همینطور که نگاهش از
پنجره ماشین به بيرون چسبیده بود با كمربند ايمني بازي ميكرد.
بو بردم چيزي داره مغزش را ميجوه که تركش كاتيوشاي گلي به سمتم پرواز کرد گفت:
گلی: چرا اين همه چراغوني كردن؟
بو بردم چيزي داره مغزش را ميجوه که تركش كاتيوشاي گلي به سمتم پرواز کرد گفت:
گلی: چرا اين همه چراغوني كردن؟
- جشن و شادي ديگه
گلي: جشن چي ؟
- تولد سوشيان.
گلي: سوشيشان يعني چي ؟
- سوشيان يعني منجي.
گلي : منجي يعني چي اونوقت؟
گلي : منجي يعني چي اونوقت؟
- نجات دهنده.
برق چشمش مثل تيري كه از كمان پريده باشه خورد به من و زد توی بهمن.
برق چشمش مثل تيري كه از كمان پريده باشه خورد به من و زد توی بهمن.
گلي : منجی بياد اينا كه چراغ زدن نجات بده؟
- نمي دونم گلي ميآد به كمك و نجات كساني كه منتظر كمكش هستند.
گلي : قراره فردا بياد كه چراغ زدن؟
گلي : قراره فردا بياد كه چراغ زدن؟
- وقتش كه بشه خودش ميآد .اين چراغ ها براي جشن تولد نه اومدنش.
گلي : بايد كي ها رو نجات بده؟ اونا که مرغ گرون میفروشن یا اونا که مرغ گرون میخرن؟
- هر كسي كه اسيره ظلمی یا تفکری غلط درگوشهای از دنیاست.
گلي : نگفتی خدا تو همه از روحش فوت کرده؟ دروغ بود؟
- بدبختی این صاحبخونهی روح خدا راحت طلبه و ترجیح میده بهجای باور خودش جن چراغ جادو داشته باشه. همیشه منتظره یکی از بیرون کمکش کنه. شما هم بزار حواسم به رانندگیم باشه.
گلی: اگه نیومد چی؟ هان ؟؟
گلي : بايد كي ها رو نجات بده؟ اونا که مرغ گرون میفروشن یا اونا که مرغ گرون میخرن؟
- هر كسي كه اسيره ظلمی یا تفکری غلط درگوشهای از دنیاست.
گلي : نگفتی خدا تو همه از روحش فوت کرده؟ دروغ بود؟
- بدبختی این صاحبخونهی روح خدا راحت طلبه و ترجیح میده بهجای باور خودش جن چراغ جادو داشته باشه. همیشه منتظره یکی از بیرون کمکش کنه. شما هم بزار حواسم به رانندگیم باشه.
گلی: اگه نیومد چی؟ هان ؟؟
- سوشيان از مرزهاي معنوی وارد میشه.
گلي : واي پس باهاس خيلي مهم باشه !! هان ؟؟
- گلي بیرون رو نگاه كن. تا آخر شب بايد از سوشيان بگم؟
گلي : بازخواستم چيز ياد بگيرم تو كم آوردي زدي تو ذوقم؟؟ معلومه فقط من زندوني نيستم ! همه یه زندونی دارن !
گلي: تو هم منتظری؟
- فکر نمیکنم عمرم به منجی قد بده. ترجیح میدم به روح الهی خودم باور داشته باشم.
- فکر نمیکنم عمرم به منجی قد بده. ترجیح میدم به روح الهی خودم باور داشته باشم.
نگاهش رو ازم گرفت و
به بيرون فرستاد. روي شيشه بخار كرده با انگشتای كوچيكش مسير
فكري كه در سر داشت دنبال كرد و گفت:
گلی : چرا به اینا نمیگی خودشون خدا هستن؟
- اگر بخوان خودشون را باور کنند، سختشون میشه. یه عمر عادت کردن منتظر یکی بیرون از خود باشند. فال گیر بگه فردا چی میشه، رمال گره باز کنه، مفت خور زیاد بشه. منجی بیاد نجاتشون بده، از خودشون.
گلی : چرا به اینا نمیگی خودشون خدا هستن؟
- اگر بخوان خودشون را باور کنند، سختشون میشه. یه عمر عادت کردن منتظر یکی بیرون از خود باشند. فال گیر بگه فردا چی میشه، رمال گره باز کنه، مفت خور زیاد بشه. منجی بیاد نجاتشون بده، از خودشون.
شما هم به عید فکر کن. وگرنه باز تا صبح خواب جهنم میبینی. گلی: اه پس اونم از فامیلان خداس و قراره پدرمون دربیاد؟
اینکه خیلی بد شد. هان؟؟
اینکه خیلی بد شد. هان؟؟
نه گلی ! میآد تا ما رو از شر حماقتها و خرافات نجات بده.
گلی: حالا تو مطمئنی راس راسی میآد و خودش دروغی نیس؟
منجی که کسی ندیده و نمیشناسه که میشه خدا؟
گلی: حالا تو مطمئنی راس راسی میآد و خودش دروغی نیس؟
منجی که کسی ندیده و نمیشناسه که میشه خدا؟
سرم داغ كرده بود و داشت مغزم از گوشهام ميزد بيرون
؟؟
- تو الان كوچيكي نميتوني درك كني بزار بزرگتر كه شدي خودت همه چيز رو ميفهمي
اخمي كرد و گفت :
اخمي كرد و گفت :
گلی : اون وقتم كه بزرگ شدم تو انقده چيزایي كه خودت باور داري تو كلهام كردي كه ديگه حتي يادمم نياد کی بودم و از کجا اومدم. اصلن واسه چی اومدم ؟
راستی واسته چی اومدیم وقتی قراره هیچکاری نکنیم؟
راستی واسته چی اومدیم وقتی قراره هیچکاری نکنیم؟