۱۳۸۵ بهمن ۲۲, یکشنبه

گلی در جهنم

از صبح که چشم باز کرده اخم و قیافه‌ رو هم ازجهان رویا باخودش آورده . شاید رویا نه و کابوس دیده ؟
فرستادم رفت حموم که دوش بگیره و اثر رویای شب گذشته رو از تنش پاک کنه
حالا هم که اومده بیرون هم‌چنان با خودش درگیره
گلی : نخیرم خانوم تو و این خونه دیگه حوصله‌ام رو سر بردید
می‌خوام برم یه جاهانی که همه خوش‌بختند
به سلامتی تشریف می‌برید اون‌ دنیا
گلی : می‌خوام برم دیگه واسته خودم عشق دارم . تازشم قراره بریم ایفل نشونم بده
ایی دخترا هی هادی هادی می‌کنن، آخرعشقم‌و می‌دزدن می‌خوام اصن برم پیش خاله آزاده
- گلی بازعاشق شدی ؟
گلی : چیه ؟ می‌خوای دعوام کنی ؟
خال‌ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه آزاده کجایی ؟ این همه‌اش منو دعوا می‌کنه ، از زندگی سیرم
- پدر سوخته من‌که هنوز چیزی نگفت ؟ اگه نتونی اینجا خوشبخت باشی ، هیچ‌کجای دنیا احساس خوشبختی نمی‌کنی
تو با مرز و کشور که مشکل نداری . مشکلت توی ذهنته. آدمی که نتونه خوشحال باشه و احساس خوشبختی کنه ،
حتما مشکل داره که احساس ناراحتی می‌کنه
گلی : پس این‌ها که همه‌شون رفتن خارج بعد و هی واسه اینجا دل‌شون تنگ می‌شه رفتن چی‌کار ؟
- اون‌ها به‌خاطره خیلی چیزها ممکنه رفته باشند ؛ از کار تا آزادی‌های سیاسی و اجتماعی . تو می‌خواهی دنبال خوشبختی بری
گلی : آدم عاشق همیشه تهناست. منم عاشیقم دیگه
توهم که نمی‌ذاری اصن هیچ‌کاری بکنم
 یا گردش برم و عشق بگیرم. همه‌اش داری دعوام می‌کنی . منم باهاس از دست تو برم دیگه ؟ نمی‌خوام همیشه مثل تو غصه بخورم که چرا تهنام ؟ می‌خوام نفس بکشم و عشق داشته باشم ، خانوم
تازشم تو خودت هیچی نداری خوبه که تازه قلبتم درآوردی که کسی‌رو دوست نداشته باشی
من‌که نباهس مثل تو باشم ؟
شماها به آدم می‌گید
چه‌جوری فکر کنه ، به چی فکر کنه ، چی حق داره ؟ چی نداره ؟
آدم اصن آدم هست یا نه ؟
خدا توی آدم هست یا نه ؟
اصن عشق و خدا ساخته یا شیطون ؟
اصن خدا شرطم می‌بنده؟
اصن سیب و ساخت که مارو بیندازه بیرون ؟
یا ما رو ساخت که سیب نخوریم ؟
اصن ایی خدا گفت شیطون گولمون بماله ؟
اصن خداهست ، یا نه ؟
اون آقای روسری که خوبش شد! حالا خود آقا گندهه قراره منو بخونه ؛ خانوم
واسه‌ایی‌که خدام منو که عشق‌رو دوست دارم دوست داره
اما تو فقط چیزان خطرناک و دوست داری که همه آدم‌رو واسه‌اش دعوا می‌کنن و اخم می‌کنن
میگن : بچه جون ایی فضولی‌ها به‌تو نیومده ؟