۱۳۸۹ مهر ۶, سه‌شنبه

خدا هست؟






گلي خدا هست ؟

يك روز از روزهاي سال كه البته عدد و رقم آن در لابه‌لاي كاغذهای باطله روي ميز گم كردم.از صبح صدايي از گلي در نيامده  و از كنار پنجره اتاق تكون نمی‌خورد
به راحتي مي‌شد فهميد، طبق معمول در حال خلق ماجرايي جديد است

 پشت پنجره،سرگرم تماشای خيابان شلوغ هر روزي و این‌که
  چه منظره تازه‌اي می‌تونه اين‌طور اينجا نگه‌ش داشته باشه... این از همه مهمتره
رد نگاهش که به آسمان خيره و چشم بر نمي‌داشت، گرفتم................................. ؟
در رویا بود. 
چشمای سرگردونش آويزون مونده بود گوشه‌اي از آسمون . آهي كشيد و گفت
گلي: كيميان! خدا اون بالاها توي آسموناس؟
خدا، همه جا هست. اون بالا، اينجا، درتو، درهر نفست.
و در آسمون و جنگل، حتي در رنگين كمان
گلي : اووقت ایی خدا یعني چي؟

  نمي‌شه با كلمات خدا را توضیح داد.
 

كلمات را سواد ما مي‌سازه.  ما هم كه به سلامتی خدا رو درست نفهميديم، 
نمي‌تونيم با كلمه‌اي مناسب توضيحش بديم!  فكر كن زندگي.
اونی كه به تو زندگي داده. 
تا وقتي هم كه روحش در تو زندگي مي كنه تو زنده‌اي
گلي : اگه چيكار كنيم ميره و ديگه زندگي نمي كنيم    

یك روزي اومديم يك روز هم بايد بريم
از اين حرف خوشش نيامد و نگاهش دوباره رفت به پنجره
گلي:  حتا تو درياها هم، خدا هست؟
همه جا و در همه چيز خواست و اراده‌اش وجود داره
گلي: توي
اون آقا پليس ِ هم هست ؟
بله... گلی  توي آقا پليس هم هست
  گلي : توي اون آقا دزده هم هست كه با تفنگ ميره دزدي؟
  بله توي اون هم هست
 گلي : يعني توي اصغر آقا هم كه تا منو مي‌بينه اين شلكي مي‌شه و هي مي‌گه « بچه جون انقده ندو . يواش برو» بعدش ازش هي مي‌ترسم هم، خدا هست؟
  چرا كه نه ؟ البته گو اينكه خدا هرجا كه باشه با خودش عشق، مهربوني و زيبايي
مياره. شايد  

اصغر آقا قيافه‌اش عصباني باشه، اما تو كه از قلبش خبر نداري؟
  گلي : يعني توي اون خانوم گداهه كه الاني اونجا سر كوچه وايستاده گدايي مي‌كنه هم هست؟
با انگشت زن كولي رو نشان داد. ظرف اسفند
سر چهاراه در دست وبچه‌اي هم بسته به پشت، مشغول گدايي بود


قلبم فشرده و به درد آمد،‌ 
 مگر مي‌شد منكر وجود خدا در او شد؟
   اون جاايستاده، نفس مي‌كشه و زنده است! چطور می‌شد منکر روح خدا در او شد؟
ازديدن خدايي كه فراموش شده و دهانش را دوخته‌اند غمگين شدم. 
  با افسردگي گفتم:
بله گلي متاسفم؛ ولي اون‌جا هم هست
گلي : واي مگه مي‌شه خدا گدايي كنه؟
مي بيني كه داره مي‌كنه. 

  خدا گدا نيست. 
Scared 2 ولی از روح همون خدا در این  گدا هم هست، 
چي مي‌شه گفت جز تاسف؟
گلي :  چرا خدا بهش نمي‌گه، من اينجانم و تو نباهاس گدایی كني؟
خدا مي‌گه ، ‌اون صداش رو نمي شنوه
گلي :   نمي‌شه يه جوري يگه كه اون خانومه بشنوه؟
نه گلي ! اگه بشنوه هم به روي خودش نمياره. 

چون خودش باور نداره خدا باشه. اصلا از بچگی کسی بهمون این یک قلم رو نگفت!
 اونم اگه بشنوه فكر مي كنه ديوونه شده
گلي : واي اينكه خيلي ترسناكه يه صدايي تو آدم يهويي حرف بزنه! 
خدا كنه با من حرف نزنه كه مي ترسم.اگه يهو بگه‌:
    یوهه، هه، هه. گلي
  من كه از ترس مردم ديگه؟
مگه خدا كارتون والت ديسني كه با تو شوخي داشته باشه؟

نگفتم شيطون كه! گفتم: خدا
  دوباره سكوت كرد و نگاهش را به خيابان پس داد . 

