۱۳۹۱ مهر ۱۵, شنبه

گلی و باغبان الفاظ

    



 كجايي گلي ؟
  آرام از كنار پنجره جواب داد :
گلي:
به سراغ من اگر مياي پشت هيچستانم !

  ايستاده بود كنار پنجره اتاق و بيرون را نگاه مي كرد . گفتم :
- اين وقت شب به چي نگاه مي كني ؟
 گلي :  با طپش پنجره ها وضو مي‌گيرم .
 - بازي جديده؟ به این بهونه داری کی رو دید می‌زنی؟
  بي‌خود پشت شيشه خونه نمی‌کني !
تا كمر از پنجره آويزان شد :
گلي : پشت شيشه تا بخواهي شب .
با خودم گفتم : اين بلا يك چيزي اون بيرون ديده !
رفتم جلو ببينم چه خبره؟ فقط تاريكي نصيبم شد. چيه گلي ، چي شده ؟
گلي :  بو بكش .
- بو كشيدم. نه یکی نه دوتا هفت هشتا.
گلي :
در گلستانه چه بوي علفي مي آيد ؟!
-  بي خيال گلي علف كجا بود؟ جز  دود و سرب، چيزي نيست !
گلي : چشم ها را بايد شست ، جور ديگر بايد ديد .
-   اگه به صورتم آب بزنم ،  خواب از سرم پريده.  فردا يادم بنداز بو بكشم، ببينم چي مي‌گي.
 گلي :چه اهميت دارد؟
  گاه اگر مي رويند قارچ‌هاي غربت؟
- دلت گرفته ، يا بي‌خوابي به سرت زده ؟
گلي : من از مصاحبت آفتاب مي‌آم، كجاست سايه؟
-  دو ساعت كه خونه‌اي، بايد تلافي ما بقي زمانی که كه بيروني بكني؟
گلي : امشب در يك خواب عجيب،
باد چيزي خواهد گفت،
سيب خواهد افتاد ،
سهراب خواهد آمد.
وكسي در راه است، 
  باغبان الفاظ ،
سايبان احساس، چتر انديشه، ميزبان رنگ.
- اين شعر رو خودت گفتي؟
امشب از قرار قرص‌هات رو نشسته خوردی ، جورابتم ،لنگه به لنگه پوشيدي !
گلي: تو اگر در طپش باغ خدا رو ديدي، همت كن و بگو : حوض ماهي‌ها بي آبه
.
- ماتم برده بود:
-   تب سهراب گرفتي؟
گلي: نه !
غوك‌ها مي خوانند، اما ، كسي نيست.
بيا زندگي را بدزديم ،
اون وقت وسط دو ديدار قسمت كنيم.
- گلي يك كلام بگو چي شده و خلاصم كن.
گلي : پرده را برداريم،
بذاريم كه احساس هوايي بخورد.
- تا تو پرده برداري مي كني، من برم يه چرت بخوابم كه دارم از هوش مي‌رم.
گلي : چرا مردم نمي دانند كه لادن اتفاقي نيست؟!
- گلي داره هوا سرد مي‌شه، تا سرما نخوردي پنجره را
ببند وبگير بخواب.
گلي : يك نفر دل تنگ است وهنوز، نان گندم خوب است.
- قربونت من چشمم به زور باز مونده، فردا راجع بهش حرف مي زنيم ،فعلا" شب

خوش .
گلي : من از خودم خيلي خجالت مي كشم
كه يه وقتي قلب تو بودم،
 بي احساس فيني تيك .
- اه گلي شوخي؟
گلي : مي‌دوني امروز چندمه ؟

-  چهارده مهر ماه ، فردا چك داري گلي كه تب كردي و هزيون مي‌گي؟
گلي : من دلم خيلي مي سوزه. واسته سهراب كه الان تولدشه ،
  ولی طفلکی  تنايي خوابيده اونجا كه گفته :
 سراغ من اگر مي‌ٱی يواشكي بياي...ها  .
-   حالا اين جماعت زنده كم بود گلي؟ فقط مونده بود دلت براي تنهايي سهراب بسوزه؟ همه ما تنهایيم ،  خيلي معجزه داري  فكري براي تنهايي من بكن .
گلي :  تونم که فقط بلدي هي الكي پلكي پز بدي، يعني منم آره، اهل دل و قلم و اينام. تا يكي مي‌گه چيكار مي‌كني بگي:‌
پيشه‌ام نقاشي است،
قفسي مي‌سازم
  با رنگ و اينا تا شقايق آواز زندوني بخونه !!
حالا منم برا همه بگم كه تونم منو مثل شقايق زندوني كردي، تو اين خونه ؟؟؟ هان ؟؟ حالا كه اين طفلكي
پونزده مهر تولدشه، نمی‌‌ذاری برم فیس بوک بهش تبریک بگم.
- چه خوب كه يادم انداختي :روان مخملين سهراب شاد،
  نگاهش بر شب نيلوفري آذرين ، رسيد ؟





 

ميان سبد سبد ستاره انتظار هايش رفت و از افق دور شد
چنان كه گويي ، هرگز او در ميانه ما نبود
شازده كوچولوي، از سياره‌اي ديگر
که به ذوق اندكي بازي كودكانه ، به ميان‌مان آمد، تا از او ياد بگيريم :
 چيزهايي هست كه نمي‌دانيم !
و با خروارها دل تنهايش به سياره خود بازگشت و ما هرگزپي نبرديم،
او در ميان ما چه مي‌كرد؟
رفت و كلامش براي‌مان ماند تا ياد بگيريم ساده زيستن و آب تني كردن در حوضچه اكنون را،
در شبي كه دزدانه، از سياره اش رهسپار اينجا شد و با ما گفت :

در گشودم،
قسمتي از آسمان افتاد ، در ليوان آب من
آب را با آسمان خوردم.
لحظه‌هاي كوچك من، خواب هاي نقره مي‌ديدند.
در پس اخبار،
فتح يك قرن به دست شاعر،
فتح يك كوچه به دست دو سلام .
سهراب از كدام تجربه ناب شب زمين حرف ميزد ، يا از  كدامين وقت و درخت ؟
حال غريبي  که در اين جهان تجربه كرد ،  به رسم هيچ آئين و زباني قابل ادراك نيست.
جز به عشق و تجربه بي كلام هستي .
واژگان خود سهراب،  آقاي نبض زمين كه آموختي‌مان
حس حيات را در،  شبدر و ريحان و جاري شد با آن،
در رگهاي ما عشقي براي برداشتن يك سيب
با كدامين بغل به ما گفتي :‌
كه عشق را در آغوش بگيريم؟
و رود را جاري گذاريم،
به درياي كدام مهتاب،  ميهمان شدی؟
جاودانه‌ی  هر فتح ، در ميانه‌ی چند قرن !
با حزن كدامين درد ، با پنجره ها گفتي ؟
عاقبت ، كفشهايت را جستي ؟