۱۳۹۲ مرداد ۵, شنبه

فقط یه فوت

  گلی: از الکی گفتی خدا تو همه فوت کرده؟
- گلی در کتاب این‌همه آیه هست، چرا تو فقط چشمم این یکی رو گرفته؟
- آخه اگه فوت کرده باشه،
سخت‌تر می‌شه تا نکرده باشه.
- چه فرقی داره؟
اگه نکرده باشه، من ازش همه چیز می‌خوام، اونم مجبوره بده، من خیلی گناه دارم.
اگه کرده باشه، دیگه نمی‌شه ازش چیزی بخوام. 

با یه فوت خودش رو راحت کرده.
- هم‌چی می‌گی فوت که آدم یاد بادکنک باد کردن می‌افته. او از روحش در انسان دمیده. یعنی حیات، معجزات بی‌حد.
- چی‌جوری باهاس از روحم چیز بخوام؟
چرا اینش رو نگفته؟
-  وقتی می‌گه از روحش در آدم دمید، یعنی آدم رو مجهز به قدرت روحش کرد.  تکنیک هم داده. 

می‌گه: هر موقع اراده به موجودیت شی‌ء می‌کنه، بهش می‌گه: « کن فیکون» موجود باش و می‌شه. 
یعنی ما هم می‌تونیم با همین تکنیک اراده کنیم و باور داشته باشیم که شده و برابرما قرار داره، بعد کافیه به اون تصویر ذهنی، بگی باش. قصد و اراده می‌خواد. برای همین می‌گم دو روز روزه بگیر.
- اون خودش خداس
که همه‌چی بلته.
من اگه یه چی داشتم. داشتم دیگه!
 چه‌جوری به چیزی که ندارم بگم باش؟ خانوووووووم قصدم همینه که می‌خوام دیگه. بس نیس؟

- نه چون می‌دونی و می‌خوای یکی دیگه برات انجام بده  
- باید دقیق بدونی چی می‌خوای؟
مثل وقتایی که یه چیزی می‌خوای ان‌قدر می‌گی تا سر من می‌ره. اما خودت می‌دونی اون چیز چیه؟

خدا هم به طرحی که برای آفرینش داشت، می‌گه : باش و می‌شه. تو می‌خوای نه زحمت بکشی ، نه فکر کنی فقط راه بری از باورهای من ایراد بگیری؟
- نخیرم می‌ترسم با حرفانی که می‌شنوم ،
نتونم زندگی کنم. 

من‌که خدا نیستم بگم باش و بشه. حالا تو تا فردا هی بگو.
-  اول
باید باورش داشته باشی. باور به این‌که، زنده‌ای چون از جنس اراده‌ی خالقی و روح او در توست.
بعد یاد می‌گیری، چه‌طوری
در زندگی خودت خدایی کنی.
باید یاد بگیری به‌جای باورهای منفی، اجازه بدی بهشت اطرافت،
خودش را نشون بده. 








  نَفَخْتُ فيهِ مِنْ روحي فَقَعُوا لَهُ ساجدين« در او از روح خود دميدم براي او سجده كنيد»

انَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئاً أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ؛ هر گاه چیزى را اراده کند، تنها به آن مى‌‏گوید: «موجود باش!»