پيكان سفيدي گلگير پژو را داغون كرد 
و آمدن پايين.  
طبق معمول، دعوا شروع شد و تا مي شد از هم پذيرايي شاهانه  و گلاويز شدن.
از هم آويزان بودند و خودخواهانه فرياد ناسزا سر دادند !   چشم هاي گلي از تعجب گرد شده بود با لكنت گفت
گلي : چرا نميري بهشون بگي كه خداها با هم دعوا نمي كنن؟
گلي جان , يك خدا بيشتر نداريم! خداها كجا بوده؟
گلي : اه! ولي اونا كه چند تا هستن! پس چند تا خداست ديگه
ببين گلي خدا ما را به‌وجود آورد و از روحش در ما دمید، 

تا بتونیم در زمین جانشین او باشیم. خودش گفته: 
من سلطنت زمین را به انسان دادم.
گلي : اوه چه بازي جالبي؟ مي‌خواستم بهش بگم برام يه موفال بخره! 

باهاس از کی بخوام؟
هر چیز را فقط باید درون خودت جستجو کنی. 

انرژی بالاترین سرمایهء کائناته. باید با انرژی بالا بتونی خودت خدایی کنی. و محتاج کسی بیرون از خودت نباشی
تو چيرا به من انرژي نميدي؟




وقتي هر كاري مي‌كنم منو مخسره مي‌كني و ميگي اشتبایی كردي. مي‌خوره توي ذوقم و ديگه دلم نمي خواد برات كار خوبي بکنم . تو اصلا از اين چيزا بلد نيستي؟
جوابي نداشتم . رفتم كمي آب آوردم تا به گلدان پشت پنجره بدم بلكه به اين بهانه از دست گلي خلاص بشم.كتك كاري آقايون بالا گرفته بود و كار به مامورين انتظامي كشید.

در همين حال زن كولي از بازار داغ تجمع كمال استفاده را مي برد
گلي : آخه چطور خدا مي‌تونه بزن بزن كنه و حرفاي زشت بزنه. هان؟يعني اينا خداهاي بدي هستن مثل شيطون ؟
شيطون كه خدا نيست گلي؟
گلي : مگه خودت نگفتي خدا توي همه چيزان هست؟ 



   اينا از اون خدا بدها شن؟
نه گلي يا خدا نيست. يا خداي بد، نداريم. هر كي بدي كنه تنبيه مي‌شه





خب شيطونم از اون چيزايه كه خدا توشونه ديگه؟ 
ولي باهاس اسمش شده باشه خداي زشتي
يك خدا بيشتر نداريم

گلي :  يعني اون روزي بود كه اون خانومه مي گفت:  


 چي چي بود اسمش؟
كه می‌گفت اون آقاهه مياد تا پدر همه رو در بياره بعدش بيچارمون كنه و بندازه جهندم‌ها ؟
روز قيامت؟
 



گلي : همون كه گفتي. بعد خودش رو چطوري دعوا مي‌كنه ؟
كمي گير كرده بودم و با من و من گفتم :

نه گلي ! كسي خدا رو دعوا نمي كنه
نگاهش دوباره به خيابون برگشت و بعد از تماشاي انواع بي حرمتي و وحشي گري دوباره گفت
گلي : خدا دردش نمياد اينا می‌زننش؟
خدا كه جسم نداره با كتك دردش بگيره
گلی:خب اگه همه جا و توی همه هم هست، اونوقت عیب نداره که
اون روزي اون خانومه رو ماچ كرد؟ 

من خودم ديدم از پنجره شون كه : 
 آقا خداهه‌ كه توگفتي داشت اون خانوم خداهه رو،ماچ مي كرد
نه گلي اشتباهي ديدي
گلي : به خدا راست مي‌گم! با همي چشاي خودم ديدم به خدا. 
من كه خودم ديدم بهتر مي دونم يا تو كه ميگي:‌
نديدم ؟
حالا كارت به جايي رسيده كه مي‌شيني و خونه‌هاي مردم رو دید می‌زنی؟
گلي : نه به خدا! اون روزي بود كه تو رفته بودي دكتر و دير كردي‌ها. 

