عاقبت ماه خدا اینام تموم شد.
این یک ماه بیبی پوستم رو کند.
بسکه رفت و اومد هی گفت:
گلی خوابت نبره.
هی به رویا نرو هی تو گوشی موفالت نباش. یه ذره حواست رو به حالا بده. اون رستم هم که پهلوون بود تا خوابش میبرد، سر و کله یه دیوی شیری اژدهانی پیدا میشد؛ تو که یه گلی ریزه میزهای.
خلاصه که فعلن عیدفطرتون مبارک .
بریم امروز یه دل سیر ناهار بخوریم
مردیم بسکه یواشکی و هول هولی دور از چشم بیبی خوردیم و پرید تو گلومون
یعنی این خوبه؟
همینکه از ترس شما یه کارانی نکنیم؟
مگه نهکه خودت و ما یکی هستیم؟
پس ایی ترس واسته چیست؟