دیشبی خواب دیدم،
مهمونی افطاری گرفتین و منم دعوتم
انقده خوشگل بودی،
موهات اینطوری چین چین ،
سفید و بلند
تا کمرت آویزون بود، بلندتر از موهان کیمیان.
دستای سفید لاغرتون نرم بود
چشاتون انگده مهربون بود،
انگده خوب بودین و دست کشیدین رو موهام
بهم گفتیم:
آفرین گلی که انگده خوبی.
برام دو تا بال کوچولو گذاشتین و ... که
یهو بیبی فریاد کشید:
بچه، خدا مگه دست و پا داره؟ الانه میری جهندم.
گلبم اومده بود تو گلوم
از خواب پریدم و انگده گریه کردم که مردم.
دیگه اصلن نمیخوام به شما فک کنم که بعدش، خوابتون رو ببینم و
نه که غلطی بشه و بدتر بیفتم وسط جهندم
حالا بهتر شد؟