۱۳۹۶ تیر ۵, دوشنبه

ماه خدا اینا



عاقبت ماه خدا اینام تموم شد.
   این یک ماه بی‌بی پوستم رو کند. 
   بس‌که رفت و اومد هی گفت:
     گلی خوابت نبره.
    هی به رویا نرو هی تو گوشی موفالت نباش. یه ذره حواست رو به حالا بده. اون رستم هم که پهلوون بود تا خوابش می‌برد، سر و کله یه دیوی شیری اژدهانی پیدا می‌شد؛ تو که یه گلی ریزه میزه‌ای.
 خلاصه که فعلن عیدفطرتون مبارک . 

   بریم امروز یه دل سیر ناهار بخوریم 
    مردیم بس‌که یواشکی و هول هولی دور از چشم بی‌بی خوردیم و پرید تو گلومون
یعنی این خوبه؟
همین‌که از ترس شما یه کارانی نکنیم؟
  مگه نه‌که خودت و ما یکی هستیم؟
   پس ایی ترس واسته چیست؟

۱۳۹۶ تیر ۴, یکشنبه

شب شما








می‌گن این شبا مال شماست. 
پس باقی شب‌ها مال کی‌سه؟

 یعنی بی‌خودی هی می‌ترسم یه چی بشه شما رو عصبانی کنم؟ 
یعنی شما باقی سال اصنی نیستی؟

نمی‌شد پیر نشیم ؟





نمی‌شد پیر نشیم ؟
شاید وقت شد عاشق بشیم؟
 بی‌بی می‌گه: 

سن آدم که بالا می‌ره دیگه خجالت می‌کشه به چشای کسی نگاه کنه ؛ نه‌که عاشق بشه.
    آخه هنوز عشق پیدا نکرده پیر شده ، حالام دیگه روش نمی‌شه به عشق فکر کنه

مرگ بر مرگ




  مرگ بر مرگ. 
 مرگ بر جنگ .
 مرگ بر خشم .
 مرگ بر رنگ.
 مرگ بر تفنگ.
 مرگ بر جدایی .
 مرگ بر دشمنی .

آریزاری






ایی عمه ترمه همساده مون بودها که آریزاری گرفت و حتا اسم خودش هم یادش نبود؛ چه به بچه‌هاش که همه تهناش گذاشتن و رفتن فرنگ‌ . 
طفلی دیشبی اومده پیش شما .

 انقده غصه می‌خورم و واسته اش می‌ترسم که حالا بناست چی به سرش بیاری ؟
وقتی این‌جا هیچی یادش نبود 

پیش شما چطور باهاس حساب پس بده؟
 قبوله هی شما خوب و بد بشماری و اون اصنی ندونه چی رو میگی؟

شما مواظبم هستی







هی می‌رم بخوام تا چشام گرم می‌شه
 صدای ایی شیطون ذلیل مرده تو گوشم می‌گه: 
گل.....ی اگه راس راستی خدا نباشه چی؟ 

 خواب از سرم می‌پره و می‌ترسم. 

آخه من که خودم از پس کارانم بر نمی‌آم.

 باهستی شما باشی که من منتظر بمونم که
 شما همه کارانی که لازم دارم انجام بدی

 مثلا یه پشت پا بگیری تا ایی مسعود پفک دزد با مخ بره تو دیفال. 
منم شبا با خیال راحت بخوام که شما مواظبم هستی

کارتن خواب







شما که خودت خدا بودی. 
  همه چیزانم که خودت ساخته بودی؛
 دیگه باهستی چی رو بفهمی که خواستی توی ما، بیای زمین بازی ؟
شما همه چیزان رو ، ایی‌طوری می‌فهمی؟ 
اول می‌شی اونی که می‌سازی بعد می‌فهمی چی ساختی؟


یا نه که ، دلت می‌خواسته مث ما پا داشته باشی، راه بری. 

بچه باشی بزرگ بشی، عاشق بشی دلت بشکنه یا دلش رو بشکونی و بری سرکار و هی نخوابیده بیدار شی که از دنیا عقب نمونی و هزارتا چیزان دیگه آخرشم نفهمیده بری؟ 

انقده اینا  برات جالب بود که قصر خودتون رو تو آسمونا بذاری بیای زمین کارتن خواب بشی؟؟

کی هستیم





  شما قبل از این‌که دنیا رو بگی : 
  باش و شد و ما شدیم و جهان شد هم می دونستید خدایی؟
 یعنی بابا یا یکی بهتون گفته بود؟
 که اگه بابا داشته باشی که دیگه خدا نمی‌شید.
 یعنی بعد این‌که به ما هم گفتی باش و شدیم فهمیدید خدایی؟
  یا از اول اولش می‌دونستی؟ 
 خوش‌بحالت.
  ما که باهس تمام عمر صبر کنیم تا یکی بفهمه ما کی هستیم؟

