۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

صبر ایوب


تا یه چی می‌شه ایی کیمیان می‌گه: 

خدا داره امتحان‌مون می‌کنه. 
مگه من باهاس چی کاره بشم که این همه امتحان پس بدم؟
مگه من بچه ابراهیم بودم
که بخوام هی منتظر امتحان باشم که یه روزی قرار بوده پیگمبر بشه.
تازه‌شم. 

خدا طفلی دیده ایی ایوب هی تو دلش منتظر نشسته تا بیان ازش امتحان بگیرن، تا بفهمن پیگمبر شده یا نه؟
خدانم هی یه چی انداخته براش که امتحانش بشه
بعدشم که ایوب واسته همه‌اش خوشحالم بوده و هی می‌گفته: شکر
ایوب همون‌طوری‌ش هم پیگمبر بوده‌ها، فقط باورش نداشته
خدانم چون خدان خوبی بود و خودش می‌دونست آقا ایوب 
  بی‌امتحان پیگمبری رو قبول نداره، هی فرستاد هی فرستاد
نه چون خود خدان دلش می‌خواست که.
آخه می‌خواست پیگمبری به دل ایوب بشینه
تقصیره خدان که نیست اگه ایوب دلش امتحان می‌خواست تا خودش باور کنه حتمنی پیگمبره
هم‌چی هم که خسته شد
و صداش رو واسته خدا برد بالا، خدانم همه چیزان رو بهش پس داد. گفت:

بگیر بابا تونم.
 فکر کردی شما چیزی از خودتون دارید؟ 
همه دنیا مال منه خسیس خان. خواستم باورت بشه پیگمبری
 نه که اون روزی  چی بود اسمش؟ آلیس در سرزمین عجایب؟
نه او که گصه بود. 
یه روزی بود که خودش رو به همه‌ی همه‌ی ما نشون داد که باور کنیم هستا... همون
بعدش باهاس باور می‌کردیم از روحشیم و همه‌اش یادمون رفت و افتادیم به گدانی
خب، ایی خدانی که خودش اینقده مهربونه، چرا ما هی ازش توقع امتحان داریم که هی امتحان
درست بشه؟
یعنی نمی‌شه با دل خوش دنبال بهشت
بگردیم؟
یا که قراره همیشه وسط جهندم باشیم؟
نه که همه بناس پیگمبر بشیم؟

پس چی به‌سر اشرف مخلوقات می‌آد؟
هاااااااااااااااااااااااان؟




۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

دنبال نیمه گمشده



دیشبی‌ که خونه بی‌بی بودیم یه چیزی شنیدم که نگو.

خانومه می‌گفت: خدا واسته همه جفت گذاشته. یه جفتی که عین خودشون باشه. 
فقط هم با اون خیلی خوش می‌گذره. وگرنه  تندي ازآقاي شوهرت  طلاق مي‌گيري.
تازه اينام كه چيزي نيست، كيميانم آخرش با خانوم دوست خدان دعواش شد و یه چیزانی از دهناشون در رفت که من دیگه خلاص
همون چیزانی که اصلن هیچ‌وقت به من مربوط نیست ولی هست
همین کیمیان خانوما که تا اسم عشق می‌آرم چشاش چهارتا می‌شه به خانومه گفت: 
توی قران نمی‌دونم کجاش که دو تا 36 بود همین چیزان رو نوشته که آره همه باهاس جفتان خودتون رو پیدا کنید و اینا. 
بعدم بهش گفت: تا وقتی ما اجازه نداریم در چشم هیچ پسری زل بزنیم ، از کجان بفهمیم جفت‌مون کیه؟
خانومه هم گفت: نخیرم باهاس از صبح تا شب فقطی نماز بخونین تا اون پسره خودش بیاد.
هی هی هی هی بهدش یه خانومه پرید وسط که، اگه این‌جوری بود من که آرزو به دل پیر نمی‌شدم. تازشم نه آقای شوهر خالی گیرم اومد نه از اونا که خدا گفته بشین تو خونه
بعدش کیمیان گفت: « نخیرم ما باهاس هی چیز یاد بگیریم. هی انرژی پیدا کنیم که وقتی سر راه‌مون بود بشناسیم خودشه
خانومه هم قهر کرد و به بی‌بی گفت: « ایی دخترت می‌خواد بچه‌هان مردم رو خراب کنه. آدم فقط باهاس صبح تا شب هیچ‌جا نره هیچ کاری نکنه تا جفتش بیاد.»
خر تو خری شد، همه قهر کردن منم هیچی نگفتم. فقط واسته شما گفتم که شمام بدونید مث من سرتون کلاه نره
آهای دخترا ما یه نیمه داریم که کیمیان می‌گه: گم شده. . باهاس هم فقط همون رو پیدا کنیم
ژیگولم نبود، جهندم
پولم نداشت، بازم جهندم
دکترم نبود، مهم نیس
ماشینم نداشت که فرگی نداره، مگه من دارم که اون نداره؟
اونم باهاس عین خودم باشه دیگه
فقط خدا کنه یه قلبی نبوده باشه که داده باشن سگ بخورتش
صاحاب اونم مثل کیمیان گدا بوده باشه و کاشته باشه‌اش تو گلدون
وای داره سخت می‌شه انگار. 
اصن اگه هیچی هم نداشت هم باز جهندم
فقط باهاس روحش مث روح خودمون باشه
  فعلنی برم تیپ بزنم که از امروز هر روز روزان نیمه‌ی گمشده‌است
کیمیان خانوم حرف بزنه، تندی می‌گم: 
خود خدان تو او 36، 36 قرآن نگفته من جفت دارم؟
هااااااااان؟
جفت من رو تو باهاس بشناسی و پیدا کنی یا خانوم همساده که سینزده ساله شوورش مرده؟
 من، خانوم من فقط باهاس بشناسمش
وای خدا قربون ایی آزادی که به اسم شمام باشه
پیش به‌سوی نیمه‌هان گمشده


 

۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

فقط یه فوت

  گلی: از الکی گفتی خدا تو همه فوت کرده؟
- گلی در کتاب این‌همه آیه هست، چرا تو فقط چشمم این یکی رو گرفته؟
- آخه اگه فوت کرده باشه،
سخت‌تر می‌شه تا نکرده باشه.
- چه فرقی داره؟
اگه نکرده باشه، من ازش همه چیز می‌خوام، اونم مجبوره بده، من خیلی گناه دارم.
اگه کرده باشه، دیگه نمی‌شه ازش چیزی بخوام. 

با یه فوت خودش رو راحت کرده.
- هم‌چی می‌گی فوت که آدم یاد بادکنک باد کردن می‌افته. او از روحش در انسان دمیده. یعنی حیات، معجزات بی‌حد.
- چی‌جوری باهاس از روحم چیز بخوام؟
چرا اینش رو نگفته؟
-  وقتی می‌گه از روحش در آدم دمید، یعنی آدم رو مجهز به قدرت روحش کرد.  تکنیک هم داده. 

می‌گه: هر موقع اراده به موجودیت شی‌ء می‌کنه، بهش می‌گه: « کن فیکون» موجود باش و می‌شه. 
یعنی ما هم می‌تونیم با همین تکنیک اراده کنیم و باور داشته باشیم که شده و برابرما قرار داره، بعد کافیه به اون تصویر ذهنی، بگی باش. قصد و اراده می‌خواد. برای همین می‌گم دو روز روزه بگیر.
- اون خودش خداس
که همه‌چی بلته.
من اگه یه چی داشتم. داشتم دیگه!
 چه‌جوری به چیزی که ندارم بگم باش؟ خانوووووووم قصدم همینه که می‌خوام دیگه. بس نیس؟

- نه چون می‌دونی و می‌خوای یکی دیگه برات انجام بده  
- باید دقیق بدونی چی می‌خوای؟
مثل وقتایی که یه چیزی می‌خوای ان‌قدر می‌گی تا سر من می‌ره. اما خودت می‌دونی اون چیز چیه؟

خدا هم به طرحی که برای آفرینش داشت، می‌گه : باش و می‌شه. تو می‌خوای نه زحمت بکشی ، نه فکر کنی فقط راه بری از باورهای من ایراد بگیری؟
- نخیرم می‌ترسم با حرفانی که می‌شنوم ،
نتونم زندگی کنم. 

