۱۴۰۲ دی ۹, شنبه

حتمنی اين عشقه؟

 آدم بزرگا چطوری می‌فهمن عاشق شدن؟ 

بعد چی می‌شه که مطمئن می‌شه ، این اونی که باید از یه جایی دور خسته و پرسان، اومده باشه نبوده؟

من با ایی کوچیکی میدونی تا حالا چندتا عاشق شدم و بعد تموم شده. 

ولی همه اش قلبم رو تاپونده، په یعنی عشق بوده دیگه. یکی عشقم به وقت کلاس تصمیم کبرا بود. یکی به وقت..... الانم عشق به وقت حالا.

انقده خوبه. فقط اسمش بد در رفته. 

شاید نزدیک پیری هم یه جور دیگه عشق باشه.

عشق که آقای شوهر،  خانم همسر یا شازده سوار خر نیست.

۱۳۹۸ تیر ۲۹, شنبه

کی چی؟



مگه نباهستی اندازه خودمون که
 ساختی از ما انتظار داشته باشی؟
مگه میشه ما رو ول کردی توی این همه بدی زشتی

 درد جنگ بی‌پولی و هزارتا چیزان دیگه بعد تازه نشستی اون بالا ببینی کی به چی دست می‌زنه؟ 
کی چی فکر می‌کنه؟

نکنه نباشی





یه روزهایی انقده خوبه انقده قشنگه که 
دلم می‌خواد مثل قناری بال بال بزنم.
 همه چیزان خوشگل و همه مهربون و به هم می‌خندن و خوبن که باورم می‌شه حتمنی شما هستی. 
واسته ایی‌که فقط خدا می‌تونه این‌همه خوبی‌ بسازه.
یه روزهایی هم انقده همه‌جا تاریک و همه بد و زشت و بداخلاق و بی‌تربیت می‌شن که می‌ترسم، نکنه راستی راستی شما نباشی؟
اونوقت من از ترس کجا برم؟

چادر مامان








جنس این چادر مامانا چیه که 
از همه چادرهای دنیا نرم‌تر، بهتر، امن‌تر... و ایناست.
 اصلنی انگار همه دنیا زیرش جا می‌شه و تو هم می‌تونی یه گوشه قایم بشی.
لولو نیاد
لولو نخورتم
باد نیاد
طوفان نبرتم

خوشبختی



یعنی آدم به دنیا می‌اد تا یکی دیگه رو خوشبخت و خوشحال کنه،
 یا اومده که خوشحال و خوشبخت باشه؟ 
ولی اگه من نتونم خودم رو خوشحال کنم 

چطوری باهست یکی دیگه رو خوشحال کنم؟
 یا یکی دیگه چطوری باهستی من رو که قدر خودم نمی‌شناسه خوشبخت کنه؟
این خوشبختی هم دردسری شد والا

چطوری باهستی




هوا ابری می‌شه، دلم می‌گیره.
زیادی آفتابی باشه، عصبانی می‌شم.
بارون که می‌شه، غصه‌ام می‌شه چرا یکی نیست باهاش زیر بارون راه برم. 
برف که می‌آد حرصم می‌گیره چرا هیچکی نیست بریم برف بازی؟
شب از تنهایی گریه‌ام می‌گیره
روز هم از شلوغی دیوونه می‌شم
جمعه‌ وعیدها که نگو. 

می‌خوام خودم رو خودکشی بدم که چرا همه جفتن و من هیچی.
با این اوضاع آب و هوا و شب و روز آدم چطوری باهستی خوش‌بخت باشه؟
تازه بي‌بی می‌گه: نشستی خدا خوشبختت کنه؟ 

خودت باهستی بهش برسی!

زندگی قورباغه‌ای



ایی قورباغه طفلی‌ها از اولش این‌جال به‌دنیا اومدن و خیال می‌کنند همه‌ی دنیا فقط همین‌جاست. حالا،
 داره آب حوض خالی می‌شه و اینا فکر کردن دنیا به آخر رسیده. خبر ندارن بیرون ایی حوض دنیا ادامه داره و یه عالمه قشنگی و یه عالمه قورباغه‌های خوشحال یه عالم جوی آب یه خروار رودخونه هست. باهست باور کنن دنیا به ایی کوچیکی نیست و اگه بپرن بیرون می‌تونن تا دریا برن.
مثل من که جرات هیچ‌کاری ندارم چون از اول دنیام همین خونه بوده و هی بهم گفتن: تو نمی‌تونی نمی‌دونی نباید، نشاید و .... از این حرفای بی‌بی

زندگی



بی‌بی میگه: تو همه اش ناله نوله می‌کنی که زندگی نکنی.
 نشستی همه چیز آماده باشه تا تو برداری.
 دفعه اول که بچه بودی و خوردی زمین اگه بلند نمی‌شدی دیگه هیچ‌وقت راه نمی‌رفتی. 
حالا نباهست هیچ‌کاری نکنی و منتظر باشی زندگی خودش همه چیزش خوب و آماده باشه تا تو زندگی کنی.

 زندگی رو باید خودت بسازی همون شکلی که دوست داری.
 اون‌موقع میشی آدمی که خدا از روحش بهش داد.