من اينجا هي نگاه مي‌كردم تا تو زودتر بيايي‌ها؟ ؟
 يهو چشمم افتاد به اون پنجره  كه الاني پرده زرد داره‌ها ؟
شروع كرد با انگشت اشاره خانه مردم را نشان دادن گفتم، بنداز دستت رو آبروم رفت.

گلي : خيلي خب ميگم چشمم افتاده.  ولي نگفتي آخرش عيب داره يا نداره؟
هميشه كه همه بوسه ها عيب نداره؟ 

من هم تو را مي بوسم ! برادرم را هم مي بوسم
گلي : اونو كه مي دونم.ولي مثل تو كه نادر و بوس مي كني نبود
خب ديگه بسه نمي خواد توضيح بدي.
بهترين راه فرار درست كردن داستان جديد بود. اين طور كه پيگير شده تا به جواب قانع كننده نرسه ول كن نبود
گفتم : عيب نداره حتما اون خانوم حوا بوده اون آقا هم آدم
گلي: يعني فقط آدم و حوا مي تونن همديگه رو ماچ كنن ؟
هم بله، هم نه. ولي پيغمبر ها كه كار بد نمي كنند
گلي : يعني اون‌ها پيغمبر خداها هستن؟
چه چيزها مي پرسي ! من چه مي دونم؟ اون ها اولين آدم ها بودند.آدم و حوا. پدر و مادر همه ما آدم ها بودند
گلي : اه پس تونم خواهر اصغر آقا مي‌شي؟
همه از نظر روحي به هم وصليم
گلي : يعني تونم خواهر شوهر خوديت بودي؟
نه اين چه حرف احمقانه ايه كه ميزني؟ معلومه كه نبودم !

مگه آدم خواهر شوهرش هم مي تونه باشه ؟
گلي : خوت گفتی
همه خواهر و برادريم ! خب وقتي شوورت و حوا درس كرده مادر تونم كه هس، پس همه خواهر و برادر مي‌شيم كه
نه همه مايي كه، الان هستیم. 

چمي‌دونم چقدر سال پيش اين‌ها یه کاری کردن. نه حالا ديگه گلي ؟ بچه تو چكار به اين چيزها داری ؟
خيابونت رو نگاه كن. 
فقط يكبار ديگه ببينم داري به خونه مردم نگاه مي‌كني، من مي‌دونم و تو . فقط همين مونده بود از آبروي من اونم تو بريز
گلي : اه من چيكار به آبرون تو دارم ؟ گفتم كه يهويي چشمم افتاد
لطف كن مواظب چشم هات باش كه ديگه اينجوري جايي نيفتن
گلي : اه خوب اگه هيچي و نيگا نکنم پس چيكار كنم ؟
نگفتم هيچي نبين، گفتم مواظب چشمات باش
گلي : خب تا نبينم كه نمي‌فمم اون جا يه چيزاني هست كه  نباهس دید؟
خب پس باهاس اصلا هيچ جا رو نيگا نكنم.چون ممكنه يه چيزاني باشه كه من نباهس ببينم ؟
ببين اين همه وقت خودت و من رو حروم كردي ولي اين كوليه تو اين مدت چه كاسبي كرد ؟

تو هم به جاي حرف‌هاي بي‌خودي برو يه كاري بكن كه چيز جديد ياد بگيري . يك كتاب بخون
گلي : مگه با اين همه بگير و ببند تو من قراره چي كاره بشم كه اين همه كيتاب بخونم ؟ 

تا جواب نداري بدي ميگي گلي برو، کتاب بخون گلي
برو، نقاشي بكش؟
آخريش نگفتي كه :خدا توي منم هست ؟
بله هست. خدا در قلب انسان زندگي مي كنه
گلي : اه من كه خودم قلب تونم ! پس من ديگه قلب از كجا بيارم واسه خودم؟ هان؟ هان؟
صرف نداشت جواب بدم و به روي خودم نياوردم چي پرسيد . 