حزن عاشقانه



گلي :
دلت  سوخته كيميان؟
- ياد قديم هميشه مي سوزونه.
گلي :  چرا دوست داشتن چیزا دل آدم رو می‌سوزونه؟ هان ؟؟
الاني تو گلوم درد گرفت ،
الانه كه بغضم بتركه.
- گاهی آدم  يه کسانی رو دوست داره، که دیگه نیستند.
گلی:  براي همين مي‌ترسی برم بيرون و دیگه نباشم؟  من كه نمي خوام فرار كنم؟
- هميشه جدايي از دوست نداشتن نيست. بعضي وقت‌ها خودت هم خبر نداری، ولی داری فرار می‌کنی.
چرا باهاس
از کسی که دوست داریم فرار کنیم؟
- وقتی  رفتن را دیدم، ترجیح دادم به کسی دل نبندم، که طاقت رفتن ندارم.
- يه روز به خودم اومدم  و يادم افتاد زمانی خيلي چيزها داشتم كه الان از همه‌اش فاصله گرفتم و تنها شدم.
-گلی:
از ترسی که تهنا نشی، هم منو تهنا گذاشتی هم خودت؟ چرا باهاس از همه چیزان بترسیم؟
- ترس از تجربه هاي غلط  گذشته‌ای که  با خودم  حمل مي‌كنم، نمی‌ذاره دیگه به چشم کسی نگاه کنم؟
گلی: هنوز بزرگ نشدی که یاد گرفته باشی؟ تو که بلد نیستی بزار
من‌که بلتم برم جلو. هان، نمی‌شه؟
- منم همیشه فکر می‌کردم نه تنها بلدم، بل‌که چیزهایی بلدم که هیچ‌کس بلد نیستم. این آخر و عاقبتم.
گلی : مي ترسی من گم بشم،
يا وقتي مياي دنبالم بگردي، خودتم گم بشي ؟
- مگه تو و من داره؟
تو گم بشي، انگار من گم شدم.
گلي : خودت نمی‌گی هی که:  نباهس چيزاني كه مال قديم  بوده رو بزاريم توي كيسه و هي با خودمون ببريم اين‌ور اون‌ور !؟  پس چیه اون‌که می‌گی، ما هی از نو به دنیا می‌آیم.

 دیروز تموم شده و اینا. فقط بلتی واسته من بگی؟ خودت باورش نداری؟
- توی هر كوچه‌اي كه گم بشي، بالاخره راه پيدا مي‌شه و بر مي‌گردي.اگر در نگاهي گم بشي
و حتي چه كسي بودنت را هم فراموش كني، چه‌طور برمی‌گردی؟ 
گلی: تو كه از اولش منو نخواستي که آقای دکتر درم آورد؛

  شايد يكي پيدا بشه و منو بخواد. عيبي داره؟
-  بی خيال گلی ، دوباره از حرف‌هات بوي درد سر مي‌آد . هميشه مثل شيطون رفتی زير جلدم و همين ها را به گوشم خواندي.
اين با همه فرق داره،
اين يكي ديگه خودشه،
چه خوب شد اون يكي نبود،  اين يكي بهتره و  همين طوري خام شدم و تا به خودم آمدم،
افتاده بودم در چاه توهم عشق!
بشين سر جات و باور کن  که آسمون آبی، زندگی جاری و دنيا رنگی است.
گلي : آسمون رنگی باشه! به چه درد مي‌خوره وقتي قراره همه‌اش تو خونه زندوني باشم و هيچي‌ش رو نبينم؟ تازشم رضا صادقی می‌گه:  مشكي رنگ عشق خانوم،
حالا ديدي چرا شب كه مي‌شه من بيشتر ياد عشق می‌افتم كه ندارم؟
- شب تو بیکار می‌شی، ذهنت می‌گرده دنبال نقطه ضعف و تو هم که ماشا... تا دلت بخواد نقاط ضعف عاشقونه داری. کل زندگی را می‌ذاری و به این فکر می‌کنی، چرا الان دخترای مونا جون
دارن با دوست پسراشون حرف می‌زنند که تو نداری. این نیاز خودت نیست، مرض کم نیاوردن از دیگرانه.
گلی: عوضش همیشه خوشحالن. نه مث من بدبخت و حیوونی.
- اگر دوست پسر نداشته باشی، یعنی هیچ‌چی نداری؟ هیچی که خوشحالت کنه؟
گلی: نه.
- اول دردت اینه چرا نداری؟

