خب اگه بنا نیست همه عشق داشته باشن و اصنی لازم نیست همهی همه بفهمن عشق اصنی خوردنیه یا پوشیدنی، چرا ساختی؟
شمایی که تا نخوای برگام از درخت نمیافتن!
چرا بعضی مث من تهنا میان تهنا میرن بعضی هی دو تا سه تا عشق پیدا میکنن؟
بیبی میگه اونا از منم تهناترن فقط خودشون نمیدونن. عشق فقط یکی و برای هر آدمی همون بسه .
اونها یه وقتی میفهمن عمرشون دنبال هی عشق هی عشق حروم شده که دیگه نمیتونن تنهایی حتا نفس بکشن، چه به ایی که زندگی یا خدایی کنن.
شاید بیبی راست میگه چون من یه عالمه چیزان خوب با شما تو تهناییهام ساختم که شبها بهشون فکر میکنم.
ولی اونا فقط میتونن واسته دیگران زندگی کنن.
خب اگه اینارم نگم که از ناراحتی با مخ میرم تو دیفال