بعد از پنج دقيقه سكوت رو شكست و گفت
گلي : خوب اگه خدا دلش بخواد عاشق بشه يا حتي پسر همساده رو ماچ كنه ، عيبي داره ؟ خدا دلش خواسته ديگه
تو چرا نمي ذاري من با پسر همساده بازي كنم ؟هان ؟؟ هان ؟؟
  هنوز بچه اي گلي و بچه خداها كسي رو ماچ نمي كنن !
به نظرم تو اصلا طرف اين چيزها نگردي بهتره. همه كه مثل تو خبر ندارن خدا در قلبشون زندگي مي كنه . ممكنه شيطون بياد گول شون بزنه كه يه جور ديگه ماچت كنند كه مي‌شه دردسر
كمي خم شد و توي صورتم نگاه كرد و گفت
گلي : اه پس ماچ جوراي ديگه هم داره كه اسمش درد سره ؟
بله همه چيز همه جور هست. 
ولي تو نمي‌دوني كه اون داره به تو چه جوري نگاه مي‌كنه
گلي : حتي تو ستاره‌ها هم هست ؟
خدا خود زندگي و حيات است
گلي : اه يعني توي حياط ما هم خدا هست ؟
نه عزيزم حيات به معني زندگي منظورم بود نه حياط و باغچه
گلي : اه تونم كه اصلن نمي‌ذاري من زندگي كنم !  
چرامي‌گي زندگي يعني خدا؟
 






















نكنه تو از فاميلان شيطوني كيميان؟

نه گلي زندگي كه تو اسمش رو گذاشتي زندگي به نظر من فقط دردسره نه بيشتر.
تو فقط عشق مي‌خواي و بس. من هم كه باور ندارم پس اين احساسات زود گذر و آني دو سه روزه عشقي متولد بشه .پس شر به پا نكن و آروم زندگيت را بكن
گلي : پس چرا بی‌خودي ميگي خدا توي همه چيزا هس؟ هان ؟؟ هان ؟؟
بله توي هر چيز كه زنده و آگاه باشه خدا هست
گلي خدا يعني دليل زنده بودن و هر موجودي تا زماني زنده است كه، خدا در وجودش زندگي كنه
گلی: اگه همه چيز خداست پس چرا از بهشت بيرون مون كرد؟
اگه خداها نباهس سيب مي‌خوردن، پس چرا سيب درست كرد؟
بچه تو چكار به اين چيزها داري برو بشين يه گوشه نقاشی كن بذار من هم به كارم برسم. چقدر چيز مي‌پرسي سرم رفت
گلي : اه پس چرا اگه توي قلب ما زندگي مي كنه از بهشت بيرون مون كرد ؟ هان ؟؟
من نمي‌دونم از خودت بپرس تو چي فكر مي كني ؟
گلی : فهميدم چي شده ! چون خانوم حوا ميثل من زياد حرف ميزده، خداهم سرش مثل تو درد گرفت و از بهشت انداخت مون بيرون
وگرنه يه سيب كه خدا رو گدا نمي كرد كه به خاطرش همه رو از بهشت انداخت زمين؟
اين حكمت خداوندي بوده به من و تو هم مربوط نمي شه گلي جون

گلی : توهم كه هر جا كم مياري زودي ميگي حكمت خدا.
مگه الان خودت نگفتي خدا توي همه چيزا هست توي من هم هست پس چرا اينجاش به من مربوط نيست؟
نكنه خوديتم نمي دوني كلك ؟