 بعد مشکلاتت ری می‌کنه؟
 راست گفت؟ منو پیچوند؟
 آنتن نداشت یا نداد؟ الان با کیه؟ 
چرا به اون خندید؟ 
چرا شبانه روز نمی‌چسبه به‌من و .............. همون دردهای همیشگی. منو گول نمال گلی خانم. به قدر کافی بیچاره‌ام کردی.
- گلی تو بزار من یه عشق پیدا کنم، بعد.
-  تو که بلد نیستی فقط عاشق بشی و نخواهی طرف را برای ابد زندانی و مال خودت کنی. حتما باید یکی بیاد قلبت را بشکونه، تحقیرت کنه، زجر بکشی که چرا ابدی دوستت نداره؟ آدم‌های این دوره  استاد دو در و پیچوندن هم‌اند. همین‌ها رو می‌خواهی؟
گلي : چرا وقتي ما هم‌ رو دوست داريم،
بعدش يكي نخواد و بزاره بره؟
- هميشه احساس به يك اندازه نمي‌مونه، اتفاق‌ها ، دلخوري‌ها، سوء تفاهم و هزار دليل مي‌تونه باشد كه ديگه نه تنها دوستش نداشته باشی، بل‌که ازش متنفر هم بشی. همین عشق رو می‌خواهی که در ندانستن رشد می‌کنه؟
گلی:  بعدش هي مي‌شينم پشت پنجره، آسمون رو نيگا مي‌كنم آهنگ عاشقی  گوش می‌دم و  كلي گريه عاشقونه
مي كنم! خودت نگفتی عشق ینی گریه و بی‌چارگی؟
- فقط از عشق غمش را دوست داري؟  عشق بايد در تو انرژي حركتي تازه ايجاد كنه ! بايد تو را به طرف رشد ببره. نه اين‌كه درجا بزني و منتظر افسوس و آه بشيني؟
گلی: اه................. هر چی می‌گم، یه چی می‌گی. یه روز می‌گم عشق بیاد تا خوشبخت بشم. می‌گی: « عشق واسته خوشبختی نیس.
می‌گم: عیب نداره بذار بره، منم گریه عاشقونه می‌کنم.
باز می‌گی: « عشق باهاس بهت انرژی بده کوه رو برداری.»   بگو دوس ندارم هیچ‌کی عاشق بشه، چون خودم بلتش نیستم و ازش می‌ترسم. بهونه چرا می‌آری؟
- زمان من که فقط می‌شد در راه مدرسه و
از دور عاشق بشی، شکست‌های عاشقانه کم‌تر بود. نه حالا که وفور نعمت و از کوچه راه نداد از اینترنت بالاخره همیشه متقاضی هست و می‌شه هر لحظه بر روی گلی نشست.
گلی: همه‌اش تقصیره
این پسراس که دوس دارن با چند نفر عاشقی کنن.
- اون پسرها عاشق کی می‌شن؟ 

دختری از مریخ؟
 یک دختر دیگه که می‌خواد پوز دخترای عالم رو بزنه و براش افتخاره درآوردن این عشق از چنگ یکی دیگه. 
همه ایراد پیدا کردیم.
اگر دختران بانو حوا رو نداده بودند، هنوز هم خیانت و هرزگی مد نشده بود.

گلی و منجی







همین‌طور که نگاهش از پنجره ماشین به بيرون چسبیده بود  با كمربند ايمني بازي مي‌كرد. 
بو بردم چيزي داره مغزش را مي‌جوه که  تركش كاتيوشاي گلي به سمتم پرواز کرد گفت:
گلی: چرا اين همه چراغوني كردن؟
-  جشن و شادي ديگه
گلي: جشن چي ؟ 
-  تولد سوشيان.
گلي:  سوشيشان يعني چي ؟
- سوشيان  يعني منجي.
گلي : منجي يعني چي اون‌وقت؟
- نجات دهنده. 
  برق چشمش مثل تيري كه از كمان پريده باشه خورد به من و زد توی به‌من.
گلي : منجی بياد اينا كه چراغ زدن نجات بده؟
- نمي دونم گلي مي‌آد به كمك و نجات كساني كه منتظر كمكش هستند.
گلي :  قراره فردا بياد كه چراغ زدن؟
- وقتش كه بشه خودش مي‌آد .اين چراغ ها براي جشن تولد نه اومدنش. 

