۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

خودت دیدی خدا هست؟


نگفتم دوستان خدا هی یه بلایانی سرشون می‌آد، کیمیان خانوم
هی تو از الکی بگو ، نخیر خدا مواظب  ماس
  پس کو؟
ایی خدان طفلی انقده سرش شلوغ پلوغ  شده که نمی‌تونه مواظب خونه خودش باشه
او وقت تو هی می‌گی: گلی توکل کن به خدا
چی می‌گی هی خدا؟
ایی طفلی نمی‌تونه از پسه حقه‌های ایی شیطون بر بیاد
شده عین تو که منو از سینه‌ات کندی
بعدش نمی دونستی چی باهاس بگم، نگم، ببینم، نبینم، فکر کنم، نکنم؟
هی برام اما و آیا گذاشتی 
حالام که خودتم باهاس بمیری
چرا ایی خدان یه کارانی نمی‌کنه؟ هان؟ مگه تو نگفتی خدا پسه همه چیزان بر می‌آد
اون‌وقت هی اون آقای توسری بهت می‌گفت، تو هیچی نمی دونم
واسه ایی بود
که نه تو می دونی نه تازه ایی خدای طفلی که هی خونه‌اش رو آب می‌بره
و حتا بارونم به حرفش گوش نمی‌ده
  می‌خوای هوای ما رو داشته باشه؟
تو هی باز بگو، گلی بلا یعنی امتحان
ایی چه درسیه که تمومی نداره؟ هر روز هر روز همه اون چیزانی که ما دل‌مون می‌خواد رو ازمون می‌گیره تا تو هی بگی امتحان، امتحان
تو اصن ایی خدا رو با چشات دیدی، یا الکی هی میگی گلی خدا مواظبه دروغ نگی، عاشق نشی، هیچی نخواهی، هیچی نگو خدا می‌شنوه؟
ها؟ یا به تو هم همی حرفان و زدن که می‌گی، هست.
یا خودت با چشمای خودت دیدی؟



دوستان خدا





دیشب خونه‌ی بی‌بی‌ اینا باز دوباره روضه بود
بی‌بی‌ می‌گه: یکی از فامیلان امام حسین اینا مرده.  شوکت خانوم قصه‌های گریه دار می‌گفت. 
همه‌ي خانوما بلند بلند گریه می‌کردن.
نمی‌فهمم چرا هر جا اسم شما می‌شه، آدم گریه‌اش می‌گیره؟
آخه وقتایی هم که مشقام رو ننوشتم
از فکر مدرسه و خانم‌ معلم هم گریه‌ام می‌گیره
  انگاری همه دوستان شما یه بلاهای بدی سرشون می‌آد
منم همیشه می‌ترسم، زیادی با شما دوست بشم یا مثل عیسی برم بالا به‌علاوه
یا اگه سرم رو مثل حسین ببرن چی؟
خب من غلط کردم بخوام از فامیلان شما باشم
 چه خدایی هستی؟
که  کمک فامیلانت نمی‌کنی؟
همه فامیلان شیطون اینا پولدار و گردن کلفتن. 
همه فامیلان شما مث ما بدبخت بیچاره
فکر نمی کنی باید یه ذره هوای دوستات هم داشته باشی؟
تازه یه روزی هم تو خونه خود شما زدن محکم کله‌ی علی رو شکوندن
  یا اون ایوب بدبخت که بیچاره شد و همه چیزان‌ش هم از دستش رفت
پس چه فایده داره که آدم دوست شما باشه و تازه بعدش هم ندونه چرا همی‌طوری الکی   شما رو باور داریم؟
بی‌بی می‌گه، چون  اون روزه چی بود یه ذره ، دو ذره؟
همون که بی‌بی می‌گفت، شما رو با چشم خود، خود، خودمون دیدیم
خب اگه بی‌بی‌ می‌گه، حتمی راست می‌گه  

نمی‌آی پدرمون رو درآری؟


هی شبا از خواب می‌پرم
خواب از سرم می‌پره و می‌ترسم
 هی خواب می‌بینم  مُردم و شما نیستی
آخه هر وقت
هرکار خواستیم بکنیم 
 حواس‌مون فقط به این بود که شما
هستی 
 و الانه داری تند تندی گناهای ما رو چک نویس می‌کنی
تا قیامت که شد
پدرمون رو دراری 
هی  از ترس 
اون قصه‌هایی که بی‌بی، از مار و آتیش و جهندم می‌گه هااا
چقده  شب‌ها خوابای بد بد دیدم و نصفه شبا با ترس از خواب پریدم
هر جا می‌رفتم، شیطون جلوتر اون‌جا بود و باهاس
از دستش در برم
همی‌که می‌شد در برم، واسته ایی بود که 
فکر می‌کردم 
  شما از اون بالا هوا مو داری و کمکم می‌کنی
حالا هر شب خواب می‌بینم 
مُردم
هی موندم تو اون تاریکی‌ تا یکی بیاد
  
اقلا پدرمون رو در بیاره بفهمیم کجاییم؟
   نه کسی می‌آد بندازتم جهندم
  نه کسی می‌گه، نکیر و منکرم من
نه فرشته خانومی پیداس
  اصلا هیچ‌کی نیس که بخواد چیزی بگه
هی تو دلم  پیچ می‌خوره
نه  بودنم تموم می‌شه
نه  می‌شه دیگه بعدش خوابید
همه‌اش شب و پر از خالی‌س
پر از 
هیچی‌ها
حالا دیگه همه‌اش می‌ترسم
شما که این‌جا حتا دروغای ما رو می‌شنوی
ممکنه ما بمیریم و شما
پیدات نشه.......؟