کفتر چاهی








این کبوترای محل ما، 
اول بهار که می‌شه از پررویی چشم همه رو در می‌آرن تا هر جور شده تو یه سوراخی یه لونه واسته خودشون پیدا کنن.
     چون اگه آقای شوهرلونه نداشته باشه که خانم همسر توش تخم بزاره، خانومه نمی ذاره آقاهه بهش دست بزنه. 
 بعد؛ شما مطمئنی که ما آدم‌ها اشرف مخلوقات شماییم؟
 اخه از هر چی گندش رو درآوردیم



کی بدونه؟







خیلی چیزها رو بی‌بی نمی‌دونه. 
خودش می‌گه: مادرش و مادر مادرش هم نمی دونسته 
پس منم لازم نیست بدونم
شاید بنانیست 
 وقتی بزرگترها نتونستن بدونن 
 ما بتونیم بدونیم؟!




خوش‌به‌حال اونا که دارن




یه روزی واسته باباهاست 
یه روزی واسته مامانا 
 یکی معلما یکی عشق و یکی دختر و ... همه روزی داریم جز روز من. 
   یعنی نمی‌شه یه روز توی سال واسته خود خود آدم باشه؟ 
  توش به کسی جواب پس نده. هر کارانی دلش خواست بکنه.
  خودش رو هی دوست داشته باشه واسته خودش کادون بخره خودش رو ببره سینما پارک و .... خلاصه مهربونی و اینا.
   خب اینم شد زندگی که مال همه هست جز خود خود آدم؟
    فقط واسته دوست داشتن خودم و راضی بودن خودم از خودش و شاد بودن خودم و ....... اینا؟ 
نمی‌شه؟
 خلاصه که روز همه باباهای دنیا مبارک 
  ما که نداریم خوش‌به‌حال اونا که دارن

عوضی نشیم





تا وقتی بچه بودم، تا یه چی می‌گفتم، بی‌بی چشم غره می‌رفت و اخم می‌کرد،می‌گفت : 
    این حرف‌ها گنده‌تر از دهن بچه‌اس. 
 

    کلی زور زدیم باورمون شد، راس راستی و تا ابد ابد،  بچه‌ایم.
تازه تازگی مدل بي‌بی عوض شده و زور می‌زنه باور کنم .

ما خدا به دنیا اومدیم، از روح خدا هستیم تا آخرش هم خداییم. 
   مگه من کی‌ام که هی عوض بشم؟

  ولی با این همه مدلان روز به روز بی‌بی؛ عوضی نشم؟

انقده خوبه





بی‌بی می‌گه:
     نه که خدا از روحش توی ما فوت کرده،واسته همین باهستی مواظب حرفایی هم که می‌زنیم و فکرایی که می کنیم هم باشیم. چون‌که همه‌اش می‌شه. 
 بعدم می‌گه:

   تا وقتی هی بگی، چرا این رو ندارم چرا اون رو ندارم و چرا تهنام و چرا عشق و چرا ..... اینا، همین‌طوری هم ندار می‌مونی چون هی داری با انرژی الهی‌ت می‌گی:
   ندارم.
باهستی برعکس فکر کنی تا همه چیزانی که می‌خوای داشته باشی 
 حالا منم بگم که: 

   انقده زندگی خوبه.   انقده همه چی آرومه .   انقده من خوشحالم و   انقده خوشبختم و   انقده عشق دارم و  انقده همه چیزان دارم و    انقده هوا خوبه   انقده پول دارم و    انقده همه دوستم دارن 
    انقده با خدا می‌گیم ، می خندیم و پارک می‌ریم فیلم می‌بینیم .
    انقده دنیا جای خوبیه...................... که دلت رو بزنه

تولد تا مرگ







  صبحی توی مترو نشسته بودیم که یهویی یه خانومی جیغ کشید.
   هی داد زد و جیغ کشید تا نفهمیدم چی شد پشت چادر بی‌بی یه بچه‌ی راس راستی به دنیا آورد.
    به خدا ... با چشم خودم دیدم . 
تازه‌شم مجبور شدن تا برسن بیمارستان بذارش لای چارقد بی‌بی . 
    چارقد رو ولش کن. 
 همیشه می‌ترسیدم به مردن و ایی‌که بعدش چی می‌شه فکر کنم؟ 
   چون باورم نمی‌شه هیچ وقت نبوده باشم و نمی دونم چطور باور کنم بعدش نباشم.
آخه چطوری؟