من‌که خدا نیستم بگم باش و بشه. حالا تو تا فردا هی بگو.
-  اول
باید باورش داشته باشی. باور به این‌که، زنده‌ای چون از جنس اراده‌ی خالقی و روح او در توست.
بعد یاد می‌گیری، چه‌طوری
در زندگی خودت خدایی کنی.
باید یاد بگیری به‌جای باورهای منفی، اجازه بدی بهشت اطرافت،
خودش را نشون بده. 








  نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحي فَقَعُوا لَهُ ساجدين« در او از روح خود دميدم براي او سجده كنيد»

انَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‌‏گوید: «موجود باش!»

حزن عاشقانه



گلي :
دلت  سوخته كيميان؟
- ياد قديم هميشه مي سوزونه.
گلي :  چرا دوست داشتن چیزا دل آدم رو می‌سوزونه؟ هان ؟؟
الاني تو گلوم درد گرفت ،
الانه كه بغضم بتركه.
- گاهی آدم  يه کسانی رو دوست داره، که دیگه نیستند.
گلی:  براي همين مي‌ترسی برم بيرون و دیگه نباشم؟  من كه نمي خوام فرار كنم؟
- هميشه جدايي از دوست نداشتن نيست. بعضي وقت‌ها خودت هم خبر نداری، ولی داری فرار می‌کنی.
چرا باهاس
از کسی که دوست داریم فرار کنیم؟
- وقتی  رفتن را دیدم، ترجیح دادم به کسی دل نبندم، که طاقت رفتن ندارم.
- يه روز به خودم اومدم  و يادم افتاد زمانی خيلي چيزها داشتم كه الان از همه‌اش فاصله گرفتم و تنها شدم.
-گلی:
از ترسی که تهنا نشی، هم منو تهنا گذاشتی هم خودت؟ چرا باهاس از همه چیزان بترسیم؟
- ترس از تجربه هاي غلط  گذشته‌ای که  با خودم  حمل مي‌كنم، نمی‌ذاره دیگه به چشم کسی نگاه کنم؟
گلی: هنوز بزرگ نشدی که یاد گرفته باشی؟ تو که بلد نیستی بزار
من‌که بلتم برم جلو. هان، نمی‌شه؟
- منم همیشه فکر می‌کردم نه تنها بلدم، بل‌که چیزهایی بلدم که هیچ‌کس بلد نیستم. این آخر و عاقبتم.
گلی : مي ترسی من گم بشم،
يا وقتي مياي دنبالم بگردي، خودتم گم بشي ؟
- مگه تو و من داره؟
تو گم بشي، انگار من گم شدم.
گلي : خودت نمی‌گی هی که:  نباهس چيزاني كه مال قديم  بوده رو بزاريم توي كيسه و هي با خودمون ببريم اين‌ور اون‌ور !؟  پس چیه اون‌که می‌گی، ما هی از نو به دنیا می‌آیم.

 دیروز تموم شده و اینا. فقط بلتی واسته من بگی؟ خودت باورش نداری؟
- توی هر كوچه‌اي كه گم بشي، بالاخره راه پيدا مي‌شه و بر مي‌گردي.اگر در نگاهي گم بشي
و حتي چه كسي بودنت را هم فراموش كني، چه‌طور برمی‌گردی؟ 
گلی: تو كه از اولش منو نخواستي که آقای دکتر درم آورد؛

  شايد يكي پيدا بشه و منو بخواد. عيبي داره؟
-  بی خيال گلی ، دوباره از حرف‌هات بوي درد سر مي‌آد . هميشه مثل شيطون رفتی زير جلدم و همين ها را به گوشم خواندي.
اين با همه فرق داره،
اين يكي ديگه خودشه،
چه خوب شد اون يكي نبود،  اين يكي بهتره و  همين طوري خام شدم و تا به خودم آمدم،
افتاده بودم در چاه توهم عشق!
بشين سر جات و باور کن  که آسمون آبی، زندگی جاری و دنيا رنگی است.
گلي : آسمون رنگی باشه! به چه درد مي‌خوره وقتي قراره همه‌اش تو خونه زندوني باشم و هيچي‌ش رو نبينم؟ تازشم رضا صادقی می‌گه:  مشكي رنگ عشق خانوم،
حالا ديدي چرا شب كه مي‌شه من بيشتر ياد عشق می‌افتم كه ندارم؟
- شب تو بیکار می‌شی، ذهنت می‌گرده دنبال نقطه ضعف و تو هم که ماشا... تا دلت بخواد نقاط ضعف عاشقونه داری. کل زندگی را می‌ذاری و به این فکر می‌کنی، چرا الان دخترای مونا جون
دارن با دوست پسراشون حرف می‌زنند که تو نداری. این نیاز خودت نیست، مرض کم نیاوردن از دیگرانه.
گلی: عوضش همیشه خوشحالن. نه مث من بدبخت و حیوونی.
- اگر دوست پسر نداشته باشی، یعنی هیچ‌چی نداری؟ هیچی که خوشحالت کنه؟
گلی: نه.
- اول دردت اینه چرا نداری؟

 بعد مشکلاتت ری می‌کنه؟
 راست گفت؟ منو پیچوند؟
 آنتن نداشت یا نداد؟ الان با کیه؟ 
چرا به اون خندید؟ 
چرا شبانه روز نمی‌چسبه به‌من و .............. همون دردهای همیشگی. منو گول نمال گلی خانم. به قدر کافی بیچاره‌ام کردی.
- گلی تو بزار من یه عشق پیدا کنم، بعد.
-  تو که بلد نیستی فقط عاشق بشی و نخواهی طرف را برای ابد زندانی و مال خودت کنی. حتما باید یکی بیاد قلبت را بشکونه، تحقیرت کنه، زجر بکشی که چرا ابدی دوستت نداره؟ آدم‌های این دوره  استاد دو در و پیچوندن هم‌اند. همین‌ها رو می‌خواهی؟
گلي : چرا وقتي ما هم‌ رو دوست داريم،
بعدش يكي نخواد و بزاره بره؟
- هميشه احساس به يك اندازه نمي‌مونه، اتفاق‌ها ، دلخوري‌ها، سوء تفاهم و هزار دليل مي‌تونه باشد كه ديگه نه تنها دوستش نداشته باشی، بل‌که ازش متنفر هم بشی. همین عشق رو می‌خواهی که در ندانستن رشد می‌کنه؟
گلی:  بعدش هي مي‌شينم پشت پنجره، آسمون رو نيگا مي‌كنم آهنگ عاشقی  گوش می‌دم و  كلي گريه عاشقونه
مي كنم! خودت نگفتی عشق ینی گریه و بی‌چارگی؟
- فقط از عشق غمش را دوست داري؟  عشق بايد در تو انرژي حركتي تازه ايجاد كنه ! بايد تو را به طرف رشد ببره. نه اين‌كه درجا بزني و منتظر افسوس و آه بشيني؟
گلی: اه................. هر چی می‌گم، یه چی می‌گی. یه روز می‌گم عشق بیاد تا خوشبخت بشم. می‌گی: « عشق واسته خوشبختی نیس.
می‌گم: عیب نداره بذار بره، منم گریه عاشقونه می‌کنم.
باز می‌گی: « عشق باهاس بهت انرژی بده کوه رو برداری.»   بگو دوس ندارم هیچ‌کی عاشق بشه، چون خودم بلتش نیستم و ازش می‌ترسم. بهونه چرا می‌آری؟
- زمان من که فقط می‌شد در راه مدرسه و
از دور عاشق بشی، شکست‌های عاشقانه کم‌تر بود. نه حالا که وفور نعمت و از کوچه راه نداد از اینترنت بالاخره همیشه متقاضی هست و می‌شه هر لحظه بر روی گلی نشست.
گلی: همه‌اش تقصیره
این پسراس که دوس دارن با چند نفر عاشقی کنن.
- اون پسرها عاشق کی می‌شن؟ 

دختری از مریخ؟
 یک دختر دیگه که می‌خواد پوز دخترای عالم رو بزنه و براش افتخاره درآوردن این عشق از چنگ یکی دیگه. 
همه ایراد پیدا کردیم.
اگر دختران بانو حوا رو نداده بودند، هنوز هم خیانت و هرزگی مد نشده بود.

