۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه

گلي و ننه حوا در گوانتاناما



هنوز يك ساعت از خواب  گلی ‌نگذشته بود كه  صداي رعد محیبي شيشه‌ها را لرزوند. 

نوری عجيب تا اتاق من رسيد و همه چيز، مي‌لرزید! 
گفتم:  بشقاب پرندة‌های  " رايل"  پیغمبر فضایی آمده اول همه سراغ ما؟
همه فكرم پيش گلي بود كه در چنگ مريخي ها اسير شده! به هر ضرب و زوري بود؛ در با فشار زيادي   باز شد  و افتادم وسط اتاق.
 چه اتاقي!  از شدت نور  چشمم جايي رو نمي ديد!  به هر شكل گلي رو زدم به بغل که قبل از خروج، در بسته  شد
  خانم والده هميشه مي‌گفت : 
« بس‌كه كفر مي‌گي،  فقط خدا عاقبتت روبه خير كنه.»

تدريجا از شدت نور كاسته مي‌شد تا تونستم تصوير واضحي از اتاق به دست بيارم.

بر خلاف انتظار و با كمال تعجب  زن و مردي از عصر پارينه سنگی وسط اتاق ایستاده  بودند
گلي هم رنگ به صورت نداشت و از زبان افتاده بود
 دقايق گذشت تا زن لب گشود و گفت: 
  چي بديم اين گلي بي‌خيال اون یه دونه سیبی که ما خوردیم بشه؟
  
خدا، با اون عظمت و خداييش، يه‌بار ما رو از بهشت انداخت بيرون و بی‌خیال ما شد. این نیم مثقال ما زو به کل جمبونده.
 

با  شرمندگي گفتم :
يا حضرت حوا، شما به بزرگي و مادری خودت نادوني گلي رو ببخش
- خداد سال پيش ما يه كاري كرديم! همه بي خيال شدن. گلي دست بردار نبود و انقد به همه گفت تا دیوان عدل الهی هم یاد پرونده‌ی ما افتاد و بعد از خداد سال،  پرونده ما رفت ديوان لاهه و حالام تبعيد شدیم،  گوانتاناما
ننه حوا شروع كرد با مشت به سينه  كوبي كه :
كاش خدا منو نيافريده بود به آدم بگم " سيب بخوريم" 

تا حالا اين‌قدر به چشم خاص و عام خوار نشده بوديم. همه  چپ چپ نگام كنند و با انگشت به هم نشون بدند!
جز جيگر بزني ابليس كه ما رو دربه در كردي
الهي به زمين گرم بخوري
  طفلي ننه حوا چنان رنجور و نحيف مقابلم ايستاده و ناله مي كرد كه جاي هيچ چرا و اما نبود. گفتم : 
- مادر جان شما انقدر خودتون رو ناراحت نكنيد. خدا باید می‌بخشید که بخشیده.
تو رو خدا به دل نگيرید. از رو بچه‌گی، یه وقتا، یه چیزایی می‌گه


گلي : چي چي رو خدا بخشيده؟ 
من كه نبخشيدم! مگه نباهس  خدايي  توي منم  ببخشه؟
این تقصیره منه که هر كار مي كنم خوشحال نيستم؟!
خودم که  مي‌دونم يه چيزایی كمه
مادر حوا  کنار گلی نشست و
سکوت شکست :

- ننه تو تنها نيستي!همه يه چيزي كم دارند. تا چيزي خراب مي‌شه مي گردن  دنبال يكي  بندازن گردنش.
 حالا از بخت گل گرفته‌ی من، بين اين همه تو فقط زورت به ما رسيده؟
   یه‌سر برو، 
گوانتاناما، محله‌ی بد  ابلیس بلاگرفته و دار و دسته‌ی خل و دیوانه جنایت کارش را ببين؛

  ببین دیگه؛  می‌تونی به منه گیس سفید و خاک به سر؛  واسه یه لقمه سیب کوفتی هی نق بزنی؟
ما  يه گاز به سيب زديم، هنوز هر کی می‌رسه،   با انگشت نشون‌مون  ميده!
  در گونتانامو
تا وقتی راحت بودیم که  ناشناس بوديم .   از وقتي ابليس ذليل مرده به گوش‌شون رسوند ما كي هستيم.  مي‌رن و ميان ناسزاي زشتي اعمال‌شون رو به ما مي‌دن
حالا باز ما اگه يه خطايي كرديم تقصير نبود امكانات و فقر فرهنگي و آموزشي در عهد عتیق بود.
شما ها كه ماهواره و شاتل هم داريد و انوشه خانم انصاریتون تا ماه می‌‌ره؛  چرا روزي هزار بار سيب مي خوريد ؟
ترقه‌ی گلی به جرقه‌ای پرید و ترکید که:
-
اگه از اول تو و بابا آدم حواستون بود كه حرفای خدا رو گوش كنين، ما هم از رو دستتون نگاه مي‌كرديم ياد بگيريم.

 

- ورپريده؛ چرا اون‌هايي رو نمي بيني كه به حرف خدا گوش دادن؟ بلد نيستي  به‌جاي ما به يه امروزي نگاه كني؟
گلي : واسه اين كه اونايي كه تو ميگي رو فقط تو كتابا نوشتن خانم
- مگه نيم وجبي من و بابا آدم رو ديدي كه به ما نگاه كردي؟


گلي : من هي به خودم مي‌گم :


گلي تو خانوم باش بدي نكن.

 اما باز ايي شيطون مي‌اد در گوشم مي‌گه :« اونا كه به اون گنده‌اي بودن و خدا رم ديدن، خطا كردن.
گلی، تو چطوري مي‌خواي اشتيباه نكني؟  


بعدش تا به خودم بيام مي‌بينم، دوباره گول خوردم



تازشم اون شبي بود كه شام گوشنه پلو باقالي داشتيم هان، من خواب ديدم قيامت شده  هی شيطون هي مي‌گه: گلي بيا بريم تو مال مني

خوب ننه جون تو كه انقدر از قيامت مي‌ترسي خودت رو نجات بده. چرا به ما گير دادي؟ 

تا اسم اين جوون مرگ شده صدام مياد. همه به ما نگاه مي‌كنند!

اسم بمب هسته‌اي مي‌آد، باز ما رو چپ چپ مي‌بينند! 
تا يكي بگه اورانيوم، همه با ما دعوا مي‌كنند
برو دعا به جون من و بابا آدم كن که گول بخوریم و اين سيب بشه، اسباب گیر شما آدم‌ها.  وگرنه مي‌خواستي قصور خود تون رو گردن کی بندازين؟

گلي: بيا خانم تونم كه مي‌ندازي گردن يكي ديگه؟
خدا به ايي بابايي آدم گفت : 

چرا سيب خوردي ؟ 
 آدم گفت: به خدا تخصير من نبود. ايي خانوم حوا گولم زد
تونم گفتي:  نه قربان من چكاره بودم؟ 
شيطون گولم ماليد.
شيطون هم گفت
همه اش تقصير خدا بود كه انسان و خواستن رو  آفرید