردم، از دل درد بيچاره مي‌شدم و تو منو دعوا مي‌كردي كه چرا سيب نشسته خوردي؟
نكنه حوصله‌ات سر رفته خانوم؟
مثل اونا. چون بیچاره‌ها که نمی‌دونستن اصلا سیب هست؟
خدا از قصد گفت تا اون‌ها بفهمن و هی حواسشون پرتش باشه
تازشم خدا كه مي دونست هر چي كه بگه نكن آدم دلش مي‌خواد بكنه. چرا از اولش گفت نخوريد. که اونا دل‌شون تازه، بخواد. هان ؟
مگه به كسي مجال مي‌داد! همه را بسته بود به رگبار و يك ضرب حرف مي‌زد ! گفتم
تو كه ماشاالله سيم ثانيه معماي سيب رو به اين خوبي براي خودت حل كردي. دیگه بسه، کم غلط حرف بزن
گلي : ديدي باز از حرفم خوشت نيومد، خواستي حالم رو بگيري؟
يا باهاس به فكر درست حرف زدنم باشم
يا بفكر اوني كه مي خوام يگم . منم چون دوست دارم همه چيز و بگم
فقط مواظب مي‌شم حرفام يادم نره
نه غلط ديكته بگيرم كه اصلا از حرف زدن پشيمون بشم . خانوم
تو باهاس مواظب باشي حرفان گنده و خوب بزني
من دوست دارم هر چي دلم خواست بگم
پس فرق من كه گلین خانوم هستم و هنوز كوچيكم با تو چي مي‌شه كيميان خانوم ؟


دلم مي خواد چيزایي بگم كه
همه‌اش غلط غلوطه ولی از خودم ساختم
فقط مال خودمه
تازشم وقتي من غلطي مي‌گم بهم مي‌گن
ببين ايي چه بامزه اشتبایی غلطي حرف مي‌زنه
بعدش حرفام و خوب گوش نمي كنن كه بعدش دعوام كنن
چرا اين و گفتي؟
يا چرا اون و گفتي بچه؟
حالام خدا مي‌اندازت جهندم






چاکرا درمانی برای بیسوادها




چشم و دلم روش! 
ما رو باش پز کی‌ها رو می‌دادیم؟
ایی خاله آزاده که مثلا دل‌مون خوشه، پاریس زندگی می‌کنه و مامان هادی خانه که همه چیزا رو بلده. ولی از چاکرا هیچی نمی‌دونه
تازشم خودم یه عکس دارم که برج ایفل داره
خانوم‌مون می‌گه: ما چند تا، بدن داریم
یکی مال خواب و انرژی و ایناس که وصله به بدنه، دل و اینا
یه روح داریم، که تا وقتی زنده‌ایم هست و وصله به خدا
مال او ذره هست‌ها، اون

بعد ایی بدن انرژیه، به جای ایی آشغال پاشغال‌ها چمی‌دونم روده پوده اینا چندتا مرکز انرژی داره
از نوک سر تا اون‌جا که اسمش بی‌ادبیه و اگه بگم، کیمیان گوشم و می‌گیره
اینا از بالا، یعنی آسمون انرژی می گیره از نوک انگشت‌های پا میره بیرون
با پاها از زمین هم انرژی می‌گیره، از کله می‌زنه بیرون
واسه همین انرژی‌های کیهان همه‌اش داره تو ما می‌چرخه

مثل موفال که باهاس شارژ بشه؛ این مرکزهاهم باهاس از یه جاهایی شارژ بشه
کیمیان نماز می‌خونه، من تی‌
 ام می‌کنم 
بعضی چیزا روی چاکراها اثر می‌ذاره
مثل موسیقی، رنگ، بو، خاطره یا حتی غذاهایی که می‌خوریم
وقتایی هم که خوابیم، می‌ره بالا انرژی می‌گیره. خواب می‌بینه و دوباره برمی‌گرده سر جاش
وقتایی هم که عاشق می‌شیم مال، چاکرای قلب دیگه
عشق اون‌جا نگه‌داری می‌شه
اگه الهی باشه. اگه نه، فکر کنم تو جیب شلوار باشه؟
چونلوله‌های انرژی رو هیچ‌وقت یادنگرفتیم و بلدشون نیستیم ، مثل شیر سماور می‌گیره
هی هی چه با مزه
اون‌وقت باهاس بازش کرد
وگرنه قلمبه می‌شه و می‌گیره و ما هم مریض می‌شیم
حتی سرطان
به خدا باور کن
خانوم‌مون، خودش همه اینها روبلده
حالا فهمیدی چاکرا چیه؟
یا بازم بگم؟






گلي و ننه حوا در گوانتاناما



هنوز يك ساعت از خواب  گلی ‌نگذشته بود كه  صداي رعد محیبي شيشه‌ها را لرزوند. 