گلی و منجی







همین‌طور که نگاهش از پنجره ماشین به بيرون چسبیده بود  با كمربند ايمني بازي مي‌كرد. 
بو بردم چيزي داره مغزش را مي‌جوه که  تركش كاتيوشاي گلي به سمتم پرواز کرد گفت:
گلی: چرا اين همه چراغوني كردن؟
-  جشن و شادي ديگه
گلي: جشن چي ؟ 
-  تولد سوشيان.
گلي:  سوشيشان يعني چي ؟
- سوشيان  يعني منجي.
گلي : منجي يعني چي اون‌وقت؟
- نجات دهنده. 
  برق چشمش مثل تيري كه از كمان پريده باشه خورد به من و زد توی به‌من.
گلي : منجی بياد اينا كه چراغ زدن نجات بده؟
- نمي دونم گلي مي‌آد به كمك و نجات كساني كه منتظر كمكش هستند.
گلي :  قراره فردا بياد كه چراغ زدن؟
- وقتش كه بشه خودش مي‌آد .اين چراغ ها براي جشن تولد نه اومدنش. 

گلي : بايد  كي ها رو نجات بده؟ اونا که مرغ گرون می‌فروشن یا اونا که مرغ گرون می‌خرن؟
- هر كسي كه اسيره ظلمی یا تفکری غلط درگوشه‌ای از  دنیاست.
گلي : نگفتی خدا تو همه  از روحش  فوت کرده؟ دروغ بود؟ 

 - بدبختی این صاحب‌خونه‌ی روح خدا راحت طلبه و ترجیح می‌ده به‌جای باور خودش جن چراغ جادو داشته باشه.   همیشه منتظره یکی از بیرون کمک‌ش کنه. شما هم بزار حواسم به رانندگی‌م باشه.
گلی: اگه  نیومد چی؟  هان ؟؟  
-   همگی فقط منتظرند یکی بیاد. یکی که مثل هیچ‌کس نیست. 
گلی: قراره از خارج  بياد ؟
-    سوشيان از مرزهاي معنوی وارد می‌شه.
گلي : واي پس باهاس خيلي مهم باشه !! هان ؟؟
- گلي بیرون رو نگاه كن.  تا آخر شب بايد از سوشيان بگم؟

گلي : باز حواستم چيز ياد بگيرم تو كم آوردي زدي تو ذوقم؟؟ معلومه فقط من زندوني نيستم ! همه یه زندونی دارن !
- نمي دونم والا،  ذهن‌مون اسیر گناه اول آدم شده.
  
گلي: تو هم منتظری؟

-   فکر نمی‌کنم عمرم به منجی قد بده. ترجیح می‌دم به روح الهی خودم باور داشته باشم. 
 نگاهش رو ازم گرفت و به بيرون  فرستاد. روي شيشه بخار كرده با انگشتای كوچيكش مسير فكري كه در سر داشت دنبال كرد و گفت:
 گلی: چرا به اینا نمی‌گی خودشون خدا هستن؟
-   اگر بخوان خودشون را باور کنند،  سخت‌شون می‌شه. یه عمر عادت کردن منتظر یکی بیرون از خود باشند. فال گیر بگه فردا چی‌ می‌شه، رمال گره باز کنه، مفت خور زیاد بشه. منجی بیاد نجات‌شون بده، از خودشون.
  شما هم به عید فکر کن. وگرنه باز تا صبح خواب جهنم می‌بینی.
 گلی: اه پس اونم از فامیلان خداس و قراره پدرمون دربیاد؟
این‌که خیلی بد شد. هان؟؟
نه گلی ! می‌آد تا ما رو از شر حماقت‌ها و خرافات نجات بده. 
گلی: حالا تو مطمئنی راس راسی می‌آد و خودش دروغی نیس؟ 
منجی که کسی ندیده و نمی‌شناسه که می‌شه خدا؟
سرم داغ كرده بود و داشت مغزم از گوش‌هام ميزد بيرون. اسلام یعنی خدا یکي‌ست، و از روحش درما دمید تا لازم نباشه دنبال‌مون راه بیفته! چه‌طور می‌شد منجی رو توضیح داد؟


-  تو الان كوچيكي نمي‌توني درك كني بزار بزرگتر كه شدي خودت همه چيز رو مي‌فهمي
اخمي كرد و گفت :
گلی : اون وقتم كه بزرگ شدم تو انقده چيزایي كه خودت باور داري تو كله‌ام كردي كه ديگه حتي يادمم نياد کی بودم و از کجا اومدم. اصلن واسه چی اومدم ؟
راستی واسته چی اومدیم وقتی قراره هیچ‌کاری نکنیم؟ 






۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

عاشق زار



 گلی:‌
   عشقم مثل قیامت و اینا خطرناکه که نباهستی عاشق شد؟
-  عشق اگه عشق باشه مقدس هم هست.
گلی : پس چرا نباهس منم عشق داشته باشم؟ خودت دوس نداری یکی همه‌اش به‌تو فکر کنه، تونم هی به اون فکر کنی؟
-  عشق بچه بازی نیست.  اذیت می‌شی.  تموم می‌شه.
  ناکامی داره، تلخی داره.
گلی :  چرا؟  یه عشقی پیدا می‌کنم که هیچ‌وقت تموم نشه.  

- شد حکایت « جن » که می‌گم: یعنی چیزی که هست، ولی قابلیت دیده شدن نداره. تو می‌گی: نمی‌شه یه جنی پیدا کنیم که دیده بشه؟  عشق همیشگی یعنی چی؟
گلی: یعنی همیشه عاشق هم باشیم، عروسی کنیم ........و اینا دیگه.
- عشق چه ربطی به آقای شوهر یا خانم همسر داره؟
گلی: نمی‌دونم، بعدش باهاس عروسی بشه دیگه.
- پس دلت لباس عروس می‌خواد ، نه عشق؟
- عشق رنگین‌کمونی‌  که بعد از بارون پیدا می‌شه و از بین می‌ره.  تا وقتی عشق‌ه که،‌  موضوع دور از دست‌رس و اطلاعات گنگ؛ مجبوری خیال پردازی کنی، « بت می‌شه ».   حال بد دوری،  حال خراب قبل از فتح،  پیش از مالکیت می‌شه و شناخت می‌شه، اون عشق افسانه‌ای که می‌شناسی.   
  

گلی: نه از اون عشق سختا که باهاس آدم بزنه به کوه و بمیره که. فقط یه عشقی که مال خودم باشه. نمی‌شه؟
- عشق فقط همونی‌ست که همشهری گرام نظامی گفته. عاشق نمی‌تونه دنبال مال من، عشق من، زن من باشه. 
 من و ترس از آینده، خودخواهی‌ه نه عشق.  عشق در حالاست، نه آینده.
گلی: همه موزیخیزی شدن که دل‌شون عشق می‌خواد که این همه بی‌چاره‌گی داره؟ 
- همه می‌خوان، ولی همه شانس تجربه‌ی عشق حقیقی را ندارند.
گلی:‌ بزار یه‌بار خودم عشق داشته باشم، بفهمم؛ 
وقتی مث تو پدرم دراومد که بخوام قلبم رو درآرم؛ دیگه عشق نخوام! هااان؟ 
هی برم جلو آینه خودم و خوکشل کنم. هی اس‌ام‌اس بدم : دوست دارم. اونم هی جواب می‌ده و ....کلی خوش می‌گذره دیگه.
- اگه  پا به پات جواب نده چی؟ اگه او  هم مثل تو منتظر تو نباشه چی؟ اگه جواب تلفنت رو نده و بپیچونه‌ات چی؟ بازم عاشق‌ش می‌مونی یا می‌خوای چشماش رو دربیاری؟
گلی: یعنی دوسم نداشته باشه؟

- آره.
گلی: منم دوستش ندارم. 
- اگه تو داشته باشی و اون نه؟
- نمی‌خوام.
- ولی عاشق کاری به دل طرف نداره. چون عاشق شده و منطق نداره.
 اگه فقط داشتن دوستی از جنس مخالفه و دوست داشتنی ساده ؟  
  بگو تا با یک زبون دیگه برات بگم.