   مگه می شه من نبوده باشم؟؟ 
نو باورت می‌شه هیچ وقت نبوده باشی؟
  امروزی فهمیدم از مردن عجیب‌ تر؛ همی تولد هست که آدم ‌‌نمی‌فهمه چه‌جوری یه آدم راس راستی توی شکم مادرش درست می‌شه ، بیرون می‌آد و تندی هم گنده 

  عاقبت شاه یا گدا می‌شه؟!
   نه که هی می‌بینیم بچه به دنیا میاد دیگه بهش فکر نمی‌کنیم اما چون نمی‌بینم بعد از مردن چی به سرمون میاد؟ 
  ترسناک می‌شه.
   حالا نمی‌دونم چطوری ایی فکر رو از سرم بیرون کنم تا شب بتونم بخوابم؟   یعنی منم یه روزی همین‌طوری پریدم وسط دنیا؟
   غصه‌های خودم کم بود؟   اینم اومد روش

بی‌بی میگه : عشق


    




بی‌بی میگه :
       زمون ما نه ولنتانک بود،  نه اینترنت و نه ماهواره.
     ولی هر آدمی به وقتش عاشق می‌شدو به وقتش هم می‌فهمید عشق همه زندگی نیست.
   یعنی اگه همیشگی می‌شد، دیگه عشق نمی‌شد. مث شیرین و فرهاد.
  می‌فهمیدیم باید؛ خودمون رو دوست داشته باشیم و همه کاران خوب رو خودمون واسته خودمون بکنیم واگه یکی نبود که واسته‌اش روزی بیست بار جلوی آینه بریم. 
   یکی که محکم بغلت کنه تا بفهمی چنی عزیزی. یکی که واسته‌اش هی به ساعت نگاه کنی و روی شصت بار دم پنجره سر بکشی.
   و فکر نکنی بی‌خودی به دنیا اومدی.

اصنی لازم نیست





   خب اگه بنا نیست همه عشق داشته باشن و اصنی لازم نیست همه‌ی همه بفهمن عشق اصنی خوردنیه یا پوشیدنی، چرا ساختی؟ 
  شمایی که تا نخوای برگام از درخت نمی‌افتن! 
   چرا بعضی مث من تهنا میان تهنا میرن بعضی هی دو تا سه تا عشق پیدا می‌کنن؟
    بی‌بی می‌گه اونا از منم تهناترن فقط خودشون نمی‌دونن. عشق فقط یکی و برای هر آدمی همون بسه .
     اون‌ها یه وقتی می‌فهمن عمرشون دنبال هی عشق هی عشق حروم شده که دیگه نمی‌تونن تنهایی حتا نفس بکشن، چه به ایی که زندگی یا خدایی کنن.

    شاید بی‌بی راست می‌گه چون من یه عالمه چیزان خوب با شما تو تهنایی‌هام ساختم که شب‌ها بهشون فکر می‌کنم.
    ولی اونا فقط می‌تونن واسته دیگران زندگی کنن.
     خب اگه اینارم نگم که از ناراحتی با مخ می‌رم تو دیفال

ولنتانک





باز ایی بهمن اومد و دلم از غصه می‌ترکه.
 تا صبح چش باز می‌کنم یادم می‌افته داره ولنتانک می‌شه و همه‌ی همه خوشحالن و من هیچی.
 همه یکی رو دارند براش کادون بخرن ، من هیچی. 
  همه یکی رو دارن بهشون کادون بده ، من هیچکی.
   بعد باورم می‌شه اصنی دوست داشتنی نیستم . 
    یعنی به نظر شما ایی بد نیست؟
    نباهستی خودم رو خودکشی بدم ؟

چند تا عشق





کاش یه چند روزی شما از خدایی می‌افتادی و می‌اومدی زمین و آدم می‌شدی و می‌شستی پای اخبار تی‌وی‌های ما.
یا اصنی عاشق دختر همساده می‌شدی و محلت نمی‌ذاشت

  به جاش با یارو کچله عاشقیت داشت که ماشین بنز سوار می‌شه و شکمش جلوتر از خودش میاد تو اتاق و زن و بچه هم داره. 
  یا هزار سال پشت کنکور می‌موندی،

   یا می افتادی گیر طالبان یا داعش و هزار چیزان دیگه تا بعد 
   ببینی باز به خودت می‌گفتی: 
   آفرین چه جیزانی ساختیم ما؟
   تازه همه‌اش هیچی

    دیگه نمی‌دونم باهستی عاشق چیه پسر همساده بشم ؟
   وقتی اصنی هیچ وقت عشق نداشتم و بچه‌های کلاس یکی یکی که نه یکی چندتا چندتا عشق دارن؟

عشق چیه؟






یه‌روزی مریم دختر عمه گندم وسط بازی ازم پرسید:
 گلی، می‌دونی عشق چیه ؟
یه چیز سنگین تو سرم قل خورد از این‌ور به اون‌ور.