نوری عجيب تا اتاق من رسيد و همه چيز، مي‌لرزید! 
گفتم:  بشقاب پرندة‌های  " رايل"  پیغمبر فضایی آمده اول همه سراغ ما؟
همه فكرم پيش گلي بود كه در چنگ مريخي ها اسير شده! به هر ضرب و زوري بود؛ در با فشار زيادي   باز شد  و افتادم وسط اتاق.
 چه اتاقي!  از شدت نور  چشمم جايي رو نمي ديد!  به هر شكل گلي رو زدم به بغل که قبل از خروج، در بسته  شد
  خانم والده هميشه مي‌گفت : 
« بس‌كه كفر مي‌گي،  فقط خدا عاقبتت روبه خير كنه.»

تدريجا از شدت نور كاسته مي‌شد تا تونستم تصوير واضحي از اتاق به دست بيارم.

بر خلاف انتظار و با كمال تعجب  زن و مردي از عصر پارينه سنگی وسط اتاق ایستاده  بودند
گلي هم رنگ به صورت نداشت و از زبان افتاده بود
 دقايق گذشت تا زن لب گشود و گفت: 
  چي بديم اين گلي بي‌خيال اون یه دونه سیبی که ما خوردیم بشه؟
  
خدا، با اون عظمت و خداييش، يه‌بار ما رو از بهشت انداخت بيرون و بی‌خیال ما شد. این نیم مثقال ما زو به کل جمبونده.
 

با  شرمندگي گفتم :
يا حضرت حوا، شما به بزرگي و مادری خودت نادوني گلي رو ببخش
- خداد سال پيش ما يه كاري كرديم! همه بي خيال شدن. گلي دست بردار نبود و انقد به همه گفت تا دیوان عدل الهی هم یاد پرونده‌ی ما افتاد و بعد از خداد سال،  پرونده ما رفت ديوان لاهه و حالام تبعيد شدیم،  گوانتاناما
ننه حوا شروع كرد با مشت به سينه  كوبي كه :
كاش خدا منو نيافريده بود به آدم بگم " سيب بخوريم" 

تا حالا اين‌قدر به چشم خاص و عام خوار نشده بوديم. همه  چپ چپ نگام كنند و با انگشت به هم نشون بدند!
جز جيگر بزني ابليس كه ما رو دربه در كردي
الهي به زمين گرم بخوري
  طفلي ننه حوا چنان رنجور و نحيف مقابلم ايستاده و ناله مي كرد كه جاي هيچ چرا و اما نبود. گفتم : 
- مادر جان شما انقدر خودتون رو ناراحت نكنيد. خدا باید می‌بخشید که بخشیده.
تو رو خدا به دل نگيرید. از رو بچه‌گی، یه وقتا، یه چیزایی می‌گه


گلي : چي چي رو خدا بخشيده؟ 
من كه نبخشيدم! مگه نباهس  خدايي  توي منم  ببخشه؟
این تقصیره منه که هر كار مي كنم خوشحال نيستم؟!
خودم که  مي‌دونم يه چيزایی كمه
مادر حوا  کنار گلی نشست و
سکوت شکست :

- ننه تو تنها نيستي!همه يه چيزي كم دارند. تا چيزي خراب مي‌شه مي گردن  دنبال يكي  بندازن گردنش.
 حالا از بخت گل گرفته‌ی من، بين اين همه تو فقط زورت به ما رسيده؟
   یه‌سر برو، 
گوانتاناما، محله‌ی بد  ابلیس بلاگرفته و دار و دسته‌ی خل و دیوانه جنایت کارش را ببين؛

  ببین دیگه؛  می‌تونی به منه گیس سفید و خاک به سر؛  واسه یه لقمه سیب کوفتی هی نق بزنی؟
ما  يه گاز به سيب زديم، هنوز هر کی می‌رسه،   با انگشت نشون‌مون  ميده!
  در گونتانامو
تا وقتی راحت بودیم که  ناشناس بوديم .   از وقتي ابليس ذليل مرده به گوش‌شون رسوند ما كي هستيم.  مي‌رن و ميان ناسزاي زشتي اعمال‌شون رو به ما مي‌دن
حالا باز ما اگه يه خطايي كرديم تقصير نبود امكانات و فقر فرهنگي و آموزشي در عهد عتیق بود.
شما ها كه ماهواره و شاتل هم داريد و انوشه خانم انصاریتون تا ماه می‌‌ره؛  چرا روزي هزار بار سيب مي خوريد ؟
ترقه‌ی گلی به جرقه‌ای پرید و ترکید که:
-
اگه از اول تو و بابا آدم حواستون بود كه حرفای خدا رو گوش كنين، ما هم از رو دستتون نگاه مي‌كرديم ياد بگيريم.