عشق‌های الان به لطف موبایل و اینترنت به  توهم عاشقانه هم نمی‌کشه. ایکی ثانیه، تاریخچه‌ی طرف تا لیست دوستان‌ش روی میز و خودش اون‌ور میز مقابلت نشسته..... و mp3 بازی عشق تموم می‌شه. دیگه راه نمی‌ده  بیاد زیر پنجره‌ات آواز بخونه.






۱۳۹۲ مرداد ۱, سه‌شنبه

خوشبخت بشیم



كيميان................. تا بيست بيشتر بلت نيستم گوفسند بشمرم. چه‌كار كنم؟

- دوباره برگرد از يك برو به بيست،  انقدر بشمر يا خوابت ببره، یا گرگ بیاد گوسفندات رو ببره.
-   نمی‌شه مام مث پریا اینا از ایران بریم. 
-   جایی برات فرش قرمز   پهن کردن؟
- بریم یه جایی دور دور که هی نتونیم برگردیم خونه.
- قطب شمال خیلی دوره خوبه؟ 

- خیلی سرده، یخ می‌زنیم می‌میریم.  
بریم اون‌جا که علف دور کمرشون می‌بندن. این‌طوری این‌طوری می‌رقصن.
- می‌افتی. 
- کیمیان. توروخدا. بیا بریم دیگه.
- مگه آزار داریم؟
- می‌گیم فرار  مغزها کردیم. 
عوضش هی دل‌مون واسته خونه تنگ می‌شه. 
مثل اینا که تا از ایران می‌رن،  می‌گن: هیچ‌جا ایرون نمی‌شه. 
قربون جوبای تهرون، خاک تهرون، بوی آشغالای تهرون...
  هی گریه کنیم تا یه شب یواشکی فرار کنیم برگردیم ایرون. عوضش دیگه انقده از خونه‌مون لجم نمی‌گیره. دلم واسته‌اش تنگ بشه مثل ...
آدم بنا شد هر کاری بکنه جز خوردن از درخت، کل بهشت رو ول کرد، سیبی رو خورد که نباید می‌خورد. 
- هی دلم می‌گیره.
- بهشت در هیچ طول و عرض جعرافیایی نیست. نوع نگاه تو به دنیا بهشت رو می‌سازه .
- هی بشینیم خونه  هی بیشتر غصه بخورم؟  باهاس رفت بیرون تا خوشبختی رو دید.
- امروز  دخترهای مونا جون رو دیدی؟
- یه ذره.
- فهمیدم، شاهزاده سوار اسب سفید سر خیابون جردن پارک کرده، منتظر توست؟ فقط ذوق نکن که نعل اسبشم در رفته
- همه‌اش منو مخصره می‌کنی؟
- هر بار اون‌ها رو می‌بینی، جو می‌زنی بری توی خیابون دنبال خوشبختی ! 
خوشبختی کیفیتی‌ه که باید در احساس و زندگی‌ت به‌وجود بیاری.  دگرنه اول باید یک آدم خوشبخت پیدا کنی تا بعد بتونه تو رو هم خوشبخت کنه. فکر نکنم این‌طوری به‌جایی برسی. 
- یعنی خوشبخت نشم؟
-   تویی که باید به خوشبختی برسی. با تلاش خودت، با قصد خوشبختی، تلاش برای زندگی بهتر و دوست داشتن خودت. وقتی تو نتونی خودت را دوست داشته باشی، کی باید بتونه دوستت داشته باشه؟
 همه حسی که ازت به دیگرانه می‌رسه،« اه من چه آدم بدبخت یا بی‌خودی هستم » است. دیگری بناست برات جادو کنه؟
  - باز من حرفان خوب زدم یادت افتاد اول مرغ بود یا الاغ؟
  هیچ‌کی دلش نمی‌خواد من خوشبخت بشم.
اصنم هیچ‌کی دوسم نداره. 
همه‌تون باهام لجید.
 

اسم من گلی



اسم من گلی، گلی خانوم.

 از اول اولش  قلب کیمیان بودم، اصنم نمی‌دونستم عشق چی هست؟ خوردنیه؟ پوشیدنیه؟ و...... اینا از بس دنبال عشق گشت و هی پیدا نکرد، یه روز از لجش  داد آقای  دکتر منو درآورد که دیگه دلش عشق نخواد. 
ولی نه که گدا بود؛ دلش نیومد بندازتم دور. کاشت تو گلدون کنار اتاق.
منم به‌خدا خودم نفهمیدم چه‌طور شد ها؟

 اولش برگ داد و هی دراز شد که به نور پنجره برسه، یه روز هم گل داد.
 همی‌طوری گل بودم تا یه شب دیدم سردمه و تیک تیک می‌لرزیدم و رفتم زیر پتوی کیمیان. 
بعدشم واسته‌ام اتاق درست کرد و  نشست ور دلم.
دیگه کلاس گذاشت، عشق چیه؟ همه‌اش چاخانه.
برو تو کار خدان که از روحش تو ما فوت کرده و اینا. 

حالا منم هر چی می‌پرسم که بفهمم اینا که می‌گه خدا و فوت و اینا چیه؟
 خودشم بلت نیست . 
حالا یعنی من بچه بدی‌ام یا تقسیره کیمیاس که حرفانی می‌زنه که خودشم یا بلت نیست یا می‌ترسه به منم بگه؟
من اصن می‌دونستم،      سیب چه میوه‌ی خطرناکیه؟
یه‌جا می‌افته و یکی می‌فهمه جاذبه هست
یه‌جام یکی دیگه می‌خوره ما رو از بهشت می‌اندازن بیرون
تو خونه‌مون سیب  نمی‌خریم که من یاد سیب نیفتم که آدم اینا خوردن وما بدبخت شدیم!!!
نه که دیگه قلب نداره عاشق بشه؛
  می‌خواد هیچکی دیگه‌ام عاشق نشه و همه فقط نماز بخونن.

تازه که فقط کیمیان نیست.
 آقای توسری  هم کلی تو ارشاد دعوام کرده که چرا غلط غلوط و گنده‌تر از دهنم حرف می‌زنم؟
یا اصن به‌من چه خدا چیه یا کجاس؟
اگه ایی خدا مال منه؟
 په به منم مربوطه
اگه فقط مال شماس؟
بزارید بریم عاشقی‌مون رو بکنیم
هااااااااااااااااااااااا؟


۱۳۹۲ تیر ۳۱, دوشنبه

عشق پیری



كيميان.......... كيميان.

