۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

اصن نمی‌خوام


اصن نمی‌خوام
اصن باهاتون قهرم. همه‌اش گریه‌ام می‌آد.
به شما می‌گن خدا؟ نباهستی از منم بپرسی؟
مگه تو به من نگفته بودی باش؟
خودت اون روزی که داشتی آدم رو می‌ساختی به منم نگفتی باش؟
گفتی گلی بیا که این‌جوری تهنا باشم همه‌اش؟ هان؟
خجالت نداره تو منو آوردی اینجا که مث خانوم ناظما، هی تو بدا بنویسی، گلی. و هی ازم انظباط کم کنی؟ هان؟
من اصن می‌دونستم هستم؟
اصن گلی کی بود، اگه شما یادش ننداخته بودی می تونه باشه

به من چه ؟
ایی کیمیان میگه.
تازه‌شم.
من که اصن نبودم. نمی دونستم که می‌تونم باشم
چرا گفتی باشم که بعد بگی هیچی دلم نخواد
همه‌اش روزه بگیرم و الکی به خودم بگم: نه گلی ایی آشغال پاشغالا چیه؟ دلت می‌خواد؟
حیف تو که خانومی نیست از اینا دلت بخواد؟
خب اونام که باهاس همینارو به خودشون بگن تا شما خوشت بیاد
پس کی، کی حق داره از یکی دیگه خوشش بیاد و عاشقی کنه و اینا؟
خب منو ببین
ببین دیگه. مگه هی بی‌بی تو نمازانش نمی‌گفت: تو بخوان منم می‌گم چشم
من که چیزی نخوندم. تازه اصنم خوندنم نمیاد. عوضش یه عالمه گریه دارم که اگه بزارم بیاد اینجا استخر می‌شه
من‌که مایو ندارم. تازه کلاه شنامم که نیست. اون‌وخت دماغ‌ گیرمم نیست
آب می‌ره تو گلوم و بعدش خفه بشم؟ تو فقط ما رو هی زنده می‌کنی که بکشونی؟ هان؟
من اگه عشق نداشته باشم دلت خنک می‌شه؟
چرا خب؟
اصن چرا چیزانی که خوب نیست می‌سازی؟
مث شیطون که هی به گوشم می‌گه : گلی عشق چی شد؟
ببین همه واسته خودشون عشق دارن ولی تو هیچی نداری
واسته ای که ایی کیمیان از الکی بهت گفته عشق رو من ساختم
خره عشق رو خدا ساخته
انقده خوبه
مث سیب که خیلی خوشمزه اس فقط شما دوس نداری ما بخوریم؟
خب شما حالت خوبه؟
مال من که هیچ خوب نیست
می‌گی نه نگام کن ببین دلت نمی‌سوزه؟



۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

من چی بگم



. . .  اجازه!؟
 می‌گم... این پنجره رو شما ساختی؟
  آخه ازش که نیگا می‌کنم، توش آسمونیه که خودت ساختی
 تازه ماهم که بازم شما ساختی
 ستاره‌ها، خورشید همه چی،همه چیزا رو شما ساختی؟
 پس یعنی ایی پنجره هم خودت ساختی؟
 می‌ترسم شما نساخته باشی و هر چی بگم ‌نشنوی. ولی ، ما که دیگه پنجره‌ای نداریم که حتمنی شما ساخته باشی
اگه اونا رو ساخته باشی، پس اینم خودت ساختی
خسته نمی‌شی که هی فقط می‌سازی؟
کیمیان می‌گه شما کاری بلد نیستی جز ساختن.   اینم که خودش خوبه باز شما ساختن بلدی
من چی بگم که فقط بلدم نقاشی کنم
تازه اونم بس‌که کیمیان هی زوری می‌گه برو نقاشی کن. 
دور و بر من نباش، دارم کار می‌کنم
راستی شماهم وقتی می‌سازی نباید با کسی حرف بزنی؟
خب ایی‌طوری بی‌خود نیست که شما حرفان منو نشنیدی
وقتی فقط بلدی بسازی و   همه‌ی همه‌اش داری می‌سازی
و نباهس کسی باهاتون حرف بزنه، پنبه کردی تو گوشات که چیزی نشنوی
خب تو هم گناه داری و یه عالمه بنده که همه‌اش دارن صدات می‌زنن و می‌گن خدا
حالا هرموقع که وقت داشتی صدای منو از آسمون بگیری و بشنوی، 
می‌شه یه چیزانی هم بهم بگی؟
چرا شیطون رو ساختی که ما همه‌اش ناراحت باشیم؟
آخه کیمیان می‌گه شیطون   تو کله‌مونه
هی عبضی و جای ما حرف می‌زنه تا ما هی ناراحت باشیم
نمی‌شه صداش رو ببندی؟
آخه صبح تا شب داره می‌گه:
گلی خودمه. 
طفلکی تنها مونده، اصلنم عشق نداره
حیف نیست همه عشق دارن تو نداری؟
من می‌گم من دلم و فقط جا برای عشق خدایی دارم
می‌گه: خدا کیلو چنده؟ 
خدا انقده حوریپریان خوشگل داره که 
تو رو نمی‌بینه
عشقت به چه دردش می‌خوره؟
اون خودش نتونست عاشق بشه،  تو رو ساخت که وقتی می‌بینه شما هم عشق ندارین، دلش خنک شه 
که خودش تنها بی‌عشق نمونده
هان؟
راست می‌گه؟ 
اگه صدام رو می‌شنوی یه چیزی نشون بده
یادته اون‌روزی که موسی‌خان گفت خودت رو نشونم بده، تو هم دادی؟
یه ستاره هم چشمک بزنه بد نیست
فقط حیف که بارون می‌آد و ستاره‌ها پیدا نیست
می‌شه یه چیزی بگی منم بشنوم،‌هستی؟
من که خودم تا حالا ندیدمت،   همه‌اش این حرفا رو کیمیا می‌گه و اون خانم چادریا که برات گریه می‌کنن
من که خودم ندیدمت
همه‌اش می‌ترسم، راس راستی نباشی
 هان؟
آهای خداخان می‌شنوی چی می‌گم؟ یا نه؟
هی .... کسی اون بالاها
پشت ابرا و بارونا هست؟
.
.
معلومه که نیست،  تو هم چه وقتی  برای دیدن خدا پیدا کردی
معلومه تو ایی بارون حتا خود، خدانم از خونه بیرون نمی‌آد
حتمنی چیزی هم نمی‌سازه، مثل آدم بزرگا نیشستی دم شومینه و فارسی 1 می‌بینی؟
هان؟
یه چی نمی‌گی؟

.
.
.
.

.
.