راسته ، می‌گن خدا مرده؟

امشب مثل همه بچه مسلمون ها رفته بودیم برای افطار دست بوس خانم‌والده
حالا بماند که چقدر آبروم رفت . مثل این نخورده‌ها از هر چی که سر میز بود خورد
جهنم درک هم من که هرچی بهش چشم غره رفتم اصلا نمی‌دید . چند مهمون غریبه هم بود که با خطابه های خانم چشم از ایشون برنمی‌داشتند و خانم همچنان مشغول سور چرنی و میتینگ
گلی :
اه یعنی میگی من اصنی هیچی نخورم و از گشنگی بمیرم ؟
تازشم من هیچی ام نخوردم فقط یه کم
ا- خب نمی‌خواد بشمری که الانه حالم بهم می‌خوره
گلی : نخیرم . 
خانوم دلش از جاهان دیگه پره داره سر من خالی می کنه . تازشم به من چه ! خودم دیدم اون خانومه بود هان که می گفت از دوستان خداست فکر می‌کرد من بچه‌ام حالیم نیست ؛ تا از اتاق رفتی بیرون هنوز افطار نشده یه انگور گذاشت دهنش
اگه اون بهتر می‌دونه ایی جهندم کجاست و
چه خبرانیه ، چرا روزه نبود ، تازه چاخان هم گفت از همه بدتر ؟ هان ؟ ایی همه این قصه‌ها رو میگه که الکی ما رو بی‌ترسونه دیگه که هی فکر نکنیم خدا توماست خانوم ؟
. تازشم من که حرف بدی نزدم اونم خودش بی‌خودکی خودش رو ناراحت کرد . تازشم خدا به اون گندگی که شرطان الکی نمی‌بنده ؟
حتمنی یه چیزان گنده‌ای بوده که این همه طولش دادن تا قیامتش کنن
حتمنی سر خدایی بوده . اینام هی با هم تا حالا جر زدن طول کشیده . فک کنم هی شیطون حقه بازی کرده ؟
بمن چه ایی دوستان مامانی همه فامیلان خدان ؟ ولی هیچ‌کدوم مثل هم حرف نمی‌زنن ! تو میگی خدا توی همه آدماست . آقای روسری میگه به تو چه خدا کجاس ؟
ایی خانومه ، راستی چی گفت ؟
از تخت نروبالا ؟ نمی‌دونم همونی که مامانی هی به تو میگه ؟
گفت : بچه بدو برو دهنت و بشور خدا تو آسموناس
تو که میگی خدا تو همه آدماس؟ حالا چیر ایی آدم‌ها همه بدبختن و خدا نشدن ؟
چون تقصیره شیطونه.حتمنی باهاس تقصیره شیطون باشه . 
وگرنه آدمی که دوستان خدا باشه که نباهس بیچاره باشه ؟
حالا اگه خدا نباشه من باهاس بی‌خدا چی‌کار کنم ؟
تا حالا همه‌اش کارانی رو کردم که خدا اولی گفته ! حالا من بیچاره نه اینجا فهمیدم عیشق چیه نه اونجا
حالا ایی شیطون میگه چون کاران اون یکی خدا رو گوش دادی باهاس بری جهندم
حالا تازشم که قیامت بیشه من باهاس جواب کدوم خدا رو بیدم ؟
خدا اولی یا خدا دومی که شیطون بوده بعدیش زورش زیاد شده حالا خدا شده ؟
خودیت گفتی نمیشه دو تا خدا باشه پس حالام خدا رو میث ما که از بیهشت با تیپا انداخت زمین ، بیرونش کردن ؟
جیغی زد که
گلی : وای خدا ..... کجا رفتی ؟
الانی خدا کجا زیندگی می کنه ............ وای خدا جونم .
 بی‌میرم برات که بیرونت کردن ....... الی آخر
دیدی چه بساطی راه‌انداختی که انگار مادرت مرده
گلی : تازشم نخیرخانوم ، بعدیش کم مونده بود کتکم بزنه ! نمی دونم ایی فامیلان خدا چیرا همه یا با آدم دعوا دارن یا اهل بیزن بیزن و کله بری هستن ؟
خب واسته همینه تا اسم هرکدوم‌شون میاد آدم گیریه‌اش می‌گیره دیگه !
خب ما اصن نماز خون نبودیم که بهتره
ا- یادت رفته به خانم دکتر چی گفتی ؟ مگه تو باید با اینها یکه‌بدو کنی ؟
وقتی میگه نبسته بگو چشم . بذار بگم چی شده
خانم دکتر که البته دکتری الهیات دارند . از دوستان خانم والده می‌گفتند:
خدا به شیطان گفت چرا سجده نکردی و .... الی آخر ؟
گلی خانم هم نه گذاشت و نه برداشت فرمودند
گلی : بیا خانوم . باز بگو شرط نبستن . ایناها دیگه . خوده خانوم دکترم که از تو بهتر می‌دونه الانی گفت قرار گذاشت شیطون بمونه تا ما رو نشونش بده. حالا هم که همه بد شدیم دیگه خدا شرط و باخته
حالام که شرط باخته یعنی زور زیاده مال شیطونه و اون خدا شده
 وای مْردم دلم می‌خواست زمین دهن باز می‌کرد می‌رفتم توش. فقط باید قیافه این خانم دکتر رو می‌دیدی
  تازه این که آخرش نیست به سبک هنرپیشه‌های فیلم هندی خودش رو انداخت بغل خانم‌والده و حالا گریه‌نکن کی گریه‌بکن که چی ؟
حالا که دیگه خدا نداریم ............ من چی کار .......کنم ؟
مگه میشه اون مواظبم نباشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
  گریه ها !!! من یه چی میگم یه چی شما می شنوی. حالا این خانم دکتر هم بدتر از آقای روسری گیر داده بود به اثبات خدا و گلی هم که گوشش دوست نداشت بدهکار باشه یک‌بند فریاد میزد
گلی : آی بیدادم برسید خدا مرده
حالا شیطون پدر همه‌مون رو در میاره، همه‌اش تقصیره توهه که نذاشتی کارانی که دلم می‌خواد بکنم . تازشم از همه اینا بد تر اگه بمیرم بعد تازه بفهمم همه‌اش سرم گول مالیدی و اصلن خدا نبوده چی ؟
 حالا که دیگه خدا نداریم ، فردا تعطیله ؟

