۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه

گلي و سيب سرخ حوا




آخر هفته ديگري رسيد و باز مي‌شه يك نفسي به راحت كشيد
جمعه دعوت بوديم
، باغ عزيزه جون. البته به جز من و گلي، شري و شيوا جون هم بودند. باغ با صفايي در بومهن
باغ سيب بسيار زيبا و بزرگي است كه من عاشقش هستم، تا چشم كار مي‌كنه درخت سيب مي‌بيني و بس
زير يكي از زيباترين آن ها كه سيب‌هاي سرخش در همه منطقه معروفه، تخت بزرگي قرار داره كه در زير سايه درخت تو را مجالي است براي دمي آسايش
گلي از وقتي رسيديم پريد توي استخر و تا مي تونست آب تني كرد نگاهش مي كردم و به اين فكر بودم كه , چقدر كودكي همه چيزش با بزرگي متفاوته ؟
حتي ابعاد هم با رشد ما تغيير مي كنه
احساس مي كردم گلي در تصوراتش ميان درياچه اي عظيم شناور است و ايكاش جاي گلي بودم
آفتاب زيادي پوستش رو قرمز كرده بود و بايد صداش مي كردم، كمي در سايه بشينه . گفتم
گلي بيا هندونه بخور. داري شكل بلال مي‌شي‌ها
گلي : بذار يه شيرجه ديگه بزنم اون‌وقتي مي‌آم
مي‌شه گفت،
با آمدن گلي : كمي نيشم كش آمد حرف‌هاي زنونه هميشه برام كسل كننده بوده. داشت حوصله‌ام از رنگ مو و آخرين مد پاريس سر مي‌رفت . گفتم :گلي حساب ي سوختي‌ها ! ياد شب هم باش كه از سوزش پوست گريه مي‌كني و من حوصله ضر ضر ندارم
گلي : عيب نداره بذار آفتاب بدنم و بسوزونه، ولي آدم دلش نسوزه
همين طور كه حرف مي‌زد آمد و كنارم روي تخت نشست. گفتم
ببين چه سيب هاي خوشگلي! مي‌خواي يكي براي خودت از شاخه بچين بده بشورم. ميوه‌اي كه خودت مي‌چيني، مزه‌اش با هميشه فرق داره
گلي : من كه اصلا سيب دوست ندارم
چرا! تو كه هميشه دوست داشتي ؟
گلي : آخه اون رو تو از بازار مي‌خري‌. سيبای اينجا رو باهاس چي. منم نمي‌خوام
مگه سيب روي درخت با سيب ظرف فرق داره؟
گلي : حتمني بعدشم عزيزه جون مي‌خواد سرم داد بزنه، چرا از درخت
سيب كندي؟ اون وقتم بندازتم بيرون؟ تازه دارم شنا مي‌كنم
عزيزه كه حرف‌هاي گلي رو مي‌شنيد گفت :شيرينك! من تو رو براي چيدن يك سيب بندازم بيرون؟
اين ها چيه مي‌گي گلي؟
گلي : خدا به اون گندگيش آدم رو انداخت بيرون! مي‌خواي تو نندازي؟

