۱۳۸۵ دی ۲۳, شنبه

شما شاهد


از در رفتم تو پای تلفن بود . باید سریع نمازم رو می خوندم , نشد کاوش کنم با کی حرف میزنه ؟ بعد هم هر چی گوش و رادار داشتم به کار انداختم باز نفهمیدم این داره در گوشی چی میگه ؟
فقط زیر لب خودم رو سپردم به خدا و رفتم اتاقم .
چند دقیقه بعد صدای زنگ در بلند شد تا برسم گلی باز کرده بود . دلآرام بود .خب اون هم که به من مربوط نبود . نمی دونم چطور خوابم برد
با صدای زنگ در از خواب پریدم , رفتم بیرون یکه خوردم از در و دیوار خونه کاغذ رنگی و بادکنک آویزون بود . گفتم : چه خبره باز گلی ؟
گلی : عوض دستت درد نکنه است ؟ همه اش تقصیره من و ایی دل آرامه که گفتیم پرویزت کنیم ؟
مرده بودم از خنده اصطلاح جدید مواظب باشید پرویز نشید
خب این مهمونی بیشتر از خودمون که نمیشه ؟
گلی : نه اصن هیچکی نیست فقط شاید دای دای نادر اینا باشن .
شایدم بچه های ساختمون
گفتم : ببخشید تولد برای خودت گرفتی ؟
نه خب برا جفتمون . این بچه ها که همه جغله اند مگه مغز اضافی دارم بیان خونه رو بذارند سرشون
گلی : اه باز من خواستم یه کارانی بکنم هان
یک لیست از مهمونات اول درست کن من ببینم لباس زره باید بپوشم یا از ساختمون برم بیرون ؟
گلی : اکی خانوم و باش ما واسته تو تولد گرفتیم تازشم کی شام بپزه ؟ -
تا لیست رو نبینم دیگه هیچ چی نمی شنوم
یک ساعت بعد لیستی به اندازه طومار داریوش هخامنشی تشریف آوردند
جمع مهمون ها بیست نفر
, ده نفر همراه شون میاد سی نفر
از این سی نفر بیستا پسر بود .
چشم هام گرد شده بود . بترکی گلی من تو همه عمرم انقدر پسر نمی شناسم که تو می شناسی
گلی : خب بچه های ساختمون و فامیلانشونند
تو فکر می کنی من پنج تا دختر رو وسط این ها ول می کنم ؟
همه تون و می کنم توی اتاق خودم هم مثل بادی گارد باید وایستم پشت اتاق ؟
گلی : پس دیگه ایی مهمونی فایده نداره . میشه نونم به این روغن که
گفتیم یخورده برقصیم دلمون وابشه هان
بعد فردا رفیقاش نریزید سرم که چرا واسته اش تولد نگرفتم هان