۱۳۹۰ آبان ۱۷, سه‌شنبه

اسماعیل پسر ایمان یا ابراهیم، پدر ایمان


از اولین لحظه‌ای که گلی از مدار خارج می‌شه تو می‌تونی تایمر دردسر را فعال کنی. که از قرار ساعت‌ها از فعالیتش می‌گذشت . گفتم: گلی!
یک متر پرید.
گلی: داشتم می‌مردما. ایی چه جوری صدا زدن بود؟ مگه نمی‌بینی دارم حرف می‌زنم؟
- با کی؟ نکنه با دارو درخت؟
گلی: نخیرم با ایی گوفسند بی‌چاره. نگاهم رفت تا پایین پله‌های ورودی و گوسفندی که انتظار رسومات می‌کشید. جرات نکرده بود از این  نزدیک تر بره، پرسیدم : « تو از این‌جا می‌فهمی اون چی می‌گه؟»
- اه.....نیگاش کن. تو چشاش چقده عشق داره.
همه‌اش به من  می‌گه گلی منو نیگاه کن. ببین دلت میاد اینا سرم و .... وای ؟ تازه‌شم یه گوفسنده هست که عاشقه ایی گوفسند خانومه است.
دیدم بهش رو بدم رفتیم تا قابیل چرا هابیل را کشت:
گفتم:
    « بلند شو بریم خونه. این‌جا سرما می‌خوری. خدا گوسفندان را آفرید برای قربانی شدن. امروز هم  که عید قربان و این سنت مسلمانی‌ست. »
گلی:   یعنی ایی گوفسنده  اصلا گناه نداره؟ عشق نداره؟
بچه که داره؟
په اون بع‌بع‌‌ایی چیه؟ چرا گوفسندی که این‌همه چیزان داره باهاس بمیره ؟ که چی بشه اون‌وقت؟ هان؟ اگه ایی بیچاره رو نکشتونی مسلمونی قبول نمی‌شه؟
گفتم: 
 - گلی جون قربانی بلا را از زندگی دور می‌کنه
گلی: با مردن یه گوفسند طفلی؟
- سنت دیگه ، گیر ندهاز قدیم تر هم بوده. سنت ابراهیم، اسماعیل.
گلی: اوه همون کله ببره که خدا به موقع به داد پسرش رسید و بهش گوفسند داد؟
- گلی جون خدا خودش خواسته بود ابراهیم را امتحان کنه ، ازش خواست پسرش رو قربانی کنه.   پاشو بریم تو یخ کردم.
گلی: چرا خدا باهاس بخواد؟ مگه اسماعیل گناه نداره؟ مثل ایی گوفسند بیچاره. ببین چطوری ترسیده؟ نکنه  باهاس اسماعیل به‌جای باباش امتحان می‌داده ؟
- تو هر سال این موقع که می‌شه می‌خوای تاریخ پدر ایمان را ورق بزنی؟
گلی: نخیرم پسر،  ایمان.باباش که نباهس کله‌ی خودش رو می‌برید؟ می‌خواست  کله پسرش رو ببره .  اگه اون شبی شام،  گشنه پلو باقالی خورده بوده باشه و از اون خواب الکی‌ها دیده باشه . کله‌ی پسرش رو می‌برید چی؟ یا اگه خدا  گوفسند نمی‌فرستاد،  چی؟
 راستی راستی کلة‌پسرش رو می‌برید؟ که چی بشه؟
- که اطاعت و بندگی‌ش رو به خدا ثابت کنه. ابراهیم هم از سر گرسنگی خواب ندیده.  وگرنه خداوند به‌جای اسماعیل  میش نمی‌فرستاد.
گلی: خوبه بالاخره یه خدایی هست. که دلش واسته اسماعیل سوخته باشه و نذاشته کله‌ی پسرش رو ببره.
وگرنه ،  چرا خدا باهاس اسماعیل رو اذیت کنه؟
مگه خدا نمی‌دونه یه بچه کوچولو از ایی چیزا می‌ترسه؟ به او چه که باباش می‌خواست دوست خدا باشه؟
اصلا چرا ایی دوستان خدا همه کله ببر از آب در میان؟
- گلی جان قربانی سنتی است که از زمان آدم و هابیل و قابیل بوده تا حالا؛  ربطی هم به ابراهیم و اسماعیل نداشت.
گلی: کیمیان!!!!
یه نگاه بهش انداختم.  شرارت از اعماق نگاهش بیرون می‌زد.  لرزیدم. گفتم: بله؟
گلی: یعنی تو می‌گی خدا اگه گوفسند نمی‌داد اسماعیل تا آخرش وامیستاد تا باباش کله‌اش رو راس راستی ببره؟
یا اززیر دست باباش فرار می‌کرد؟
شایدم  باباش آخر آخرش پشیمون می‌شد و راس راستی کله پسرش رو نمی‌برید؟  
شایدم اسماعیل در می‌رفت. از کجا فهمیدی که اگه خدا گوفسنده رو نفرستاده بود. واقعنی کله پسرش رو می‌برید؟ چرا خدا نگفت برو کله خودت رو بیشکون یا خودت رو بنداز تو آتیش؟ یا می‌شد بگه، اگه خیلی منو دوست داری برم همه گوفسندات رو بده اونا که شبا گوشنه پلو باقلی می‌خورن؟ نکنه ابراهیم خان از دست اسماعیل خسته شده الکی اومده و گفته خواب دیدم؟
آخه خدایی که خدا باشه چه‌کار به بچه‌ی ابراهیم داشته که امتحانش کنه؟ من اگه جای اسماعیل بودم تا آخر عمر شبا خوابای بد می‌دیدم و دیگه بابام رو دوست نداشتم و ازش در می‌رفتم.
آخه این چه خدایی بود که به یه بچه کوچیک گیر داده؟ تازه خودب اون‌روزی قصه‌اش رو نگفتی که مامانش و خودش رو برد ول کرد بی آب و نون تو بیابونا هی شیطون اومد اذیتشون کرد؟ مگه اونا باهس به خدا نیشون می دادن که دوستش دارن؟
خب اگه ایی طوری بوده، چرا ابراهیم پدر ایمان شد و پیغمبر خدا؟
باهاس اسماعیل و مامانش می‌شدن با این همه بلاهایی که ایی ابراهیم خان به اسم خدا به سرشون آورده؟ هان؟ نه

گلي _ اين يك بيعت خانوادگي بود.
 نه تنها براي ابراهيم كه براي اسماعيل هم بود.
 تمام انبيا از نسل ابراهيم بودند.
 عيس و موسي از نسل اسحاق و محمد هم از فرزندان اسماعیل بود.
 پس خدا می‌دونست چه می‌کنه و ابراهیم هم می‌دونست به چه چیز ایمان داره.