این چه ستمیه به خودت روا داری؟
برو مثل بچه آدم بگیر سر جات بخواب و این وامونده رو خاموش کن
برو مثل بچه آدم بگیر سر جات بخواب و این وامونده رو خاموش کن
- این بیچارهها بهزور باز موندن
تی ـ وی* را خاموش کردم و فرستادم بره بخوابه.
چه سکوتی! گاهی مزه سکوت از یادم میره. دو دقیقه نشد که از همه وجود فریاد زد : « کیمیان » طبق معمول از هول نفهميدم كي به اتاق رسيدم. خانم فرمودند
چه سکوتی! گاهی مزه سکوت از یادم میره. دو دقیقه نشد که از همه وجود فریاد زد : « کیمیان » طبق معمول از هول نفهميدم كي به اتاق رسيدم. خانم فرمودند
گلي : بيا واسهام قصه بگو خوابم ببره
مگه هر شب با قصه ميخوابی؟
گلي : خانم همساده از اون حرفای خطرناك زد، خب منم از ترس خوابم نميبره
- چي دوست داري تعريف كنم؟
گلي : يه چيزایي كه شيطون و جهندم نداشته باشه
خب، يكي بود يكي نبود
گلي : اون یکی كجا بود كه نبود؟
اصلا نبود. ماجرا سر اينه كه فقط يكي بوده. که قصه شده. حالا اجازه ميدي بگم؟
گلی: خودت گفتی نبوده. اونی که اصلا نیست که دیگه نمیگن نبود؟
گلی: خودت گفتی نبوده. اونی که اصلا نیست که دیگه نمیگن نبود؟
- غير از خدا هيچ كس نبود
این دفعه كفري و كلافه نشست كه
گلي : تو كه همي الاني گفتي يكي بود؟
چرا هي قصه رو عوض ميكني؟
- قصه يعني، قصه.
قصه ها عوض نميشن، فقط زيادند. تو هم ميتوني قصة خودت رو بسازی . قصهايي كه كسي تا حالا نساخته باشه
قصه ها عوض نميشن، فقط زيادند. تو هم ميتوني قصة خودت رو بسازی . قصهايي كه كسي تا حالا نساخته باشه
يكي بود يكي نبود
غير از خدا هيچ كس نبود
گلي : يعني تو هم نبودي؟
منم نبودم
گلي : يعني نازيلا اينام نبودن؟
نه گلي وقتي ميگم هيچ كس، يعني صفر مطلق
گلي : پس اگه هيچ چيزاني نبوده از كجا فهميدي اون روزي خدا هم بوده؟
هنوز که چیزی نساخته که خدا بشه؟
شايد هنوز اونوقتا خدا نشده بوده، هان؟
هنوز که چیزی نساخته که خدا بشه؟
شايد هنوز اونوقتا خدا نشده بوده، هان؟
سرش را بالاگرفت و نگاهي معصوم و پر از سوال كرد. بايد كنترل نقطه جوشم را حفظ ميكردم . گفتم :
- خدا، هميشه خدا بوده
- خدا، هميشه خدا بوده
گلی: پس يكي ديگه هم بوده كه فهميده خداس ؟ وگرنه كه كسي تهنايي خدا نميشه؟
تازشم خدا باهاس بنده داشته باشه تا هي براش نماز بخونن که خدا بشه؟
تا وقتي بنده نداشته كه نمي تونسته خدا شده باشه که اون وقت همه به هم بگن : نيگا كن خداسها
- خدا جهان رو از هيچ ايجاد كرد
گلي : چطور هيچ كه، ازش چيز دراومده؟
- كفر نگو. تا اين وقت شبي به قول خانوم جون سوسكمون نكردي بخواب
گلي : يعني ايي گناس كه من بگم خدا ما رو ساخت كه هي بگيم به به چه خدای خوبي؟
یا اییکه میگم اونی که بود کی بود؟
اونی که نبود کی بود؟
کی فهمید یکی نیست؟
پس یعنی دوتا بودن که یکی فهمیده اون یکی نیست
یا اییکه میگم اونی که بود کی بود؟
اونی که نبود کی بود؟
کی فهمید یکی نیست؟
پس یعنی دوتا بودن که یکی فهمیده اون یکی نیست
- راجع به چيزهايي حرف بزن كه ميدوني. اين حرفها به من و تو نيومده
گلي : خب اگه ميدونستم كه از تو نميپرسيدم؟ حالا اگه اينم از او حرف خطرناكاس بگو تا نگم؟
هر چي دوست داري بپرس. فقط از خودت تخيل به خرج نده
گلي : يني، اون روزی، آدم و حوام نبودن؟
- نه نبودن
گلي : يعني آسمون و ستارهها هم نبود؟
چرا اونها بود. فقط آدم ديگري نبود
گلي : يني شيطونم نبود؟
نمي دونم گلي از بس تو اصول دين پرسيدي هنوز يك خط قصه رو نگفتم.
گلي : پس يعني حتمني، ميخواي بگي: منم نبودم؟
اون كه ديگه شك نكن
گلي : پس اگه اونجا نبودم كجا بودم؟
من كه هميشه بودم . تازشم اون روزي هي زور زدم فكر كردم كه قبل از گلي كجا بودم؟
ولي زورم نرسيد و يادم نيومد
مگه نميگي خدا تو ماست؟ يعني از هميشه كه اون بوده منم بودم ديگه؟
داستان ما از وقتي شروع شده كه آدم خلق شد. هميشه كه نبوديم
گلی: ولي من يادمه هميشه بودم. فقط شكلاش يادم نیس
چطور سيب اونموقع به ما مربوطه؟
ولي موقع بودن كه ميشه، ما نبوديم و مال ما نيست؟
ولي موقع بودن كه ميشه، ما نبوديم و مال ما نيست؟
نكنه ايي بهشت و
جهندمهم همينطوري الكي پلكيه؟