- خوابم
- پس چرا جواب دادي؟
- بگير بخواب
- خوابم نمي‌بره. تو گلوم بغض دارم. الانه كه گريه كنم. حالا كه بيدار شدي، پاشو جواب منو بده، بشه بخوابم
تونم  بخوابي
همه‌اش فكر مي‌كنم، تو چون پير شدي دلت عشق نمي‌خواد؟ 
یا چون دلت عشق نمی‌خواسته پیر شدی؟
سن منم بودی بازم دلت عشق نمی‌خواسته
؟ یا دلت عشق نمی‌خواد چون من قلبتم و به‌جاش باطری گذاشتی؟
 خب باطری که نمی‌تونه عاشق بشه؟
هااااان؟
  یعنی تو فکر کن، دروازه‌ی جهان موازی هم که باشی، این سوالات کافیه تا مثل کش بندازت توی جسمت و چشمات زل بزنه به سقف.
- گلی جون یه چند ساعتیه به خدا فکر نکردی ، افتادی یاد عاشقی؟
-نه، تقسیره مستنده شد. باز یادم افتاد به عشق و دلم خواست برای یکی تنگ بشه.
- ای لعنت به این تهاجم فرهنگی
- چرا آدما پیر که می‌شن دیگه   عاشق نمی‌شن؟
- سن نداره.  از هرجایی که از عشق ناامید بشی، دیگه قلبت  باز نمی‌مونه تا کسی را بشنوی یا ببینی. تو سن شما، عشق یه خیال شیرین برای وقت خوابه
در سن ما وحشتی، هزار ساله
در نتیجه عادت می‌کنیم لنگ را بندازیم و بی‌خود  دنبال دردسر نریم.
- ینی دیگه دلت اصن اصن نمی‌خواد عاشق بشی که اون‌قت غصه بخوری چرا قلبت رو درآوردی و جاش منو داری؟
- وقتی فهمیدم عشق توهمی شاعرانه و همیشه دور از دست رس، عشق می‌شه. 
دلم شکست و کار به باطری کشید.
-  پیر شدی، یا دلت خواسته که پیر بشی؟
نفهمیدم






۱۳۹۲ تیر ۳۰, یکشنبه

پرنده‌های عشقولانه




الانی تی‌وی یه مستندی داد. باز یاد خدا افتادم

همه‌اش تقسیر ایی قصه‌های خطرناکیه که بی‌بی از اول واستم گفت
فیلمه درباره پرنده‌ها بود. یه عالمه پرنده‌ی خوشکل خوشکل نشون داد
وای دلت نخواد
نه‌که خودم تا هر چی می‌بینم دلم می‌خواد؛ 
واسته همینم مواظبم یه چی نگم کسی دلش بخواد
اندازه کافی کیمیان حساب کارماهام رو داره، دیگه کارما نمی‌خوام
داشتم چی می‌گفتم؟
آهان. گوینده می‌گفت: پرنده‌های نر واسته این‌که دل یه خانوم ماده رو به دست بیارن، باهاس شونصدتا پشتک و فیلم و اینا تا شاید خانوم ماده خوشش بیاد، پرنده‌ها از همه بدبخت‌ترن
تازه آقاهه دلش واسته‌اش سوخته بود
اوه ه ه ه ندیدی بالاش رو این‌طوری وا می‌کرد، باد می‌انداخت به سینه‌اش از خودش صدا در می‌آورد که خانومه رو گولش بماله
حالا من از همون وقت هی می‌خوام بهش فکر نکنم ها... ولی هی فکرش می‌آد که
یعنی این پرنده‌هانم شیطون گول مالیده؟
اینام می‌دونن این‌کارا بده؟
واسته اینام عشق چشم غره داره؟
چرا فقط واسته آدما بده؟
نه که اینا عشق نیست؟
تازه اینام که هیچی، یه پشت بوم جلو خونمون هست که کفتراش عصرا می‌آن اون‌جا دور دور، مثل خیابون جردن. 
اونام کلی   فیلم در می‌آرن و با هم سر یه خانوم ماده دعواهم می‌کنن، تازه جلو چشم همه، که یه ماچ بگیرن
ولی کسی به اینا کار نداره، پلیسم بهشون چیزی نمی‌گه و ....
خب ایی اگه این قده معمولیه، مال مارم معمولی نگاه کنین ، بلکه از تب افتاد
اینا که جهنم نمی‌رن، با شیطونم که کار ندارن
ولی همون کاری رو می‌کنن، که همه خودشون رو می‌کشن واسته‌اش یه اتاق خالی گیر بیارن

 شاید
 چون خدا از روحش فقط توی ما فوت کرده، 
ما نباهس هیچ کاری بکنیم، 
 په، اگه ما خداییم که دل‌مون هیچی نخواد، به هیچی شک نکنیم، فکر نکنیم....
چرا تو بهشت نیستیم؟




گلی و اداره فخیمه



آخی چه تمیز شد اتاقم    دلم انقده، انقده واسه‌اش تنگ شده بود که نگو. 
اون‌جا یه فکران خوبی کردم گفتم خودم نویسنده بشم.
پس چی
مگه من از ایی کیمیان که انقده خالی‌های گنده می‌بنده، چیم کمتره؟ منم می‌شینم هرچی بلد نبودم و اون‌جا یاد گرفتم و می‌نویسم
ایی ایی ایی
چه بامزه!  یادم افتاد!
یه کتاب پیره بود اون‌جا. ...
که گفته بودن دیگه زیادی پیر شدی حرفات یادت رفته آریزاری گرفته. انقده بامزه بود داشت حرف می‌زد خوابش می‌برد. مام انقده می‌خندیدیم. ماهی سیاه کوچولو پر تو دماغش می‌کرد.
 اوه یه کتابان مهشوری اون‌جا بود  که نمی‌دونم چرا بعده این همه سالان فهمیدن غلط بوده؟ چه زرنگن بعضیا؟ نه؟
می‌گفت ما اولش ریواس بودیم
ایی‌ ایی ایی
خیلی بامزه‌اس
تازه می‌گفت بعدش که دیگه کنده شدیم آدم شدیم   دیگه ریواس نبودیم، آدم تندی یه کاران بدی کرد. « جیش کرده» تازه این که چیزی نیست. اسمشون موشک؟ نه موشک که می‌ره هوا
آهان، پیراشکی. وای خراب کردم
مشدی. نمی‌دونم موش داشت
وقتی خودشون درستش رو نمی‌گن آدم خب غلطی یادش می‌مونه دیگه
هان؟
مشیه؟ ماشیه؟ نمی‌دونم ماشین یا مشیانه
می‌گفت: اولش که آدم هنوز خانوم حوا رو نگرفته بود که گولش بماله سیب بخورن بندازن‌شون بیرون، آدم خان  یه خانومه دیگه داشته اسمش لیلی خانوم؟ نه اون‌که زن اصغر آقا بود
منم آریزاری زندان گرفتم
نمی‌دونم خلاصه که اون خانومه زرنگ بوده گفته اه من چرا حرفان آدم رو گوش بدم
اون حرفان منو گوش بده.
 بعد آدم رفته گریه کرده به خدا گفته: « ببین این حرفانه منه گوش نمی ده. دعواش کن. بعدم با تیپا بندازش بیرون از بهشت
اونم با اردنگی انداختنش رو زمین
بله
تازه یه عالمه چیزان خوب دیگه یاد گرفتم
که تا حرف نزنم و کیمیان نشنوه نمی‌دونم اونام حرفان خطرناکی بوده یا نه؟
چون اون آقاهه می‌گفت اگه بری برای دوستات بگی ایی کتابا این‌جا بودن، دفعه دیگه می‌دم آقای ارشاد همه مقشات و خط بزنه
دیگه هیشکی گلی دوست نداشته باشه
حالا منم که خیلی خانوم شدم می‌خوام فقط عاشقی کنم. فقط فقط.
حالا قرار دوباره عاشق کی بشم؟
خدا کنه نویسنده‌ای میرزاقلم‌دونی چیزی باشه که بشه براش از خاطراتم بگم
چقده تهنا بودم
خب بالاخره هرچی باشه کفترا با کفترا دونه می‌خورن
اهل قلمم با هم
تازه کجاش رو دیدی
یه حرفان گنده‌ای یاد گرفتم. بفهمی کله‌ات سوت می‌کشه
تازه یه روز یه کتاب خطرناک آوردن اون‌جا که می‌گفت« شیطون خدا بوده» این‌که دیگه خودمم فهمیدم از اون خطرناک جهندمیا بوده تندی بردن سوزوندنش. خوبش شد.
یه حرفان زشت زشتی می‌زد که خدا آدم و می‌اندازه جهندم
از ترس صورتم زرد بود و رنگ پرید و مریض شدم داشتم می‌مردم
خب دیگه بسه بریم دنبال عشق تازه
زندگی سلام
ولنتانک همه مبارک
من برگشتم خونة خودم
شما کجانید؟

