۱۳۹۴ آذر ۱۸, چهارشنبه

همه خدا




ببخشیندا
 اگه شما از روحت توی من فوت کردی
توی همه آدمان هم فوت کردی، اون‌وقت یعنی چی؟
یعنی هنوزم فقط شما خدایی؟
یا همگی با هم خدایی‌م؟
یا هر کسی واسته خودش خداهه؟
اگه فقط یه خدا نداریم
پس ایی همه خدا چی می‌شه
تازه‌شم همه که یادشون نیست شما هم توشون هستی
  کلی هم کاران بد می‌‌کنند
همه یه‌جور خداییم؟
یا چی؟
خب یه جوری بگو منم حالی‌م بشه، یا نه
اصلنی لازم نیست بفهمیم؟
یا شاهدم باهاس یه‌عالمه با خودمون کشتی بگیریم و پوست شیطون رو بکنیم که 
هی می‌آد دم گوش‌م می‌گه :
گلی ببین همه همه چیزان دارن و فقط تو نداری
فقط تو تهنا موندی
فقط تو بدبخت شدی
بیا چهارتا چاخان پاخان بگو تا منم واسه‌ات
یه عشق پیدا کنم
 تو هم واسته خودت همه‌چیزان داشته باش
تا تازه خدا بشی؟
یا چی؟

۱۳۹۴ آبان ۲۱, پنجشنبه

گلی و خدای بی‌عشق




حالا ما هیچی
خودت دلت نمی‌سوزه ، 
یه‌روزی من از این دنیا برم و شما که

 توی من بودی،
 نفهمیده باشی
گلی چه‌طور عاشق می‌شد؟

مگه نیومدی تا آدم بودن رو بفهمی؟
مگه نه که خواستی ببینی اگه مثل ما باشی چه حالیه؟
خب پس چرا نه خودتون حال می‌کنی و 
نه دوست داری ما؟
حیف نیست بری‌م و نفهمی آخرش عشق یعنی چی؟

۱۳۹۴ آبان ۶, چهارشنبه

نیمه من





راسته شما همه چیزان رو جفت آفریدی؟
همه‌ی همه چیزان
حتا  میمونا؟
گورخرها، گل ها، 
ماهی‌ها، آدماو مرغا و خروسا و اونایی که اصلن به‌ما مربوطی نمی‌شه
هم جفت آفریدی؟
حتا خانوم همساده؟
حتا آقای آدم؟

حتا مامان هاچ و باباش
من چی؟
خوب فکر کن،
 منو یادتون نرفته تهنا ساخته باشی؟


۱۳۹۴ مهر ۶, دوشنبه

جای عشق کجاست؟



آدما وقتی عاشق می‌شن
دل توی سینه‌شون  عاشق شده؟
دل تو  کله‌ ؟
   یا توی روح‌ ؟
شایدم 
  ذهن‌ ؟
آخه همیشه تهش می‌فهمه،
 از اول‌شم  اشتباهی بود

۱۳۹۴ شهریور ۵, پنجشنبه

کاغذ امتحانی


 ببخشیندا
ما چه گنایی کردیم که شما خدایی و 
هیچ‌وقت ، هیچ‌وقت 
کاغذ امتحانی‌تون تموم نمی‌شه؟
هرچی می‌شه، بی‌بی می‌گه: از امتحانای خداست.
ما که کچل شدیم از بسی‌که امتحان دادیم
و هی دادیم و همه اش زندگی‌مون امتحانای شما بود
نه‌که دلت معلم بازی می‌خواست
مارو ساختی؟
هااااااااااااااان؟

۱۳۹۴ مرداد ۱۵, پنجشنبه

گلی و کن فیکون



اجازه؟
شما که همیشه و از اولش واسته خودتون خدا بودی.
می‌شه بگی قبل از این‌که به ما و جهان و اینا بگی باش و ما شدیم؛
داشتین چی‌کار می‌کردین؟
 بعد از ما چی؟
 یعنی بازم هی گفتین باش و هی شدن؟
 آخه خدا که نمی‌شه هی نسازه و هی نگه باش. 
می‌شه من رو بفرستی یه جاهانی که شیطون نداشته باشه و
 بفهمم کارانی که دل‌م می خواد واسته دل خودمه ؛
نه که از ترس شیطون هیچی نخوام و شب هم از ترس جهندم‌ت نشه خوابید؟
آخه هر چی دلم می‌خواد، بی‌بی می‌گه : 
این‌ها مال تو نیست و شیطون گولت مالیده.
 آخه من که نفهمیدم چی رو باهاس بخوام چی رو نه؟
فقطی باهاس بترسم نه که یه‌چی بخوام و شما عصبانی بشی
واسته همین‌م مجبورم هی هیچی نخوام
هیچی نخوام که شما ناراحت نشی
بعد به اینم می‌گن: زندگی؟
تو رو خدا خودت بگو
اگه نباهاس هیچ کارانی بکنیم و هیچ چیزانی نخوایم
پس واسته چی اصلنی ساختی‌مون؟
هااااااااااااااااااان؟
می‌شنوی صدام رو خدا؟

۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

گلی در شب قدر

اجازه، اجازه یه چی مهم بپرسم؟
بی‌بی می‌گه:
شب قدر اگه قران 
بگیریم رو سرمون و حتا شده زوری گریه کنیم؛
شما همه کاران بدمون رو می‌بخشی و به‌جاش برای سال بعد هی خوبی می‌نویسی
راسته؟ راس راستی می‌شه؟
یعنی داعش 

هم
اگه قرآن سر بگیره شما می‌بخشی و
واسته همین آدم بدها تیکه تیکه و ریز ریز نمی‌شن؟
سی این‌که هر سال قرآن سر می‌گیرن؟
خب په اگه ایی‌طوره،
 ما همه کارانی که دل‌مون می خواد بکنیم تا شب قدر بعدی که شما ببخشی؟
یعنی می‌بخشی؟ بی‌بی راست می‌گه؟ 
حتا دزدا؟
حتا گاتل ها؟
حتا دروغ‌ها؟
حتا بدی‌ها؟
چه‌گده شما خوبی‌ها
بی‌چاره اونایی که
 بدبخت می‌شن با آدم‌بدهات
چون تو همیشه و فقط می‌بخشی
پس واسته چی جهندم رو ساختی
شما که بناست هی ببخشی. هاااااااااااااان؟

۱۳۹۴ تیر ۱, دوشنبه

تهنایی، یعنی خدا

ببخشیدندا
شما خواستی بیای توی ما تا خودت رو تجربه کنی، یا ما شمارو؟
بناست ما بفهمیم تنهایی بد دردیه؟
یا شما بفهمی 
تنهایی حتا اگه خدا هم باشی خوب نیس
خب ایی چه کاریه اصلن؟
 حالام که اومدی زمین و می‌خوای ببینی ما 
آدم‌هات چه‌طوری می‌خوریم؟
چه‌طوری عاشق می‌شیم و ... اینا
بازم که قانون گذاشتی

 هرکی تهنا تر باشه بیشتر دوسش داری
نمی‌شد بیای و فقط آدم خالی و معمولی بودن رو بفهمی؟
نمی‌شه این‌جا هم خدابازی درنیاری؟
پس سی چی از روحت در ما فوت کردی؟
همه اون بالا بودیم دیگه
الست بود یا چی؟ همون‌جا
فقط می‌خواستی حوصله‌ات سر نره و

 هی واسته یکی چوب خط بد و خوب بزنی؟
 یا یه چیزانیه که من نمی‌تونم بفهمم که نمی‌فهمم؟


دمپاییای خدا





بی‌بی می‌گه: تو آسمون‌ها زندگی می‌کنی؟

راست می‌گه؟ 
... یعنی اون بالا وسط ابرا؟ 
ابرا سوراخ نمی‌شن دمپایی‌تون بیفته پایین؟
 وای... خودتون چی؟
 تا حالا شده بیفتین پایین؟
غصه‌های خودم کم بود که
 همی‌طوری را می‌رم و  با مخم یمی‌رم تو در و دیفال
یا می‌خورم به تیر  و تخته؛ 
حالا باهاس غصه افتادن شما رم بخورم؟
اصلا کسی غصه‌ی شما رو می‌خوره؟

مهمونی افطار با خدا اینا




دیشبی خواب دیدم،
 مهمونی افطاری گرفتین و منم دعوتم
انقده خوشگل بودی، 

موهات این‌طوری چین چین ، 
سفید و بلند
تا کمرت آویزون بود، بلندتر از موهان کیمیان. 

دستای سفید لاغرتون نرم بود 
چشاتون انگده مهربون بود،

 انگده خوب بودین و دست کشیدین رو موهام
بهم گفتیم:
آفرین گلی که انگده خوبی. 

برام دو تا بال کوچولو گذاشتین و ... که 
یهو بی‌بی‌ فریاد کشید:
بچه، خدا مگه دست و پا داره؟
 الانه می‌ری جهندم. 
گلبم اومده بود تو گلوم
از خواب پریدم و انگده گریه کردم که مردم. 

دیگه اصلن نمی‌خوام به شما فک کنم که بعدش، خواب‌تون رو ببینم و
نه که غلطی بشه و بدتر بیفتم وسط جهندم
حالا بهتر شد؟