۱۳۹۵ فروردین ۳۰, دوشنبه

گلی و قیامت



نمی‌شد شما یه ذره مهربون‌تر بودی 
و قیامت و اینا نداشتی؟
آخه از وقتی فهمیدم شما خودت توی مایی،
تا یکی بهم اخم کنه
یا مسعود پفکم رو ازم می‌گیره
 یا نازی باهام بازی نمی‌کنه
یا بی‌بی از بی‌خودکی بیدارم می‌کنه و
 یا گربه‌ی همساده روی دیفال راه می‌ره و صدا می‌کنه
یا یه چیزی می‌خوام کیمیان بهم نمی‌ده 
هر کی هر کارانی می‌کنه و من بدم می‌آد، همه‌اش منتظرم
 بیفته بمیره، دماغش خون بیاد
مخ‌ش داغونو خودش تیکه تیکه بشه و
 خونه‌اش آتیش بگیره و ماشین‌ش چپ بشه و ... از این چیزها
که من رو اذیت کرده که خدام؟
آخه بی‌بی همه‌اش از قصه‌هان جهندم و این‌های شما می‌گه و
 منم همه‌اش منتظر قیامت شمام