خاطرات سرفه بازار




ديروزي شيش ساعت تيپ زديم بريم خونه بي‌بي،  سرفه

از همونا كه از اين سر اتاق پهن مي‌كنن...................... تا اون سر اتاق. پر از ميوه و شيريني.
پر از غذا و چيزان خوشمزه و يه عالمه هم شمع روشن مي‌كنن هااااا!
اسمش چي بود؟
خانوم شنبه؟ يه‌شنبه؟ سه‌شنبه.... شاهدم جمعه؟ ولي همون شنبه
از سر كوچه بي‌بي  اينا جا نبود كيميان ماشين بذاره تا چارتا خيابون اون‌ور تر. چه ماشينايي......دلت نخواد.
همه از اون گنده‌هاي گرون گرون. شاهدم كيميان از خجالتش ماشين‌ش رو يه جا ديگه پارك كرد . خب آبرو آدم پيش اون خانوما مي‌ره كه اومدن گريه كنن تا آخرش يه ظرف غذا بخورن
به من چه؟
خب آدم باهاس به همه‌چيزان فكر كنه، يا نه؟ منم جرمم یکی زبون درازمه یکی غلط حرف زدن و آخریشم زیادی فک کردن
به‌من چه؟ خود آقای توسری گفت: بچه غلط می‌کنه به این چیزان فکر کنه. من هر چی گفتم، بچه باهاس بگه، چشم
مام نگفتیم دو سال افتادیم گنجه آقای توسری.
هی همینا رو می‌گن، بچه هی دلش می‌خواد پا بزنه زودتر گنده بشه. حرفان گنده گنده بزنه. کاران خودش رو بکنه. به خودش بگه، من بزرگم. نه بچه دیگه.
خلاصه که دیروز اصنم خوش نگذشت. کلی هم گریه کردم. نه واسته بی‌بی‌شنبه‌هاااااا ، از دست کیمیان که گوشم رو پیچوند انداخت تو کمد.
تازه‌شم تقسیر من نبود که! فقط 
نباهس به اون خانومه که می‌گفت «دوست خداست و بهتر از همه همه چیزان خدا رو بلده » می‌گفتم:
- خوده این بی‌بی هم که یه‌جوره بدی مرده!
 چه‌طوری می‌خواد  کمک یکی دیگه کنه؟



پس لا اله الا الله چی می‌شه؟
خدا یعنی فقط یکی که فقط اون می‌تونه همه کاران رو بکنه. 
مگه نه؟ حالا باز هی دعوام می‌کنن...

به‌من‌چه؟ وقتی این آدم بزرگا حرفای گنده می‌زنن که آدم نمی‌فهمه، نباهس بپرسه؟
بعدشم که همه داشتن می‌رفتن من یواشکی به کیمیان گفتم:
اینا که همه خودشون با اون ماشین گرونا اومده بودن. چرا این همه خوراکی می‌دی ببرن؟ گداهای پولدارن؟
که یهو همون خانومه که دوست خداس شنید، بعدهم بغل دستیش و یهو همه کیسه‌ها رو گذاشتن زمین و رفتن
به من چه؟
یعنی تقسیر من بود؟


یعنی خدا گفته، به‌جای من باهاس از اونایی که من ساختم کمک بخواین؟
 مگه از روح خودش به همه نداده؟
 پس واسته چی اینا سرفه می‌اندازی؟
تازشم اگه خدا یکیه؟ چرا اینا چیزاشون رو از آدمای دیگه می‌خوان؟
اونام که آدم بودن یا نه؟
مثل ما؟
مگه نه‌که خدا همونیه که همه چیزان رو ساخته ؟ 
پس واسته چی اینا از یکی دیگه چیز می‌خوان؟
لااله‌الاالله  یعنی ایی؟
بی‌بی  اون همه پول رومی‌داد یکی که نون نداره بخوره که خود خانم بی‌بی خوشحال تر نبود؟
. نه اینا که از شیکی آخره دنیان



