۱۳۹۳ تیر ۲۹, یکشنبه

می‌شه نمیر‌یم؟


آقا اجازه؟
این همساده‌هان ما و بی‌بی اینا
چند روزه سیاه پوشیدن و هی یاد گصه‌هان خودشون می‌افتن و
 واسته دوست شما گریه می‌کنن. 
تازه‌شم خانوم دعا خونه می‌گه:
دوستت خودش رفته گاتل‌ش رو بیدار کرده تا
 بیاد با چاقوی گنده آشپزخونه بزنه تو مخ‌ش و داغونش کنه.
دوست شما کهخودش دل‌ش خواسته زودتری بیاد پیش شما، 
تازه‌شم مگه پیش شما بودن این‌گده خطرناکه؟
یه روزانی دلم می‌خواد بیام بالا با هم بازی کنیم؛
یه روز دیگه می‌ترسم نه که بیام و بازی نباشه و
 همه‌اش چیزان خطرناک باشه
مگه می‌شه شما ما ها رو که کیمیان می‌گه از روحت تومون فوت کردی بندازی جهندم؟ 

بعد از موهامون آویزون کنی و چیشامون این‌طوری بزنه بیرون و
 از دماغ‌مون خون بپاشه بیرون و هی بسوزیم و تموم نشیم
تازه اون ماران خطرناک و عقرب و اینام هست. 


اگه این‌گده گریه داره چی‌کار کنیم تا نمیریم، هااااااااااااان؟



رامش یا داعش؟

اوه ه ه یه چیزی
اگه شما می‌خوای که همه چیزان بشه و بعد می‌شه
اگه شما به برگا اجازه می‌دی بیفتن و تا نخواهی اصلنم نمی‌افتن
نمی‌شه به آدمات بگی
سر این که تو رو چه‌جوری دوست داشته باشن و 
اسم‌ت رو چه‌جوری بگن،
 نزنن هم دیگه رو بکشن؟
واسته شما چه فرگی داره من بهت بگم الله یا یهوه یا یه چی دیگه؟
فرگ دار؟
طفلی ایی بچه‌های حیوونی
از اون بالا می‌بینی هی این کوچولوها رو می‌کشن؟
اینام از همون برگاس که خودت خواستی از درخت بیفتن و بزرگ نشن
اون شبی بود که خوابت رو دیدم
انگده مهربون بودی
ان‌گده باهام بازی کردی
بهم شوکولات دادی رفتیم لب آب ماهی دیدیم، یادته؟
حالا دیگه شب‌ها خوابم نمی‌بره، 
نه که شمام از این نقاب سیاه‌های رامش اینا داشته باشی
داری؟

۱۳۹۳ تیر ۱۸, چهارشنبه

گور بابا ناراضی



چرا این آدما واسته تو هم رو می‌کشن؟
می‌خواد داعش باشه می‌خواد رامش.
واسته شما چه فرقی داره؟
مثلنی منی که خودت ساختی اگه اراده نکرده بودی
من این گلی غلط غلوط
 نمی‌شدم رو،
خودت دوسش نداری؟
تو نخواستی گلی یه قلب آستر سر خود باشه
به کی چه
 من با شما چه طوری حرف می‌زنم
چه‌طوری فکر می‌کنم هستی یا چی؟
به کسی چه؟

شما راضی ، منم راضی
گور بابا ناراضی
چرا نمی‌ری بگی هم دیگه رو نکشن؟
پس ایناشم شما خواستی؟
بازم وقتی شما راضی من چی بگم، هان؟
گور بابا شیطون ذلیل شده که هی اسمش بد در می‌ره
نه من‌

نوکرتیم




بعده یه خوشی از ته دل اومدم بگم : خداجون مرسی
 اما یه جوری که اندازه خوشحالیم باشه.
یه کم فک کردم بگم: خدا جون نوکرتیم
دیدم اون‌که نوکر لازم نداره
گفتم بگم: خاک 
پاتیم.
دیدم پا نداره که خاک زیرش لازم باشه
خواستم بگم: قربونت برم مرسی.
دیدم اوکی خودش تازه ما رو ساخته که باشیم.

 قربونی لازم نداره
آخرش گفتم:
 چه توقعا که داریم بی‌خودی
شما انقده گنده‌ای که هیچ‌کی نمی‌تونه هیچ چیه شما بشه.

 بعد ما منتظریم از اون بالا دوربین بندازی ببینی ما چی‌کار می‌کنیم؟ نه؟؟؟
مام که باهس
مواظب شیطون باشیم و گولش،
 فکر نکنیم، با خودمون حرف نزنیم ... تا شمایی خوشت بیاد که
 اصلن وقت نداری برگردی به اراده چند میلیارد سال پیشت.
باهاستی یاد بگیریم مث شما هی بگیم باش و بشیم
هان؟

 ینم از درس این ماه رمضون بعد از یه بقشاب زولبیا بامیه،
 یه کاسه آش رشته پر نعنا داغ و کشک.
 یه کوچولو هم باقالی پلو با گوشت و دیگه چی بود؟؟؟



کتاب صوتی





 می‌شه منو کتاب صوتی کنی؟
دلم خواست یه چی بگم
فقط نمی‌دونم چی
یه وقتانی یه عالمه چیزان هست که آدم دلش می‌خواد بگه و یا نباهس بگه
 یا یکی نیست که واسته‌اش بگه
یه وقتانی هم هیچ چی نیست که دلت بخواد بگی
 ولی باهاس زورکی هم که شده یه چی بگی
اون وقتا چی؟