۱۳۸۹ شهریور ۱۴, یکشنبه

گلی و ننه حوا





هنوز يك ساعت از خواب  گلی ‌نگذشته بود كه؛  صداي رعد محیبي شيشه‌ها را لرزاند. 
نوری عجيب از اتاق گلي  تا اتاق من می‌رسيد و همه چيز، مي‌لرزید! گفتم:  بشقاب پرندة‌های  " رايل" پیغمبر فضایی آمده اول همه سراغ ما؟
همه فكرم پيش گلي بود كه در چنگ مريخي ها اسير شده! به هر ضرب و زوري بود؛  در  با فشار زيادي   باز شد  و افتادم وسط اتاق.
 چه اتاقي!  نور به قدري شديد  كه چشمم جايي رو نمي ديد!  به هر شكل گلي رو  زدم به بغل و  قبل از خروج،  در بسته و قفل شد
 هميشه خانم والده مي‌گفت : 
« بس‌كه كفر مي‌گي،  عاقبتت رو فقط خدا به خير كنه.»
قول مي‌دم اگه اين شر ختم به خير بشه،  دهنم رو ببندم و مثل بز؛  هر چي به خوردم ميدن بگم چشم
تدريجا از شدت نور كاسته مي‌شد تا تونستم تصوير واضحي از اتاق به دست بيارم.
بر خلاف انتظار و با كمال تعجب  زن و مردي از عصر پارينه سنگی وسط اتاق ایستاده  بودند
گلي كه رنگ به صورت نداشت
و از زبان افتاده بود دقايقي گذشت تا زن لب گشود و گفت: 
  چي بديم اين گلي خانم بي خيال يه سيب خوردن ما بشه؟
  در ادامه
مرد گفت: خدا، با همه عظمت و خداييش يه‌بار ما رو انداخت بيرون.
ديگه انقدر به اين سيب خوردن گير نداد

با كمال شرمندگي گفتم :
يا حضرت آدم شما به بزرگي و پدري خودت نادوني گلي رو ببخشيد
- خداد سال پيش ما يه كاري كرديم! همه بي خيال شدن. گلي دست بردار نيست. بعد از خداد سال،  پرونده ما رفته ديوان لاهه و  تبعيد شدیم،   گوانتاناما
ننه حوا شروع كرد با مشت به سينه  كوبي كه :
كاش خدا ما رو نيافريده بود که یه " سيب بخوريم" 

  اين‌قدر به چشم خاص و عام خوار نشده بوديم.
همه  چپ چپ نگام كنند و با انگشت به هم نشون بدند!
جز جيگر بزني ابليس كه ما رو دربه در كردي
الهي به زمين گرم بخوري
  طفلي ننه حوا چنان رنجور و نحيف مقابلم ايستاده و ناله مي كرد كه جاي هيچ چرا و اما نبود. گفتم : 
- مادر جان شما انقدر خودتون رو ناراحت نكنيد
ميليون‌ها سال پيش،  يك اتفاقي،   افتاد و از قرار ختم به خیر شد و  تموم.
  خدا  با اون عظمت شما رو بخشيد از آدمی به پیامبری تنزل داد و از بهشت انداخت بیرون و خود به خود وارد جهان تاریکی و جهل شدید و رفت.
از این گلي ورپریده به دل نگيرید.
از رو بچه‌گی، یه وقتا، یه چیزایی می‌گه


گلي : چي چي رو خدا بخشيده؟ 
من كه نبخشيدم! این تقصیره منه هر كار مي كنم،  خوشحال نيستم؟!
خودم که  مي‌دونم يه چيزایی كمه
مادر حوا  کنار گلی نشست و
سکوت شکست :

- ننه تو تنها نيستي!همه يه چيزي كم دارند. تا چيزي خراب مي‌شه مي گردن  دنبال يكي  بندازن گردنش.
 حالا از بخت گل گرفته‌ی من، بين اين همه تو فقط زورت به ما رسيده؟
   بیا  یه‌سر بریم، 
گوانتاناما، محله‌ی بد، ابلیس بلاگرفته و دار و دسته‌ی خل و دیونه جنایت کارش را ببين؛