بمب خنده در جمع منفجر شد. گلي حيرون از اينكه كجاي حرف‌هاش خنده داره؟ عزيزه ميون خنده گفت
ولي گلي جون من عزيزه هستم و اينجا هم بهشت نيست! خدا سيب رو آفريد كه تو بخوري
گلي : اوكي اگه مي خواستش بخوریم كه به اونا نمي گفت از اينا نخوريد؟
بعدشم سيب و باهاس بذاريم تا خودش رو شاخه برسه. مثل عشق
وقتي كه خودش رسيد و افتاد، بخوريم. نه ایی‌که زوری از شاخه بکنیم که دلمون سیب خواسته
وقتی هم گاز ميزني سيب يا ترشه و هنوز نرسيده، يا اصلا كرمو بود که نیوفتاده
وقتش كه بشه خودش از درخت كنده مي‌شه. ما هم نباهس ميوه نرسيده رو هول هولي بكنيم كه دلمون سيب خواسته
تازشم شايد اصلا آدم اينا رو چون سيب نرسيده كنده بودن، انداخت بيرون؟
باهاس صبر مي‌كردن تا خود درخت مي‌انداختش پايين، خانوم
گفتم : حالا شما نمي‌خواد انقدر به سيب گير بدي. خيلي هم معلوم نيست كه حتما سيب بوده باشه ! شايد هم گندم بوده؟
گلی: ديگه بدتر!
باهاسهر روز با غذام نون بخورم
حالا روزي صدبار بايد بگم خدايا ببخشيد كه از اينا خوردم؟
تازشم وقتایي كه كيميان سيب مي‌خره و تو بشقاب مي‌ذ‌‌اره که ديگه به من مربوط نيست كي چيده
خود خدا مي‌دونه و گناه اوني كه چيده. ولي عوضش منو كه سه باره بيرون نمي‌كنه؟
اگه اجازه مي‌دادم مسير از كنترلم خارج بشه مي توانست ماجراي جديدي خلق كنه كه در حال حاضر به خاطر كار زياد در توانم نيست . گفتم
مگه چند بار از بهشت بيرونت كردن گلي؟ از قرار پرونده‌ات سنگينه صداش رو در نمي‌آري، كلك؟
گلي : يه بارش كه حوا رو انداخت بيرون
حوا چه ربطي به تو داره ؟
گلي : مگه نمي‌گي اونا مامان باباي همه هستن؟ خب منم اون روزي توي (آدم و حوا) بودم كه سيب خوردن ديگه؟ وقتي با اوردنگي انداخت شون بيرون، خب منم توي اونا بودم ديگه
يه بارم كه تو از ( سينه ات ) درم آوردي
حالام اگه از اينا بخورم باز عزيزه مي خواد بهونه كنه بگه: قبول نيست، گلي ( چرا ) سيب چيدي؟
راستي كيميان , اگه من خدا هستم يعني اون روزی‌هم م كه توي آدم و حوا بودم، بازم خدا بودم؟
گلي خدا روحش رو در اون ها دميد و ما هم ادامه همون هاييم. مهم اينه ذات روح انسان ذره‌ای از ذات و روح خداست
گلی: اگه از روحش تو ماگذاشته، چطوری تونست خودش و از بهشت بیرون کنه؟
نكنه همه‌اش بازیه؟
اگه ايي طوري باشه، اول باهاس خودش رو دعوا كنه كه چرا حرف خودش رو گوش نداد و سيب خورده
واي پس اصلا شيطون خدا رو هم گول زده؟
نه گلي : مگه چيزي در دنيا وجود داره كه غير از خواست و اراده پروردگار باشه؟
اگه شيطون اين كارها رو كرد، مطمئن باش بيرون از خواست الهي نبوده
گلي : واي، ايي خدا چقده بازي بلده‌ها
اگه راستكي خداست، چرا هي دنباله بهونه مي‌گرده؟
مي‌گه نكن، بعدش به شيطون مي‌گه:گولشون بزن بخورن
گلي شايد اين طوري خواسته انگيزه مبارزه و رشد را براي ما ايجاد كنه؟
اگه قرار باشه همه ما مثل فرشته‌ها باشيم كه ديگه زندگي لطفي نداره ؟
همه جا مي‌شه بهشت
گلي : بيبين خود خدام داستاناي سخت و مهم و دوست داره‌ها! وگرنه چكار داشت بذاره شيطون آدم رو گول بزنه كه بعدش بگه حالا كه سيب خوردي برو بيرون؟
دنيا كه اينقده گنده است! مي‌ذاشت هم سيب باشه، هم ما. چي مي‌شد؟
بايد خودت به همه اينها فكر كني تا بتوني به جواب برسي.وقتي جواب روشن بشه همه راه، معلوم مي‌شه
گلي : واي ! اين يه رازه ؟
كامیپوترgame چقده بامزه است‌ها . مثل
خب حالا سرت گرم حل معما مي‌شه و حوصله ات هم سر نمي‌ره
گلي : اه پس خدام مي‌خواست، حوصله ما سر نره سيب رو درست كرد؟
يا شايدم حوصله خودش و یا شايدم
حوصيله شيطون ؟
اوه فكر كنم فهميدم! شيطون هي اذيت مي‌كرده و غر مي‌زده« حوصيلم سر رفته » خدام سيب رو درست كرد و گفت : بياد ما رو گول بزنه تا حوصله هيشكي سر نره؟
آدما هي بدي مي‌كنن. خدا هي دعواشون مي‌كنه
بعد شيطونم نخودي مي‌خنده. تازشم شايد حوصله خود خدام سر رفته بود كه ما رو ساخته؟
ديگه جماعت نسوان از خنده دل‌ها رو گرفته بودند و گلي هم ذوق زده يك بند حرف مي‌زد. گفتم
گلی، عزيزم برو شنات رو بكن. نمي خواد سيب بخوري. بعد مي‌ري توي آب دل درد مي‌شي من حوصله ندارم
گلي : ها ديدي ؟ به من گفتي
گلي بيا سيب از درخت بچين. بعدش كه سيب نشسته مي‌خوردم، از دل درد بيچاره مي‌شدم و تو منو دعوا مي‌كردي كه چرا سيب نشسته خوردي؟
نكنه حوصله‌ات سر رفته خانوم؟
مثل اونا. چون بیچاره‌ها که نمی‌دونستن اصلا سیب هست؟
خدا از قصد گفت تا اون‌ها بفهمن و هی حواسشون پرتش باشه
تازشم خدا كه مي دونست هر چي كه بگه نكن آدم دلش مي‌خواد بكنه. چرا از اولش گفت نخوريد. که اونا دل‌شون تازه، بخواد. هان ؟
مگه به كسي مجال مي‌داد! همه را بسته بود به رگبار و يك ضرب حرف مي‌زد ! گفتم
تو كه ماشاالله سيم ثانيه معماي سيب رو به اين خوبي براي خودت حل كردي. دیگه بسه، کم غلط حرف بزن
گلي : ديدي باز از حرفم خوشت نيومد، خواستي حالم رو بگيري؟
يا باهاس به فكر درست حرف زدنم باشم
يا بفكر اوني كه مي خوام يگم . منم چون دوست دارم همه چيز و بگم
فقط مواظب مي‌شم حرفام يادم نره
نه غلط ديكته بگيرم كه اصلا از حرف زدن پشيمون بشم . خانوم
تو باهاس مواظب باشي حرفان گنده و خوب بزني
من دوست دارم هر چي دلم خواست بگم
پس فرق من كه گلین خانوم هستم و هنوز كوچيكم با تو چي مي‌شه كيميان خانوم ؟


دلم مي خواد چيزایي بگم كه
همه‌اش غلط غلوطه ولی از خودم ساختم
فقط مال خودمه
تازشم وقتي من غلطي مي‌گم بهم مي‌گن
ببين ايي چه بامزه اشتبایی غلطي حرف مي‌زنه
بعدش حرفام و خوب گوش نمي كنن كه بعدش دعوام كنن
چرا اين و گفتي؟
يا چرا اون و گفتي بچه؟
حالام خدا مي‌اندازت جهندم