۱۳۸۹ شهریور ۲۷, شنبه

گلی و سوره تکویر



ماییم و یه ماه رمضون که می‌گن ماه خدا می‌شه
خلاصه که یک ماه آدم باحالی می‌شیم
البته اگه گلی بذاره
شب قدر بود و ما بودیم و گلی خانومی
در تی‌وی استادی از شب قدر و سوره‌ی تکویر می‌گفت
منم بی‌توجه به گلی سراپا گوش و دل به راوی داده بودم که واقعه، واقع شد
گلی: کیمیان اینا که ایی آقاهه می‌گه یعنی چی؟
- تو نمی‌خواد از حالا به این چیزها فکر کنی
ممکنه دوباره شب‌ها کابوس ببینی و اوضاع خطر ناک می‌شه
همین‌طور که انگشت اشاره‌اش بالامی‌رفت،
منحرف شد به سمت دماغ و گفت:
گلی: اینم باز از اون حرفان خطرناک راجه به خدا و ایناس؟
- این حرف‌هایی‌ست که خدا پیغام داده برای ما
گلی: خدا چی گفته؟
- حالا بزرگتر که شدی گیرات از روی من کم می‌شه و می‌ره روی اینا
منم که خر می‌دونم هر چه که گلی ازش منع بشه، همون عزیز و خواستنی می‌شه
بی‌خودی دهان گشوده بودم و باید یه‌جورایی سر و تهش هم می‌اومد که ممکن بود
هر چیزی دراین باره برای خودش و من بسازه
- ببین گلی.
زندگی یه آغاز داره یه مرگ.
زمین و بشریت هم مستثنا نیستند
بالاخره قراره زمین هم یه موقعی تعطیل‌ش کنن برن یه کره‌ی دیگه.
بهش می‌گن قیامت
گلی: اه.... مگه می‌شه؟
هان کیمیان... می‌شه مام بریم یه جاهان دیگه که تموم نشه
- گلی جون تا بخواد این دنیا تموم بشه خدا می دونه کی باشه
از عصر عیسی تا حالاقراره ستاره‌ها یه روز خاموش بشه، خورشید بره.
زلزله بیاد، سیل و رانش زمین بشه
منم که جوگیر نفهمیدم این مخلص تی‌وی در طی روز هرچه می‌بینه و می‌شنوه
ضبط می‌کنه
یهو منقلب شد. از این رو به اون روکه
گلی: خب دیدی قیامت شده و تو نفهمیدی
خودم دیروزی تو تی‌وی دیدم، چین، پاکستان، کره، زلزله شده
یه جاهان دیگه‌هم زمین راه افتاده واسته خودش رفته
تازه‌شم جنگلان روسی از گرما آتیش گرفتن
تازه اینام که چیزی نیست
اون آقاهه می‌خواد موشک بزنه به خونه‌ی اون یکی آقاهه که کیک زرد پخته
بازم بگم؟ پس چطوری بناست حالی‌ت بشه قیامت شده؟ هان؟
- والله گلی جون پنجاه سال پیش هم مردم همین فکر را می‌کردن
از اون قدیم‌تر هم باز همین‌طور .
همیشه همه منتظر قیامت بودن
انگشت اشاره درآمد و رفت سمت دامن. چشم‌های من گرد شد.
مالیده شد به دیوار
- برای همین. مردم درست زندکی نمی‌کنن.
بعد منتظر می‌شینن دنیا تموم بشه دل‌شون هم خنک شه
که اگه خودشون زندگی نکردن
عوض‌ش خدا پدر اونایی که رندی و ..... بلد بودن در بیاره
کاش به‌جای فکر پایان به حالا نگاه کنیم
معلوم نیست فردا باشیم
گلی: کیمیان.... نمی شه حالاکه قراره الان زندگی کنیم، من واسته خودم عشق داشته باشم؟
ببین از کی تا حالاس هی نذاشتی عشق پیدا کنم
شده پیتزان فلفلی اون روزی
تو که گفتی خوب نیست. من گفتم می‌خوام.
وقتی خوردم تند بود
دادم تو بخوری من مال تو رو خوردم
پدر سوخته این که دیگه پیتزا نیست من جورت رو بکشم
بری و حالت گرفته بشه
من چه‌طوری جور تو رو بکشم؟
گلی: حالا تو که نمی دونی.
بذار من یه‌بار مث ایی مارگاریتا اینا عشق پیدا کنم
اگه بد بودم، برم دنبال کارم
هی نیشستم تا یه چی بشه من بتونم عیشق داشته باشم
تازه این که چیزی نیست. یه شب هم خواب دیدم تو مردی تا من تونستم
عشق داشته باشم
خب ایی طوری خوبه یا تو هم باشی و من بفهمم عشق خوب نیست
شاهد مثل انوشه خانوم انصاری منم رفتم ماه
شاهدم رفتم مریخ؟
هان..... نمی‌شه؟
خوب فکر کن....... می‌شه؟




۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

گلی و ننه حوا





هنوز يك ساعت از خواب  گلی ‌نگذشته بود كه؛  صداي رعد محیبي شيشه‌ها را لرزاند. 
نوری عجيب از اتاق گلي  تا اتاق من می‌رسيد و همه چيز، مي‌لرزید! گفتم:  بشقاب پرندة‌های  " رايل" پیغمبر فضایی آمده اول همه سراغ ما؟
همه فكرم پيش گلي بود كه در چنگ مريخي ها اسير شده! به هر ضرب و زوري بود؛  در  با فشار زيادي   باز شد  و افتادم وسط اتاق.
 چه اتاقي!  نور به قدري شديد  كه چشمم جايي رو نمي ديد!  به هر شكل گلي رو  زدم به بغل و  قبل از خروج،  در بسته و قفل شد
 هميشه خانم والده مي‌گفت : 
« بس‌كه كفر مي‌گي،  عاقبتت رو فقط خدا به خير كنه.»
قول مي‌دم اگه اين شر ختم به خير بشه،  دهنم رو ببندم و مثل بز؛  هر چي به خوردم ميدن بگم چشم
تدريجا از شدت نور كاسته مي‌شد تا تونستم تصوير واضحي از اتاق به دست بيارم.
بر خلاف انتظار و با كمال تعجب  زن و مردي از عصر پارينه سنگی وسط اتاق ایستاده  بودند
گلي كه رنگ به صورت نداشت
و از زبان افتاده بود دقايقي گذشت تا زن لب گشود و گفت: 
  چي بديم اين گلي خانم بي خيال يه سيب خوردن ما بشه؟
  در ادامه
مرد گفت: خدا، با همه عظمت و خداييش يه‌بار ما رو انداخت بيرون.
ديگه انقدر به اين سيب خوردن گير نداد

با كمال شرمندگي گفتم :
يا حضرت آدم شما به بزرگي و پدري خودت نادوني گلي رو ببخشيد
- خداد سال پيش ما يه كاري كرديم! همه بي خيال شدن. گلي دست بردار نيست. بعد از خداد سال،  پرونده ما رفته ديوان لاهه و  تبعيد شدیم،   گوانتاناما
ننه حوا شروع كرد با مشت به سينه  كوبي كه :
كاش خدا ما رو نيافريده بود که یه " سيب بخوريم" 

  اين‌قدر به چشم خاص و عام خوار نشده بوديم.
همه  چپ چپ نگام كنند و با انگشت به هم نشون بدند!
جز جيگر بزني ابليس كه ما رو دربه در كردي
الهي به زمين گرم بخوري
  طفلي ننه حوا چنان رنجور و نحيف مقابلم ايستاده و ناله مي كرد كه جاي هيچ چرا و اما نبود. گفتم : 
- مادر جان شما انقدر خودتون رو ناراحت نكنيد
ميليون‌ها سال پيش،  يك اتفاقي،   افتاد و از قرار ختم به خیر شد و  تموم.
  خدا  با اون عظمت شما رو بخشيد از آدمی به پیامبری تنزل داد و از بهشت انداخت بیرون و خود به خود وارد جهان تاریکی و جهل شدید و رفت.
از این گلي ورپریده به دل نگيرید.
از رو بچه‌گی، یه وقتا، یه چیزایی می‌گه


گلي : چي چي رو خدا بخشيده؟ 
من كه نبخشيدم! این تقصیره منه هر كار مي كنم،  خوشحال نيستم؟!
خودم که  مي‌دونم يه چيزایی كمه
مادر حوا  کنار گلی نشست و
سکوت شکست :