 خوردنیه؟ یا خریدنی؟ شایدم بازی جدیده؟
از بی‌بی پرسیدم؛

 با پشت دست کوبید تو دهنم که:
 آخر زمون شده! 
بعده‌هام که یزرگتر شدم ، جرات نکردم بپرسم خودم هی با مخ رفتم تو دیوار.
حالام که می‌گن: دیگه از تو گذشته!
کی وقتش شد؟ کی از وقتش گذشت؟

 کی نوبت ما بود؟ 
آخرش این عشق چی بود؟
 ماشین؟

شاید





شما که می‌گی ما از روح شماییم.
   یعنی وقتی می‌میریم برمی‌گردیم پیش خودت !!
    پس چرا این همه آدما گریه می‌کنن تو سرشون می‌زنن و اینا ؟
     واسته خودشون گریه می‌کنن که تهنا می‌شن یا اصنی باور ندارن اون یکی برگشته پیش شما؟
     اصنی چرا این همه ما واسته همه چی گریه می‌کنیم؟ حتا وقتی به دنیا میایم؟؟؟ 
     شاید چون از هیچ چیزانی خبر نداریم؟

می‌ترسم نباشی


عکس ‏قصه های گلی‏

نمی‌شه یه چی بگی؟ 
 یه‌کاری بکنی؟
  یه فرشته‌ای چیزی بفرستی یا

    چمی‌دونم یه ستاره بیاد پشت پنجره ... چمی‌دونم
    نمی‌شه یه‌کاری کنی تا مطمئن بشم هستی برم بخوابم؟
   دنیای بی شما که نمی‌شه.

    آدم از ترس و تنهایی می‌میره

بعد ما





رفته بودم بخوابم ها، تازه چشامم هی به زور بسته می‌شد که یهو ، یه چی یادم افتاد خواب از سرم پرید و حالا از ترس نمی‌دونم چی‌کار کنم؟ 
  ما که از این دنیامون جز بکن نکن بی‌بی هیچی نفهمیدیم. 
  بعد که از این دنیا برم، بناست برم کجا؟ 
  نه‌که یه جاهان ترسناکی باشه؟ 
  حالا غصه ایی که برم و نه شما باشی و نه فرشته‌ها و بهشتت هیچی؛

   نریم بیفتیم وسط یه جای ترسناک؟ 
  هیچ‌کی هم که اون‌جا نمی‌شناسیم. 
   کاش اصنی بعد رفتن هیچی نباشه تا ایی‌که بیفتم وسط جهندم 

نیمه گمشده





   مگه خودت توی کتابت نگفتی:
    همه‌ی همه‌ی آدمات رو جفت درست کردی.
   تازه نه تهنا ما حیوون‌ها و گل و درخت و .... همه‌ی همه‌ی چیزان دنیا . 

   خب به ما چه که هی فکر می‌کنیم این یکی دیگه خود عشقه ولی خودش نیست و 
   مام هی باهس بگردیم تا جفت خودمون رو پیدا کنیم که شما گفتی.
    بعد ایی بی‌بی سرم داد می‌کشه می‌گه: 
  دختر بد که هر روز عاشق یکی می‌شه.
    تقصیر منه خودش پیداش نمی‌شه که هی من نگردم؟

آخر بازی






ببخشیدا. یه چی بپرسم؟ 
 شما از اون بالا جهندم هم می‌بینی؟ 

یا فقط بهشت از خونه‌تون پیداست؟
 آخرش که دنیا تموم بشه و جهندم پر از بنده‌هات بشه.
 باز شما خدا می‌مونی یا رژیم عوض میشه؟

الست با شما

اون روری که الست بودها، شما گفتی ما از شماییم ؟
ما هم بلی گفتیم هاااا،

 نگفته بودی بعدش باهس بیاییم این‌جا و هی امتحان پس بدیم و هی کباب بشیم و.... اینا . 
کاش ایناشم نشون می‌دادی،
 شاید ما بیشتر فکر می‌کردیم به این‌که واقعنی از شماییم و می‌تونیم از پسه همه‌اش بربیاییم یا نه؟ 
شما گفتی مام خداییم و اینا، 

ما هم فکر کردیم داریم می‌آییم
 مث شما خدایی کنیم و بهشت و هی ما بگیم باش و همه چیزان بشه
 و ..... اینا
 پس کو؟؟؟؟؟؟؟؟؟
؟؟