نمیدونم روزی که اجازه دادم گلی بیاد اینجا و برای خودش هرکاری دلش میخواد بکنه، دچار تب شده بودم و یا،
وقتی این دفتر را ورق میزنم تازه میفهمم چرا از بچگی اعتماد به نفس را از ما گرفتن؟
دیشب بعد از رفتن مهمان عید انگار یهجورایی یه چیزیش شد.
پرسیدم: چیزی شده، گلی جون؟
گلی: دلم گرفته
تا حالا که صدای خندههات با عمو سید خونه رو برداشته بود. از چی یهو دلت گرفت؟
گلی: از همینا دیگه.
از ایی که چرا نباهس ما همیشه بخندیم؟ چرا هی باهاس واستة عشق غصه بخوریم که چرا نیست؟
چرا خدا یه کارایی نمیکنه؟
شاید خدا قصد داره ما اینطوری خودمون رو اصلاح کنیم؟ فقط خدا میدونه چی درسته یا نه گلی
گلی: نخیرم اصنم خود خدانم نمیدونه چی خوبه یا بد. ندیدی تا اونروزی شیطون از الکی بهش گفت: این آدما که ساختی به هیچ دردی نمیخورن. خودشم که مطمئنده خداست، شک کرد
ترسید!فکر کرد، نکنه این شیطون داره راست میگه و الان فرشتهها هم اینا رو بفهمن
اومد بگه میاندازمت تو آتیش جهندم. ترسید زورش به شیطون نرسه
گفت باشه برو تا قیامت که پدرت رو در بیارم
آخه اگه هی میخواست غلطان خدا رو بگیره، شاید فرشتههام یاد میگرفتن از ایی به بعد به جای سجده، هی غلطاش رو بگیرن
اونم خواسته صداش رو ببره گفت باشه
وای گلی سرم رفت
چقدر فلسفة آسمون ریسمون بافتی برای چیزی که در حیطة ادراک بشری نیست که تو داری با کلمات انسانی توضیحش میدی
این افکار ذهنیه. از قلبت نیست که حقیقت داشته باشه
ذهن معمولا یا دروغ و اشتباه میگه
یا اندازهای بلده که توی کتابای آدمهای دیگری خونده.
گلی: برو بابا. تونم که هر چی بلد نیستی میاندازی گردن ذهن
اگه راست میگی، چرا یه کاری نکرد که شیطونم مثل تو ازش بترسه و بگه حرفانم خدایی نیست ساکت بشمتازه اون شیطون که خود خدا رم دیده بود
تازشم دوسشم داشت
باز همیطوری فکر نکرد باهاس مثل بز، هر چی خدا میگه باور کنه
اما تو که اصنم خدا رو ندیدی هی از ترست میگی چشم
تو از کجا میدونی ندیده باشم؟
مگر میشه به چیزه ندیده ایمان داشت
وای خاک به سرم!!!!!!! چه غلطی کردم. از این بیموقع تر نمیشد چیزی گفت
چشمای گلی برق میزد مثل نور افکن
رنگش مثل دیوار اتاق سفید شد
گلی: تو کی خدا رو دیده بودی که من نبودم؟
تازشم تا الانم صداش رو در نیاری. دروغ میگی کیمیان؟
مگه خدارم میشه دید؟ وای ی ی ی کیمیان!
نکنه تو هم رفتی حراج؟
حراج چیه گلی؟
اون که تو میگی، اسمش معراجه نه حراج
منم به سمت تفرش و مزار پدری خندة ملیح کرده باشم که بگم رفتم معراج
اما گلی مگر میشه ندیده رو ایمان داشت؟ ما همه در قلبمون بودنش را باور داریم
نمیدونیم چرا؟ ولی داریم
چون همه مادر روز الست، قبل از به دنیا اومدن
خدا را دیدیم
وای، وای
وای، بر حماقتهای من که چه میکنه با من
کافی بود.
چاشنی آتشفشان فعال شد و گلی دیگه طاقتش نیومد. مثل بمب هستهای از جا پرید و نفهمیدم کی خودش را انداخت روی کاناپه
چشماش از حیرت میخواست در بیاد
گلی:راست میگی؟
ولی منکه تاحالا از هیچ کتابی نشنیده بودم که کسی خدا رو دیده باشه
تقصیر من چیه گلی تو جایی بودی که معمولا کتابهای بیخدا رو میاندازن
وگرنه همه چاپ میشدن. مثل تو که بالاخره چاپ شدی
باید مدتی با کتابهای درست و درمون معاشرت کنی اون فیلتر غبار گرفتة ذهنت پاک بشه
خدا بعد از بیرون انداختن شیطون از بهشت،از پشت آدم
همه
همة همة بچههای تا قیامت آدم رو بیرون آورد
زنده کرد
باهاشون حرف زدو با هم عهد بستیم
گلی: راست میگی؟
خودت یادته، یا از بیبی شنیدی دوباره؟
مطمئنم شبی اینها را در رویا دیدم. فهمیدم چرا ما آدمها به وجودی، نادیدنی اینهمه دل بسته و باورش داریم. در هر قوم و ملل به نامی، خدا رو میشه پیدا کرد
گلی: حالا اینا که گفتی یعنی هیچی؟
هیچی از چی گلی؟
خب من تازه اونجا دم آتیش که نشسته بودم ها، یهویی فکر کردم حالا که خدا خودش همینطوری نمیتونه عاشق کسی بشه
یعنی چون هیچکی به بزرگی خدا نیست که اونم عاشقش بشه. بهتره خدا رو کوچیکش کنم
بعد یاد شیطون افتادم که یه بار به این بهونه از کلاس جیم شده تا قیامت
گفتم منم یه ذره روحیه خدا رو ازش بگیرم
یادش بیفته قبلا هم یه کاران اشتباهی کرده که شیطون فهمیده.بعد دوباره روحیهاش خرابتر بشه شاید عاشق یکی از این خانوم خداهای چمیدونم ونوس و آناهیتا که تو میگی بشه و بفهمه من چقده بی عشق حالم بده
ای خدا