- ننه تو تنها نيستي!همه يه چيزي كم دارند. تا چيزي خراب مي‌شه مي گردن  دنبال يكي  بندازن گردنش.
 حالا از بخت گل گرفته‌ی من، بين اين همه تو فقط زورت به ما رسيده؟
   بیا  یه‌سر بریم، 
گوانتاناما، محله‌ی بد، ابلیس بلاگرفته و دار و دسته‌ی خل و دیونه جنایت کارش را ببين؛

  ببین دیگه؛  می‌تونی به منه گیس سفید و خاک به سر؛  واسه یه لقمه سیب کوفتی هی نق بزنی؟
ما دو تا بيچاره يه گاز به سيب زديم، هنوز هر کی می‌رسه،  ما رو با انگشت نشون  ميده!
تا وقتی در گونتانامو
ناشناس بوديم،  راحت بودیم  .   از وقتي اين ابليس ذليل مرده به گوش‌شون رسوند ما كي هستيم.  ميرن و ميان ناسزاي زشتي اعمال‌شون رو به ما مي‌دن
حالا باز ما اگه يه خطايي كرديم تقصير نبود امكانات و فقر فرهنگي و آموزشي در عهد عتیق بود.
شما ها كه ماهواره و شاتل هم داريد و انوشه خانم انصاریتون تا ماه می‌‌ره؛  چرا روزي هزار بار سيب مي خوريد ؟
ترقه‌ی گلی به جرقه‌ای پرید و ترکید که:
-
اگه از اول تو و بابا آدم حواستون بود كه حرفای خدا رو گوش كنين، ما هم از رو دستتون نگاه مي‌كرديم ياد بگيريم.

وقتی شما كه پدر بزرگ مادربزرگيد، حرف گوش ندين و كار زشت كنيد ما باهاس از كي ياد بگيريم خانم؟

- ورپريده؛ چرا اون‌هايي رو نمي بيني كه به حرف خدا گوش دادن؟ بلد نيستي  به‌جاي ما به يه امروزي نگاه كني؟
گلي : واسه اين كه اونايي كه تو ميگي رو فقط تو كتابا نوشتن خانم
- مگه نيم وجبي من و بابا آدم رو ديدي كه به ما نگاه كردي؟

تازه ديدي بد كرديم؟  ديگه چي از جون ما مي‌خواي؟
گلي : من هي به خودم مي‌گم :گلي تو خانوم باش بدي نكن. اما باز ايي شيطون مياد در گوشم مي‌گه : اونا كه به اون گنده اي بودن و خود خدا رو ديدن،  خطا كردن.
گلی، تو چطوري مي‌خواي اشتيباه نكني؟  بعدش تا به خودم بيام مي‌بينم، دوباره گول خوردم


ديدي همه اش تقصيرشماها بوده؟ هی تو گوش ايي بابا آدم طفلك خوندي و اونم گول ماليدي!
تازشم هي شبا باهاس از ترس قيامت و جهندم كه معلوم نيست كي و كجاست؟  تا صبح خوابای بد بد بيبينم. حالا هم كه هر چي سوشيشان بوده اومدن و مي‌خواد قيامت بشه. 
من باهاس جواب خدا رو چي بدم؟
تازشم اون شبي بود كه شام گشنه پلو باقالي داشتيم هان، خواب ديدم قيامت شده   
هی شيطون مي‌گه: گلي بيا بريم تو مال مني
خوب ننه جون؛  تو كه انقدر از قيامت مي‌ترسي خودت رو نجات بده. چرا به ما گير دادي؟  اول برای این همه پارانویا یه سر برو پیش دکتر روان‌پزشک. می‌دونی چی به سر زندگی ما اومده؟
تااسم اين جوون مرگ شده صدام مياد. همه ما را نگا مي‌كنند !
اسم بمب هسته اي مي‌آد، باز ما رو چپ چپ مي‌بينند! 
تا يكي بگه اورانيوم، همه با ما دعوا مي‌كنند
برو دعا به جون من و با با آدم كن گول شیطون رو خوردیم که اين سيب بشه اسباب گیر شما آدم‌ها. 
وگرنه مي‌خواستي قصور خود تون رو گردن ما  بندازي؟

گلي: بيا خانم تونم كه مي‌ندازي گردن يكي ديگه؟
خدا به ايي بابايي آدم گفت : 

چرا سيب خوردي ؟ مگه نگفته بودم سيب نخوريد؟
آدم گفت: به خدا تقصير من نبود. ايي خانوم حوا گولم زد
تونم گفتي:  نه قربان من چكاره بودم؟ 
شيطون گولم ماليد.
شيطون هم گفت
همه اش تقصير خدا بود كه انسان و خواستن رو  آفرید