۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

صبر ایوب


تا یه چی می‌شه ایی کیمیان می‌گه: 

خدا داره امتحان‌مون می‌کنه. 
مگه من باهاس چی کاره بشم که این همه امتحان پس بدم؟
مگه من بچه ابراهیم بودم
که بخوام هی منتظر امتحان باشم که یه روزی قرار بوده پیگمبر بشه.
تازه‌شم. 

خدا طفلی دیده ایی ایوب هی تو دلش منتظر نشسته تا بیان ازش امتحان بگیرن، تا بفهمن پیگمبر شده یا نه؟
خدانم هی یه چی انداخته براش که امتحانش بشه
بعدشم که ایوب واسته همه‌اش خوشحالم بوده و هی می‌گفته: شکر
ایوب همون‌طوری‌ش هم پیگمبر بوده‌ها، فقط باورش نداشته
خدانم چون خدان خوبی بود و خودش می‌دونست آقا ایوب 
  بی‌امتحان پیگمبری رو قبول نداره، هی فرستاد هی فرستاد
نه چون خود خدان دلش می‌خواست که.
آخه می‌خواست پیگمبری به دل ایوب بشینه
تقصیره خدان که نیست اگه ایوب دلش امتحان می‌خواست تا خودش باور کنه حتمنی پیگمبره
هم‌چی هم که خسته شد
و صداش رو واسته خدا برد بالا، خدانم همه چیزان رو بهش پس داد. گفت:

بگیر بابا تونم.
 فکر کردی شما چیزی از خودتون دارید؟ 
همه دنیا مال منه خسیس خان. خواستم باورت بشه پیگمبری
 نه که اون روزی  چی بود اسمش؟ آلیس در سرزمین عجایب؟
نه او که گصه بود. 
یه روزی بود که خودش رو به همه‌ی همه‌ی ما نشون داد که باور کنیم هستا... همون
بعدش باهاس باور می‌کردیم از روحشیم و همه‌اش یادمون رفت و افتادیم به گدانی
خب، ایی خدانی که خودش اینقده مهربونه، چرا ما هی ازش توقع امتحان داریم که هی امتحان
درست بشه؟
یعنی نمی‌شه با دل خوش دنبال بهشت
بگردیم؟
یا که قراره همیشه وسط جهندم باشیم؟
نه که همه بناس پیگمبر بشیم؟

پس چی به‌سر اشرف مخلوقات می‌آد؟
هاااااااااااااااااااااااان؟