 

- ورپريده؛ چرا اون‌هايي رو نمي بيني كه به حرف خدا گوش دادن؟ بلد نيستي  به‌جاي ما به يه امروزي نگاه كني؟
گلي : واسه اين كه اونايي كه تو ميگي رو فقط تو كتابا نوشتن خانم
- مگه نيم وجبي من و بابا آدم رو ديدي كه به ما نگاه كردي؟


گلي : من هي به خودم مي‌گم :


گلي تو خانوم باش بدي نكن.

 اما باز ايي شيطون مي‌اد در گوشم مي‌گه :« اونا كه به اون گنده‌اي بودن و خدا رم ديدن، خطا كردن.
گلی، تو چطوري مي‌خواي اشتيباه نكني؟  


بعدش تا به خودم بيام مي‌بينم، دوباره گول خوردم



تازشم اون شبي بود كه شام گوشنه پلو باقالي داشتيم هان، من خواب ديدم قيامت شده  هی شيطون هي مي‌گه: گلي بيا بريم تو مال مني

خوب ننه جون تو كه انقدر از قيامت مي‌ترسي خودت رو نجات بده. چرا به ما گير دادي؟ 

تا اسم اين جوون مرگ شده صدام مياد. همه به ما نگاه مي‌كنند!

اسم بمب هسته‌اي مي‌آد، باز ما رو چپ چپ مي‌بينند! 
تا يكي بگه اورانيوم، همه با ما دعوا مي‌كنند
برو دعا به جون من و بابا آدم كن که گول بخوریم و اين سيب بشه، اسباب گیر شما آدم‌ها.  وگرنه مي‌خواستي قصور خود تون رو گردن کی بندازين؟

گلي: بيا خانم تونم كه مي‌ندازي گردن يكي ديگه؟
خدا به ايي بابايي آدم گفت : 

چرا سيب خوردي ؟ 
 آدم گفت: به خدا تخصير من نبود. ايي خانوم حوا گولم زد
تونم گفتي:  نه قربان من چكاره بودم؟ 
شيطون گولم ماليد.
شيطون هم گفت
همه اش تقصير خدا بود كه انسان و خواستن رو  آفرید


۱۳۸۶ فروردین ۲۳, پنجشنبه

حافظ خموش

گلي : ايي عشق هم عجب مشکل بزرگي شده هان؟
بهش بگي بده

ممكنه پررو بشه و ازت سواري بگيره
نگي، لاکردار می‌ذاره ميره. چون از كجان باهاس بفهمه كه تونم دوسيش داري؟
پس باهاس چكار كرد؟
كاش منم پسر بودم تا مجبور نشم انقده صبر كنم
انقده مي‌گشتم تا اوني كه مي‌خوام رو پيدا كنم.
برگشت و با کنجکاوی آغشته به انتظار ذل زد توی چشمام. سکوت بیش از این جایز نبود:گفتم
اين رو از سرت بيرون كن كه اين پسرها هستند كه دخترها رو انتخاب مي كنند. خواب دیدی خیر باشه
گلي : اه مگه مي‌شه من برم و به ایی پسر بی‌جنبه‌ها بگم:« آقاهه من عاشق شما شدم. می‌آی بی‌زحمت عاشق هم بشیم؟ »
لازم نيست اين كار رو بكني
در اصل دخترها هميشه با يك نگاه و يا یه توجه کوچیک و زیر چشمی‌ هم که شده به پسرها جرات جلو آمدن رو مي‌دن
حتي اگه شده يه نخ كوچولو
آقايون خودشون از مادر فابریک بلدن تا هر دختری یه نگاه‌شون كنه تو دل‌شون زودي مي‌گن : طرف عاشقم شد
گلي : آخه باهاس نشون داد يا نه؟
فكر كنم حافظ هم نفهميد آخر كه، بايد نشان داد يا نه.
گلي : پس اي‌طوري كه نمي‌شه
چون اگه نشون بدي خیالش راحت مي‌شه و ديگه هيچي نمي‌گه
اگه نشون ندي هم كه از كجا چراغ سبز رو بيبينه؟
گلي هركسي بنا به ذات خودش عمل مي كنه
اونی که بنا باشه بفهمه، زودتر از انتظار تو می‌فهمه
اونی هم که نخواد بفهمه مثل آدم خوابی‌ست که خودش را به خواب زده و نمی‌شه بیدارش کرد