۱۳۸۷ اسفند ۱, پنجشنبه

گلی و شهرت



همیشه به یه چیزایی باور دارم که خیلی هم جدی نیست
در عین حال همه زندگی منو می‌سازه البته همه زندگی همه ما رو می‌سازه قصد اراده همون چیزی که خدا باهاش هستی رو خلق کرد اراده کردو به تجسمش گفت
باش و موجود شد
اذا اراده شیعا یقول و له کن فیکون
حالا این تکنیک با وجود روح الهی چقدر از زندگی ما رو می‌سازه؟

اگر بدونی دیگه حواست رو به افکارت جمع می‌کنی هر قصد و نیت ماست که همه راه رو می‌سازه.
البته بستگی داره چه‌قدر باورش داشته باشی اون می‌شه جوهرة کار دارم از نمایشگاه کتاب می‌آم.
این تا این‌جا خبر. بعد توضیح می‌دم
پرسید: ما مشهوریم؟
بخشی از کتاب گلی رو می‌ذارم و
- به چه مناسبت؟
- خب مگه باهاس چه‌كار کنی كه مشهور بشی؟

- شهرت كه الكی بوجود نمی‌آد؟
باید كار بزرگی انجام بدی كه فقط مال تو باشه و قبل از تو كسی اون كار رو نکرده باشه. مثل خانم انصاری که رفت به فضا و مشهور شد. كار بزرگی كرد که همه راجع بهش صحبت کردن.
بعد از صحبت. تازه مردم می‌‌خواهند بدونند كیه و چه شکلیه؟
عكس و مصاحبه پیش می‌آد، به خودت می‌آی می‌‌بینی مشهور شدی.

- تو كه خیلی كار عجیب می‌‌كنی چراتاحالا مشهور نشدی؟
که منم از ایی عینک سیاها بزنم تا کسی نشناستم؟ها؟
- چه‌كار بزرگی کردم كه به خاطرش از من صحبت بشه؟
- همیشه‌
كه نباهس همه از خوبی یا خوشگلی مشهور بشن.
مثل: ایی شیطون یا آقا گرگه، ببین این آقا گرگه هم تو قصه شنگول منگول هست هم توی چوپان دروغ گو، هم توی، سه خوك كوچولو!
ببین چقده مشهور شده و همه می‌‌شناسنش؟
تازه فکر کنم از سیندرلا هم مشهور تر باشه؟
تو اگه مشهور بشی. من‌هم که همیشه با تو‌ام مشهور می‌‌شم دیگه. تازه می‌‌تو
نم کمکتم بکنم.
هر چی تو بهشون گفتی، می‌‌گم راست می‌‌گه من‌هم بودم.
- به خاطر، شهرت با گرگه هم مقایسه‌ام کردی؟
- اونم مشهوره دیگه؟ هر كی هم که بتونه مشهور بشه، مهم می‌‌شه. نمی‌‌شه؟
- چه‌کار كنم؟ نكنه انتظار داری به‌خاطر شهرت جنجال درست كنم؟
- جنجال، سر و صداش زیاده، من می‌‌ترسم. یه كاری بكن كه من، اذیت نشم. یه كار یواش.
- من حوصله ندارم. دوست داری خودت مشهور شو.
- تو مشهور شو، اگه دوست نداشتی‌ بگو همه‌اش کار گلی بود. جهندم بذار من یه كم مشهور بشم.

 اون‌وقت هی ازم عکس می‌‌ندازن، هی می‌‌پرسن: خانم شما از كی مشهور شدی؟ خانم شما همیشه مشهور بودی یا تازه مشهور شدی؟

نتیجه این کلمات و قصد گلی شد نمایشگاه امروز صبح من از دنیا بی‌خبر
اون پشت غرفه داشتم با ناشر گپ می‌زدم و دوربین شبکه خبر از راه رسید گلی اول از همه پرید جلو و خودش رو نشون داد و باقیش رو خودت حدس بزن چی
خدا شاهده این حتا نمی‌تونست قصد یا آرزوی شهرزاد منطقی، دون‌خوآنی باشه. ولی کودک درون از من قوی تر بود
گلی به دوربینش رسید دقت کن.

فقط گلی به دوربینش رسید خدایا من عشق را هم همین‌قدر باور دارم هنوزها نمی‌خوای اینم بگی باش؟