۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه

شما خواستی، ساختی ما شدیم


اجازه هست؟

ببخشيدا شما اون بالا عيد نداري؟
يعني از عيد و خنده و اينا خوشت مي‌آد يا كه نه؟
مي‌دوني اين‌جا عيد شده؟
عيد خنده، بازي، لباسان نو، یه عالمه شیرینی خوشمزه و یه عالمه عیدی
انگاری شما که خود خود خودت همه چیزان رو خواستی و ساختی از شادی و خنده و عید دوست نداری
هاااااااااااااااااااااااااااا؟
اگه داری په ایی بی‌بی چی می‌گه؟
می‌گه بی‌خود کردی بهار شده عید اومده، 
باهاس سیاه بپوشیم،
 بزنیم توسر خودمون و موهامون رو این‌جوری بکنیم، 
هی غصه بخوریم
واسته یه چیزی که سر درنمی‌آرم چیه؟
یعنی شما ایی زمین، آسمون، درختا، میوه‌ها، چیزان خوشمزه و.... همه‌ی همه رو دوست نداری و ساختی
مگه نباهس هی نماز بخونیم و بگیم مرسی که واسته‌مون همه چیزان خوب ساختی؟
مگه روح خودت توی ما نیست که بدونی ما از همه‌اش گریه، همه‌اش غصه خسته می‌شیم 
یه روزم شیطون گولم می‌زنه که:
هی گلی.
 واسته چی بی‌خودی به حرفان بی‌بی گوش می‌دی، بیا بریم بازی کنیم
نمی‌شه ما همین‌جا جلو چشم خودت که توی ما هست، بازی کنیم و شاد باشیم
آخه مگه می‌شه قایمکی شمانم کاری کرد و شما نفهمی؟
پس ایی چی  که 
 عید چیزانی که شما برامون ساختی و واسته‌اش هر روز نماز می‌خونیم و ول کنیم 
 به‌جاش هی خودمون رو بزنیم واسته چیزانی که نمی‌دونم ؟
مگه کیمیان نمی‌گه شما از تو روح خودت فوت کردی توی ما؟
شما دردت نمی‌آد؟
غصه‌ات نمی‌شه هی غصه بخوری، 
هی ناراحت باشی و ما هی بزنیم تو سرتون و هی بهتون بگیم
تو به درد نمی‌خوری 
باهاس بری دست او خانومه یا اون آقاهه رو ماچ کنی، که خودت ساختی؟
اصلنی می‌دونی خنده چیه؟
آره این رو می‌دونی چون من خنده خیلی دوست دارم
از خونه بی‌بی که خنده  نیاوردم
شما داشتی که پیداش کردم
همه‌ی همه چیزان رو خودت ساختی تا وقتی می‌آی توی ما، 
بفهمی ایی چیزان خوبی که ساخته بودی
چه مزه‌ای؟
چه حالی؟
چه بویی؟
اصلن بفهمی عشقی که ساختی چیه؟
شما که یه خدای دیگه نداری عاشقش بشی
واسته همین مارو ساختی تا  همه چیزانی که گفتی باش و شدن رو بفهمی هااا؟
پس چرا وقتانی که بی‌بی دلش می‌خواد همه چیزانی که شما ساختی، عیب می‌شه؟
خنده ، بازی، آهنگ و مسافرت و میهمونی و لباسان نو ، عشق و ... زشته؟