گلي : بايد  كي ها رو نجات بده؟ اونا که مرغ گرون می‌فروشن یا اونا که مرغ گرون می‌خرن؟
- هر كسي كه اسيره ظلمی یا تفکری غلط درگوشه‌ای از  دنیاست.
گلي : نگفتی خدا تو همه  از روحش  فوت کرده؟ دروغ بود؟ 

 - بدبختی این صاحب‌خونه‌ی روح خدا راحت طلبه و ترجیح می‌ده به‌جای باور خودش جن چراغ جادو داشته باشه.   همیشه منتظره یکی از بیرون کمک‌ش کنه. شما هم بزار حواسم به رانندگی‌م باشه.
گلی: اگه  نیومد چی؟  هان ؟؟  
-   همگی فقط منتظرند یکی بیاد. یکی که مثل هیچ‌کس نیست. 
گلی: قراره از خارج  بياد ؟
-    سوشيان از مرزهاي معنوی وارد می‌شه.
گلي : واي پس باهاس خيلي مهم باشه !! هان ؟؟
- گلي بیرون رو نگاه كن.  تا آخر شب بايد از سوشيان بگم؟

گلي : باز حواستم چيز ياد بگيرم تو كم آوردي زدي تو ذوقم؟؟ معلومه فقط من زندوني نيستم ! همه یه زندونی دارن !
- نمي دونم والا،  ذهن‌مون اسیر گناه اول آدم شده.
  
گلي: تو هم منتظری؟

-   فکر نمی‌کنم عمرم به منجی قد بده. ترجیح می‌دم به روح الهی خودم باور داشته باشم. 
 نگاهش رو ازم گرفت و به بيرون  فرستاد. روي شيشه بخار كرده با انگشتای كوچيكش مسير فكري كه در سر داشت دنبال كرد و گفت:
 گلی: چرا به اینا نمی‌گی خودشون خدا هستن؟
-   اگر بخوان خودشون را باور کنند،  سخت‌شون می‌شه. یه عمر عادت کردن منتظر یکی بیرون از خود باشند. فال گیر بگه فردا چی‌ می‌شه، رمال گره باز کنه، مفت خور زیاد بشه. منجی بیاد نجات‌شون بده، از خودشون.
  شما هم به عید فکر کن. وگرنه باز تا صبح خواب جهنم می‌بینی.
 گلی: اه پس اونم از فامیلان خداس و قراره پدرمون دربیاد؟
این‌که خیلی بد شد. هان؟؟
نه گلی ! می‌آد تا ما رو از شر حماقت‌ها و خرافات نجات بده. 
گلی: حالا تو مطمئنی راس راسی می‌آد و خودش دروغی نیس؟ 
منجی که کسی ندیده و نمی‌شناسه که می‌شه خدا؟
سرم داغ كرده بود و داشت مغزم از گوش‌هام ميزد بيرون. اسلام یعنی خدا یکي‌ست، و از روحش درما دمید تا لازم نباشه دنبال‌مون راه بیفته! چه‌طور می‌شد منجی رو توضیح داد؟


-  تو الان كوچيكي نمي‌توني درك كني بزار بزرگتر كه شدي خودت همه چيز رو مي‌فهمي
اخمي كرد و گفت :
گلی : اون وقتم كه بزرگ شدم تو انقده چيزایي كه خودت باور داري تو كله‌ام كردي كه ديگه حتي يادمم نياد کی بودم و از کجا اومدم. اصلن واسه چی اومدم ؟
راستی واسته چی اومدیم وقتی قراره هیچ‌کاری نکنیم؟