خدا هست؟



 از صبح صدايي از گلي در نيامده 
و از كنار پنجره اتاق تكون نمی‌خوره و به راحتي مي‌شه فهميد، طبق معمول در حال خلق ماجرايي جديد است. پشت پنجره سرگرم تماشای خيابان شلوغ هر روزي و این‌که چه منظره تازه‌اي می‌تونه اين‌طور اينجا نگه‌ش داشته باشه... این از همه مهمتره؟ رد نگاهش که به آسمان خيره و چشم بر نمي‌داشت، گرفتم................................. ؟ در رویا بود.  چشمای سرگردونش آويزون مونده بود گوشه‌اي از آسمون. آهي كشيد و گفت:
- كيميان! خدا اون بالاها توي آسموناس؟
- خدا، همه جا هست. اون بالا، اينجا، درتو، درهر نفست،
در آسمون و جنگل، حتي در رنگين كمان.........
- اووقت ایی خدا یعني چي؟
- كلمات را سواد ما مي‌سازه و با كلمات،  نمي‌شه خدا را توضیح داد.  فكر كن اونی كه به تو زندگي داده. تا وقتي هم كه روحش در تو زندگي مي كنه تو زنده‌اي.
- اگه چيكار كنم مي‌ره و ديگه زندگي نمي كنم؟   
- یك روزي اومديم يك روز هم بايد بريم.
   از اين حرفم خوشش نيامد و نگاهش دوباره رفت به پنجره تا وقتی که گفت:
 - یعنی حتا تو درياها هم،
هست؟
- همه جا و در هر چيز که خواست و اراده‌اش وجود داشته که موجود شده. به عبارتی در کل هستی.
- یعنی توي اون آقا پليس ِ هم هست؟
- بله... گلی  توي آقا پليس هم هست.
- توي اون آقا دزده هم هست كه با تفنگ ميره دزدي؟
 - بله در او هم هست.
- يعني توي اصغر آقا 
هم كه تا منو مي‌بينه اين شلكي مي‌شه و هي مي‌گه « بچه جون انقده ندو. يواش برو» بعدش ازش هي مي‌ترسم هم، خدا هست؟
 - چرا كه نه ؟ البته گو اينكه خدا هرجا كه باشه با خودش عشق، مهربوني و زيبايي مياره. شايد  اصغر آقا قيافه‌اش عصباني باشه،  تو كه از قلبش خبر نداري؟
-  يعني توي اون خانوم گداهه كه اونجا سر كوچه وايستاده گدايي مي‌كنه هم هست؟
         با انگشت زن كولي را نشان داد
که ظرف اسفند به دست وبچه‌اي هم بسته به پشت،  سر چهاراه مشغول گدايي بود. قلبم فشرده و به درد آمد.  اون‌جاايستاده، نفس مي‌كشه و زنده است! چطور می‌شد منکر روح خدا در او شد؟ ازديدن خدايي كه فراموش شده و دهانش رو  دوخته‌اند غمگين شدم. با افسردگي گفتم:
- بله گلي متاسفم؛ ولي اون‌جا هم هست.
- واي مگه مي‌شه خدا گدايي كنه؟
- مي بيني كه داره مي‌كنه. خدا گدا نيست. ولی از روح همون خدا در این  گدا هم هست، چي مي‌شه گفت جز تاسف؟
-  چرا خدا بهش نمي‌گه، من اين‌جانم و تو نباهاس گدایی كني؟
- خدا مي‌گه، ‌او  صداش رو نمي شنوه.
- یعنی چه‌جوری باهاس صداش رو بشنوه؟
- اگر صدای ذهن را خاموش کنیم، حتما صدای روح را درون‌مون  می‌شنویم.
-  واي اينكه خيلي ترسناكه يه صدايي تو آدم يهويي حرف بزنه! خدا كنه با من حرف نزنه كه مي ترسم.اگه يهو بگه‌:
    یوهه، هه، هه. گلي .  من كه از ترس مردم ديگه؟
-  نگفتم شيطون! گفتم: خدا.
  دوباره سكوت كرد و نگاهش را به خيابان پس داد . پيكان سفيدي گلگير پژو را داغون كرد و آمدن پايين.  طبق معمول، دعوا شروع شد و تا مي‌شد از هم
پذيرايي شاهانه‌ای و دست آخر هم که  گلاويز و خودخواهانه فرياد ناسزا سر دادند!  چشم هاي گلي از تعجب گرد شده بود با لكنت گفت:
-  چرا نميري بهشون بگي كه خداها با هم دعوا نمي كنن؟
-  يك خدا بيشتر نداريم! خداها كجا بوده؟
- ولي اونا كه چند تا هستن! پس چند تا خداست ديگه؟
- ببين گلي خدا ما را به‌وجود آورد و از روحش در ما دمید،  تا بتونیم در زمین جانشین او باشیم.
خودش گفته: من سلطنت زمین را به انسان دادم.
- یعنی  نباهس ازش هیچی بخوام؟
- هر چیز را فقط باید درون خودت جستجو کنی.  باید با انرژی بالا خودت در زندگی‌ت خدایی کنی و محتاج کسی بیرون از خودت نباشی
    كتك كاري آقايون بالا گرفته بود و كار به مامورين انتظامي كشید. در همين حال زن كولي از بازار داغ تجمع كمال استفاده را مي‌برد. که لب‌های گلی گشوده شد.
- خدا چطور مي‌تونه بزن بزن كنه و حرفان زشت بگه. هان؟ يعني اينا خداهاي بدي هستن مثل شيطون
؟
- شيطون كه خدا نيست گلي؟
-  مگه خودت نگفتي خدا توي همه چيزان هست؟ اينا از اون خدا بدهان دیگه؟
-  خداي بدی‌ها، نداريم. 
- خب شيطونم از اون چيزايی  كه خدا توشونه ديگه؟ ولي باهاس اسمش شده باشه خداي زشت؟
-   اون روزي بود كه اون خانومه ... چي چي بود اسمش؟مي‌گفت: اون آقاهه مي‌آد
تا پدر همه رو در بياره بعدش بيچاره‌مون كنه،  بندازه جهندم‌ها... همون روز قيامت؟ بعد خودش رو چطوري دعوا مي‌كنه؟
   كمي گير كرده بودم و با من و من گفتم :
- نه گلي جونم! كسي خدا رو دعوا نمي كنه. روز قیامت هم مال ما آدم‌هاست نه روح خدا.
- اگه فقط مال ماس په او کارانی که خدا خواسته و ما کردیم چی؟
مگه بی‌بی نمی‌گه تا خدا نخواد یه برگم نمی‌افته. هان؟؟
  این از اون دست پرسش‌هایی بود که از بچگی خودم درگیرش و نمی‌دونم باید به این بچه چی بگم؟!
       نگاهش  به خيابون برگشت و بعد از تماشاي انواع بي حرمتي و وحشي گري دوباره گفت:
-  خدا
دردش نمياد اينا می‌زننش؟
- خدا كه جسم نداره با كتك دردش بگيره.
- خب اگه همه جا و توی همه هم هست، اونوقت عیب نداره که اون روزي اون خانومه رو ماچ كرد؟ خودم از پنجره شون ديدم یه آقای خدا داشت اون خانوم خداهه رو،ماچ مي كرد.
- نه گلي اشتباهي ديدي.
-  به خدا راست مي‌گم! با همي چشاي خودم ديدم
به خدا. من كه خودم ديدم بهتر مي‌دونم يا تو كه مي‌گي:‌ نديدم ؟
باید از این کوچه بن‌بست هم خودم را نجات می‌دادم. طبق سنت همه‌ی بزرگترها با غضب گفتم:
- حالا كارت به جايي رسيده كه مي‌شيني و خونه‌هاي مردم رو دید می‌زنی؟
- نه به خدا! اون روزي بود كه تو رفته بودي دكتر و دير كردي‌ها. من اينجا هي نگاه مي‌كردم تا تو زودتر بيايي‌ها؟ يهویی
چشمم افتاد به اون پنجره  كه الاني پرده زرد داره‌ها...
   شروع كرد با انگشت اشاره خانه‌ی مردم را نشان دادن. گفتم: «  بنداز دستت رو آبروم رفت. »
- خيلي خب مي‌گم چشمم افتاده.آخرش نگفتي عيب داره يا نداره؟
هميشه كه همه بوسه ها عيب دار نیست.  من هم تو رو مي بوسم!  برادرم را هم مي‌بوسم.
- اون رو كه مي‌دونم. ولي مثل تو كه نادر و بوس مي كني نبود.
- خب ديگه بسه نمي خواد توضيح بدي.حتما اون خانومه حوا بوده اون آقا هم آدم.
- يعني فقط آدم و حوا مي‌تونن همديگه رو ماچ كنن؟
- هم بله، هم نه.  پيغمبر ها كه كار بد نمي كنند.
- يعني اون‌ها پيغمبر، 
خداها هستن؟
- من چه مي‌دونم؟ اون ها اولين آدم‌ها و پدر و مادر همه ما آدم ها بودند.
- اه پس تونم هم خواهر اصغر آقا مي‌شي و هم خواهر شوهر خودت بودي؟
-  معلومه که نه.  اين چه حرف احمقانه‌ايه ؟  مگه آدم مي‌تونه خواهر شوهرش باشه؟
-   اگه حوا خانوم مادر همه‌اس. مادر تو و شوهرتم بوده دیگه؟ 
- بچه تو چكار به اين چيزها داری؟ به جاي حرف‌هاي بي‌خودي برو يه كاري بكن كه چيز جديدی ياد بگيري .  كتاب بخوان.
- مگه با اين همه بگير و ببند تو من قراره چي كاره بشم كه اين همه كتاب بخونم؟
تا جواب نداري بدي مي‌گي « گلي برو، کتاب بخون یا برو، نقاشي بكش؟»
-آخرش نگفتي   :خدا توي منم هست؟
- بله هست. خدا در قلب همه‌ی انسان‌ها زندگي مي‌كنه.
- اه من كه خودم قلب تونم! من ديگه از كجا  قلب بيارم واسته خودم؟ هان؟
  صرف نداشت جواب بدم و به روي خودم نياوردم چي پرسيد . بعد از پنج دقيقه سكوت را شكست. 
-  اگه خدا دلش بخواد عاشق بشه يا حتي پسر همساده رو ماچ كنه، عيبي نداره؟
خدا دلش خواسته ديگه... تو چرا نمي ذاري من با پسر همساده بازي كنم ؟هان ؟؟ هان ؟؟
  - شما هنوز بچه اي و بچه خداها كسي رو ماچ نمي كنن! 

- یعنی خدا هم که باشیم تا وقتی بچه‌ایم باهاس از شما بزرگترها که خودتونم هیچی رو نمی‌دونید بپرسیم؟ په ایی خدا بودن چه فایده‌ای داره؟
-  تو اصلا طرف اين چيزها نگردي بهتره. همه كه مثل تو خبر ندارن خدا در قلب‌شون زندگي مي‌كنه. ممكنه شيطون بياد گول شون بزنه كه يه جور ديگه ماچت كنند كه مي‌شه دردسر.
  كمي خم شد و توي صورتم نگاه كرد . گفت:
- اه پس ماچ جوراي ديگه هم داره كه اسمش درد سره؟
بله همه چيز همه جور هست. ولي تو نمي‌دوني كه اون داره به تو چه جوري نگاه مي‌كنه؟ تو فقط عشق مي‌خواي. منم كه باور ندارم پس اين احساسات زود گذر و آني دو سه روزه عشقي متولد بشه . پس شر به پا نكن.
- پس چرا بی‌خودي ميگي خدا توي همه چيزا هس؟ هان ؟؟ هان ؟؟ مگه نمی‌گی همه چيزان
از  خداست،  پس چرا پسر همساده از خدا نیست؟

