۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

مگه چندتا خدا هستید

اوه ه ه . فهميدم
هيشگي شما رو نساخته
باباتون خدا بوده،
بعد شما هم خدا شدي
يا نه؟
خب چرا شما هیچ‌وقت جواب آدم رو نمی‌دی که آدم بفهمه باهس کدوم وری حرف بزنه؟
به آسمون؟
به دل‌مون؟
به همه اونا که از روحت بهشون فوت کردی؟
یا فقطی
سر نماز و زیر چادر؟
آخه خانوم همساده که عید می‌شه از اون درخت خوکشلا
می‌ذاره 

که پر از چراغ و عروسکان خوکشله‌ ...... ها
همون.
نه اصنی نماز می‌خونه، نه چادر داره

همیشه خوشحالن همیشه می‌خندن و آواز می‌خونن هی بهم می‌گن، بارو ، آیو
  می‌گه بهشت فقط مال ماس و خدانم  بابای پیگمبر ماس
مگه شما  زن می‌گیری که بچه داشته باشی؟
هاااااااااااااااااااااا؟
تازه شم باز ایی کیمیان که می‌گه شما
از روح خودت تو ما فوت کردی.

 خانوم همساده می‌گه نخیرم ماها گوفسندیم شمانم چوپون ما.
اگه راس راستی فقط اینا رو راه بدی بهشت چی؟
پس ما چی که اون همه ازت ترسیدیم و یه عشق هم پیدا نکردیم تازه حتا از ترس شما شب خواب عشقم ندیدیم نه که عصبانی بشی و هی به جاش مقش رویا بینی
کردیم شاید شما رو تو خواب ببینیم
شمایی که نه حالا صدامون رو می‌شنوی نه بعدش گراره
بیایم پیشت هااااااااااااااااااااا؟
مگه چندتا خدا هستید شماهاااااااااااااااااااااااااا؟
کسی هس اصنی؟