  ببین دیگه؛  می‌تونی به منه گیس سفید و خاک به سر؛  واسه یه لقمه سیب کوفتی هی نق بزنی؟
ما دو تا بيچاره يه گاز به سيب زديم، هنوز هر کی می‌رسه،  ما رو با انگشت نشون  ميده!
تا وقتی در گونتانامو
ناشناس بوديم،  راحت بودیم  .   از وقتي اين ابليس ذليل مرده به گوش‌شون رسوند ما كي هستيم.  ميرن و ميان ناسزاي زشتي اعمال‌شون رو به ما مي‌دن
حالا باز ما اگه يه خطايي كرديم تقصير نبود امكانات و فقر فرهنگي و آموزشي در عهد عتیق بود.
شما ها كه ماهواره و شاتل هم داريد و انوشه خانم انصاریتون تا ماه می‌‌ره؛  چرا روزي هزار بار سيب مي خوريد ؟
ترقه‌ی گلی به جرقه‌ای پرید و ترکید که:
-
اگه از اول تو و بابا آدم حواستون بود كه حرفای خدا رو گوش كنين، ما هم از رو دستتون نگاه مي‌كرديم ياد بگيريم.

وقتی شما كه پدر بزرگ مادربزرگيد، حرف گوش ندين و كار زشت كنيد ما باهاس از كي ياد بگيريم خانم؟

- ورپريده؛ چرا اون‌هايي رو نمي بيني كه به حرف خدا گوش دادن؟ بلد نيستي  به‌جاي ما به يه امروزي نگاه كني؟
گلي : واسه اين كه اونايي كه تو ميگي رو فقط تو كتابا نوشتن خانم
- مگه نيم وجبي من و بابا آدم رو ديدي كه به ما نگاه كردي؟

تازه ديدي بد كرديم؟  ديگه چي از جون ما مي‌خواي؟
گلي : من هي به خودم مي‌گم :گلي تو خانوم باش بدي نكن. اما باز ايي شيطون مياد در گوشم مي‌گه : اونا كه به اون گنده اي بودن و خود خدا رو ديدن،  خطا كردن.
گلی، تو چطوري مي‌خواي اشتيباه نكني؟  بعدش تا به خودم بيام مي‌بينم، دوباره گول خوردم


ديدي همه اش تقصيرشماها بوده؟ هی تو گوش ايي بابا آدم طفلك خوندي و اونم گول ماليدي!
تازشم هي شبا باهاس از ترس قيامت و جهندم كه معلوم نيست كي و كجاست؟  تا صبح خوابای بد بد بيبينم. حالا هم كه هر چي سوشيشان بوده اومدن و مي‌خواد قيامت بشه. 
من باهاس جواب خدا رو چي بدم؟
تازشم اون شبي بود كه شام گشنه پلو باقالي داشتيم هان، خواب ديدم قيامت شده   
هی شيطون مي‌گه: گلي بيا بريم تو مال مني
خوب ننه جون؛  تو كه انقدر از قيامت مي‌ترسي خودت رو نجات بده. چرا به ما گير دادي؟  اول برای این همه پارانویا یه سر برو پیش دکتر روان‌پزشک. می‌دونی چی به سر زندگی ما اومده؟
تااسم اين جوون مرگ شده صدام مياد. همه ما را نگا مي‌كنند !
اسم بمب هسته اي مي‌آد، باز ما رو چپ چپ مي‌بينند! 
تا يكي بگه اورانيوم، همه با ما دعوا مي‌كنند
برو دعا به جون من و با با آدم كن گول شیطون رو خوردیم که اين سيب بشه اسباب گیر شما آدم‌ها. 
وگرنه مي‌خواستي قصور خود تون رو گردن ما  بندازي؟

گلي: بيا خانم تونم كه مي‌ندازي گردن يكي ديگه؟
خدا به ايي بابايي آدم گفت : 

چرا سيب خوردي ؟ مگه نگفته بودم سيب نخوريد؟
آدم گفت: به خدا تقصير من نبود. ايي خانوم حوا گولم زد
تونم گفتي:  نه قربان من چكاره بودم؟ 
شيطون گولم ماليد.
شيطون هم گفت
همه اش تقصير خدا بود كه انسان و خواستن رو  آفرید