 تازه‌شم ما چه جور خدایی بودیم که با اردنگی از بهشت انداختن‌مون بیرون هان؟
 اگه خدا  نباهس سيب مي‌خورد، چرا سيب درست كرد؟
- بچه تو چه‌كار به اين چيزها داري برو بشين يه گوشه نقاشی كن بذار من هم به كارم برسم. چقدر چيز مي‌پرسي سرم رفت
- الانی خدای تو سرش درد گرفت؟
- بله. بی‌حد.
- فهميدم چي شده! چون خانوم حوا مثل من زياد حرف مي‌زده، خداهم سرش مثل تو درد گرفت و از بهشت
انداخت مون بيرون. وگرنه يه سيب كه خدا رو گدا نمي‌كرد كه به خاطرش همه رو از بهشت انداخت بیرون؟
- اين حكمت خداوندي بوده به من و تو هم مربوط  نمي‌شه گلي جون
- توهم كه هر جا كم مياري زودي مي‌گي حكمت خدا. مگه الانی خودت نگفتي:
 خدا توي همه چيزان هست.
توي من هم هست.
 پس چرا ايناش به من مربوط نيست؟ 

تونم شدی آقای توسری که بهت گفت: «خانوم تو که درس خدا رو نخوندی غلط کردی درباره‌اش نوشتی؟»
نكنه خودتم نمي دوني ؟




۱۳۹۲ تیر ۲۵, سه‌شنبه

گلی و دمپایی خدا






 اشک به گلی مهلت نمی‌داد.
  کنارش نشستم . نوازشش کردم. اما این گریه تازه فتح باب شده، نه گمانم به این راحتی بند بیاد. گفتم:
گلی جون سرت رو بگیر بالا و به سقف نگاه کن.
گلی:   دماغم خون می‌آد؟

- نه. این‌طوری غم گم می‌شه

استاد فلانی می‌گفت به دلیل  سر که می‌ره بالا ، اندوه متوقف می‌شه. جسم هم این را بلده و برای همین وقت قورت دادن بغض، سرمون رو بالا می‌گیریم .  مسیر انرژی عوض و حالت خوب می‌شه.
سر گلی می‌رفت و می‌اومد.
به عبارتی گریه از یاد رفت و سرگرم دنیای کودکانه‌ی خودش شد و  به مطبخ برگشتم.
به قدر پوست کندن یک سیب‌زمینی این آرامش ادامه نداشت که گلی مثل اجل معلق سر رسید که:
- کیمیان.....تو از کجا فهمیدی خدا تو آسمونا زندگی می‌کنه؟

- من غلط کردم. تو دائم نگران دمپایی خدایی از اون بالا نیفته روی سرت. 


گلی: یادت نیست اون روزی که اون خانمه خونه مامانی روضه می‌خوند .گفت: 

 «خدا از صبح تا شب فقط از اون بالا ما رو نگا  می‌کنه. تا بعدش که رفتیم پیشش پوست‌مون رو بکنه و بندازه تو آتیش؟»
-  خانمه غلط کرد با تو.

خدا مگه جلاد یا بیمار روانی‌ست که کاری نداشته باشه جز گرفتن حال تو؟
خدا هر لحظه در حال خلقتی تازه است. همین که از روحش در ما دمیده یعنی همه جا درما هست. چه نیازی داره بره اون بالا تا تو رو بپاد؟
گلی:
فهمیدم،‌ نه که هی آدما بغض داشتن
هی سرشون رو بردن بالا و هی گریه‌شون تموم شده
واسته همینم فکر کردن خدا اون بالاست. نه؟
- شاید گلی جون.
گلی: په اگه خدا اون بالا نیست
،  په فرشته‌ها هم بال ندارن؟
بهشتم اون بالا نیست؟
په آدم هم اون بالا نبوده؟ 


په از کجان با تیپا انداختنش بیرون؟
 په اگه خدا همین پایینه چرا تا حالا کسی ندیدش؟
اه په چرا سر نماز هی دولا راست 
می‌شیم و دستامون رو می‌بریم بالا به

آسمون‌...... هاااااااااااااااااا؟
 نه که..............؟
 یه نگاهی بهش کردم و پشت اون برقی که به چشمش افتاده بود می‌شد،  تا ته خط دردسر را خواند. گلی  می‌رفت به سمت کمدی الهی دانته که تلفن زنگ خورد .
 




 

۱۳۹۲ تیر ۲۱, جمعه

گلی و افطار بازی



وای جونم، حلیم.  

 با اون دارچین و شکرای زیاد
انقده خوبه وقتی آدم هی به چیزان خوشمزه‌ای فکر کنه که نباید بهش فکر کنه
اون‌وقت همون چیزانی که دیگه دوستم نداشیم باز از اول خوشمزه می‌شه
ما که همه سال به هیچی اجازه نداریم فکر کنیم
نه که یه وقتی یه فکری به سرمون بیاد و خطرناک باشه
همینم که حوصله ندارم شبای خوابان خطرناک جهنم و اینا ببینم
واسته خودم به سکوت درونی؟ بیرونی؟ چی بود اون‌که....
کیـــــــــــــــمیــــــــــــــــــــــــــــــــان
واسته این‌که فکر نکنیم، باهاس بریم سکوت درون یا بیرون؟ هااااااان؟
و کیمیا از مطبخ فریاد می‌زنه:
چـــــــــــــــــــــــی؟
- هیچی بابا، گندمت رو بکوب
آخی می‌خوان حلیم بپزن
چی‌قده خوبه ایی ماه مهمون بازی خدا
کاش همه سال مهمون بازی بود. فقط اینا که راس راسی روزه می‌گیرن
بداخلاق نمی‌شدن که انگاری رفتن نشستن جای خدا و باید به همه دعوا کنن
دهناشونم بشورن که هی بوی بد نده
یعنی نمی‌شه؟ 
اونام که از راستکی روزه نمی‌گیرن
فقط از الکی واسته هم قپی می‌آن که :  وای مادر، روزه بردتم
منو بگو که فکر می‌کردم بناس ما روزه رو بگیریم.
 ببین چیه که روزه آدما رو می‌بره!!
هی ما بریم خونه اون‌ها، هی اونا بیان خونه ما ، 
و من هی به سفره افطار فکر کنم
دلم هی این‌جوری مالش بره .
زینب خانوم هم باشه که تا دهن باز می‌کنه و یه چی می‌گه، 
همه از الکی می‌زنن زیر گریه
نمی‌دونم چرا خدا انقدر گریه داره؟ هر جا، هر چی درباره خدا باشه همه گریه شون می‌گیره
کتابشم که واسته مردن می‌خونن. آدم تا می‌شنوه یاد مرده‌هاش می‌افته
می‌زاره می‌ره که اصلن نشنوه!
همه چیزان خدا گریه دارن
حتا زندگی ما بنده‌هاش 
خب چی‌کار کنه؟ 
نه که خودش تنهاست.
از هیچی هم ناراحت نمی‌شه
  نمی‌دونه اصلن من ناراحتم یعنی چی؟
خوراکیه؟ پوشیدنیه؟ چیپس؟ یا شله زرد............ وای جون دلم شله زرد خواست
از ظهر تا حالا هیچی نخوردم واسته افطار
فقط یواشکی یه انگشت کوچولو، حلوا خوردم.
یه دونه‌ام خرما که توش گردو داشت و یه  
فقط خدا کنه، یه روز که بزرگ شدیم. 
کیمیان راست گفته باشه و مام بفهمیم
چیه؟ نه که همه اونا که با هم افطار بازی می‌کنن و هی الکی دور افطار می‌شین و اذان که شد، 
دستاشون رو این ریختی میارن بالا و یه چیزانی زیر لب می‌گن
بعد دستاشون و می‌مالنن به صورت خودشون و راضی هم هستن که از الکی روزه بودن فقط خوبن؟
 خدا کنه بزرگ شدم بفهمم خدا راست راسی همه اینا رو می‌بینه؟
یعنی وقت می‌کنی دهن   همه رو ببینی که چیزی خوردن یا نه؟
حالا اگه بخورن چی؟ 
 واسته یه لقمه غذا باهاس بشیم، ژان وال ژان  که هی فراری بود؟ 
یعنی همه داریم فیلم بینوایان بازی می‌کنیم؟
یا نه اونی که کیمیان می‌گه؟
 که بناس روزه بگیریم که رشته برشته‌های اراده؟ یا اداره‌مون قوی بشه؟
بی‌خیال، افطار و عشقه